arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۶۰۸۰
تعداد نظرات: ۷ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱ : ۰۹ - ۰۳ شهريور ۱۳۹۰

قصه پر غصه فقر و نداري زير آسمان آبي شهر؛ با رزمنده ديروز چه کرديم؟

مي گويد: در جبهه شيميايي شده ام، اما قبول نکرده اند و آن وقت به سمت حرم اشاره مي کند. قسم مي خورد و البته اشک مي ريزد. ديگر نمي توانم حرفهاي محمدحسين را بشنوم. محمدحسيني که روزگاري براي ما و به جاي ما جنگيده است و حالا بايد براي لقمه اي نان، آواره کوچه و خيابان باشد و بي مهري ها ببيند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

قصه پر غصه فقر و نداري عده اي از مردم که در همين شهر و زير آسمان آبي آن زندگي مي کنند، مي تواند دلايل بسياري داشته باشد، برخي از آن دلايل به خود افراد برمي گردد، برخي از آنها به ناسازگاري روزگار با آدمي و برخي به کم کاري و بي توجهي من و شما و مسؤولاني که در اين زمينه مسؤوليتي را برعهده دارند.

به گزارش سرویس اجتماعی "انتخاب"؛ اين قصه پر غصه، داستاني کوتاه در يک صفحه نيست. کتابي است قطور که اگر براي کوتاه شدن آن کاري نکنيم، هم همه ما مسؤوليم و هم عواقب آن گريبان جامعه را خواهد گرفت. مهمتر از همه، چگونه مي توان در اين روزها دم از علي(ع) زد و به راه علي(ع) نرفت؟ چگونه مي توان بي خبر از حال و احوال آن مستأجري بود که صاحبخانه اش مي گفت: «اين خانواده بعضي از شبها حتي نان خالي هم ندارند بخورند و...»

فراموش نکنيم که امام علي(ع) به فرزندش محمد بن حنفيه فرمود: «پسرم، از فقر و تنگدستي درباره تو نگرانم. بنابراين، از فقر و تنگدستي به خدا پناه ببر، زيرا فقر باعث نقص دين و سرگرداني عقل و ايجاد دشمني مي شود.»

حالا با همديگر در محله اي ديگر از شهرمان، سراغ خانواده هايي مي رويم که به توجه ما و نهادهايي که بايد کارشان پرداختن به امور اين گونه خانواده ها باشد، نيازمندند.

ما شرمنده آنها مي شويم

اولين خانه اي که محمدزاده(راهنما) ما را به آن جا مي برد، خانه اي است که مرد خانه دچار بيماري سرطان است و توان کار کردن ندارد. پسر کوچکي به نام اويس دارد که 5 ساله است و همسر مرد نيز باردار است.

زن خانواده در حال پوست کندن پسته است. درآمد خانواده اگر باشد، از اين راه است. به جاي زن، زن صاحبخانه برايمان از وضعيت بد خانواده مي گويد. او اظهار مي دارد: «پول پيش خانواده را عموي آنها به ما داد، اما اينها پولي ندارند که براي اجاره 0 6هزار توماني به ما بدهند.» او در ادامه از وضعيت بد خانواده مي گويد: «خدا شاهد است اين خانواده بعضي وقتها هيچ چيز براي خوردن ندارند.»

زن صاحبخانه بعد از گفتن از وضع بد اين خانواده، اضافه مي کند: «به خدا بعضي وقتها از بس وضع اين خانواده بد است، ما شرمنده آنها مي شويم.»

حکايت غريبي است. زن با شرمندگي صحبتهاي صاحبخانه اش را مي شنود و هيچ نمي گويد. با ديدن اتاقي که اين خانواده در آن زندگي مي کنند و با ديدن وضع بد اين خانواده، متأثر مي شوم، اما خوشحالم که صاحبخانه اي دارند که انسانيت آنها باعث مي شود وضع بد آنها را درک کنند. اما به راستي، اين خانواده تا به کي مي توانند با خانواده ذبيح کنار بيايند؟

4 اتاق 4 خانواده

خانه بعدي داراي حياط کوچکي است با 4 اتاق که در هر اتاق آن يک خانواده زندگي مي کند.

وقتي وارد حياط مي شويم، پيرزني که مشغول شستن لباس است، با ديدن ما و راهنمايمان، مي گويد: «شما که براي ما هيچ کاري نکرديد.» راهنمايمان توضيح مي دهد و پيرزن را اميدوار مي کند، شايد اين بار بتوانيم براي آنها کاري انجام دهيم. وقتي از او مي خواهم تا درباره زندگي اش برايمان بگويد، اظهار مي دارد: «کار من گدايي است.» قبل از اينکه سؤال ديگري بکنم، اضافه مي کند: «خدا که مي داند مادر جان، چرا شما ندانيد؟ کار ديگري نمي توانم بکنم. مجبورم.»

در يکي ديگر از اتاقها، زني با فرزند کوچکش زندگي مي کند. زن مي گويد: «شوهرم حبس ابد است و حالا من مجبورم هزينه زندگي خودم و دخترم را تأمين کنم. او اضافه مي کند: دخترم امسال به مدرسه مي رود. من از کجا چيزهايي را که مي خواهد برايش بگيرم؟»

او مي گويد: براي اين اتاق ماهي 04هزار تومان اجاره مي دهم که چند ماه عقب افتاده است. پول آب و برق و گاز هم که هست. وقتي از زن مي پرسم به کميته امداد مراجعه نکرديد، مي گويد: «6ماه قبل اقدام کرده ام اما هنوز تحت پوشش نيستم.»

زن توضيح مي دهد و من فکر مي کنم:

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کين شب دراز باشد بر چشم پاسبانان

فکر مي کنم آن که شب را در کنار اهل و عيال راحت خوابيده است، چگونه مي تواند درک کند سربازي که بايد شب را به نگهباني تا صبح بيدار باشد، چه سختي ها مي کشد؟

حکايت اين خانه با 4 مستأجرش خود حکايتي است، اما به شنيدن حرفهاي همين دو خانواده بسنده مي کنم تا به خانه اي ديگر برويم.

با رزمنده ديروز چه کرديم؟

هوا داغ است و سايه ها و آدمهاي در حال عبور از کوچه پسکوچه ها، خود را به سايه مي کشند. در حال عبور از کوچه اي تنگ، مردي که از ته کوچه مي آيد و چيزهايي در دست دارد، توجه راهنمايمان را جلب مي کند. او را صدا مي کند و از او که کارش جمع کردن ضايعات است مي خواهد تا از زندگي اش برايمان بگويد. مرد بارش را بر زمين مي گذرد، عرق پيشاني اش را جمع مي کند و مي گويد: «زنم گفت يا ما يا ميدان و من هم گفتم ميدان.» نمي فهمم مرد چه مي گويد.

راهنمايمان مي گويد: «از زمان جنگ مي گويد.» مي پرسم: «رزمنده بوده است؟ مدرکي هم دارد؟» قبل از اينکه سؤالم تمام شود، محمدحسين دست به جيب مي برد و کارتي را نشانمان مي دهد که گواهي ماه هاي حضور او در جبهه است. او برايمان از مريضي اش مي گويد، از تنهايي اش و از بي مهري هايي که ديده است و اين را با نشان دادن مدارک پزشکي که حالا در نايلوني در جيب او تکه تکه شده اند، به ما مي فهماند.

مي گويد: در جبهه شيميايي شده ام، اما قبول نکرده اند و آن وقت به سمت حرم اشاره مي کند. قسم مي خورد و البته اشک مي ريزد. ديگر نمي توانم حرفهاي محمدحسين را بشنوم. محمدحسيني که روزگاري براي ما و به جاي ما جنگيده است و حالا بايد براي لقمه اي نان، آواره کوچه و خيابان باشد و بي مهري ها ببيند.

نمي توانم آنچه را مي شنوم، باور کنم! مگر مي شود به رزمنده سالهاي دفاع مقدس که هنوز هم مي گويد حاضرم جانم را بدهم، جفا کرد و کاري کرد که گريه اش بگيرد؟ دلم مي خواهد هر چه زودتر از محمدحسين دور شوم. مي ترسم اشک امانم ندهد. از او جدا مي شويم و او بار ضايعاتش را به دوش مي کشد تا من و همراهانم بيش از پيش شرمنده او و امثال او شويم و نشان دهيم تا چه اندازه آدمهاي ناسپاسي هستيم.

صداي اذان از مسجدي نزديک به ما به گوش مي رسد و ما در ادامه به خانه هاي ديگري هم سر مي زنيم؛ خانه هايي که حکايت آدمهاي هر کدام از آنها شنيدني و تأسف برانگيز است. مي شود درباره تک تک آنها صفحات فراواني نوشت. مي توان نوشت زن و مردي که حتي راضي نمي شوند درباره زندگي آنها بنويسيم که فرزند معلولي دارد و دختري که هر ماه بايد هزينه فراواني براي مداواي او بپردازند.

مي توان از زني نوشت که مي گفت 3 سال است با فرزندانم تنهايم و با کمکهاي مسجد زندگي مي کنم و...

مي توان از مرداني نوشت که هميشه شرمنده زن و فرزندشان هستند و مي توان از آنهايي نوشت که انگار نه انگار در اين شهر آدمهايي هستند که براي لقمه اي نان مانده اند و آن وقت سفره هاي افطاري پهن مي شوند و آدمهايي سر اين سفره ها مي نشينند که به خوردن اين غذاها نيازي ندارند و در مقابل به آن خانواده اي فکر مي کنم که ماه رمضان فرصتي مي شود تا آنها بتوانند لقمه اي غذاي گرم بخورند.

* عباسعلي سپاهي يونسي
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۷
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۴
ناشناس
|
UNITED STATES
|
۰۹:۳۷ - ۱۳۹۰/۰۶/۰۳
0
3
مرگ برای همسایه خوبه
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۰:۱۱ - ۱۳۹۰/۰۶/۰۳
0
3
به قول یکی از خوانندگان به قول بعضی ها شیطان پرست!!!

تقاضای کمک ندارم از قرض الحسنه....کمک هه کمک یه ضرب المثله
م
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۷:۲۱ - ۱۳۹۰/۰۶/۰۳
0
6
تامین اجتماعی که میگن یعنی این؟
زندگی در بهداشت و رفاه نسبی حقی همگانی است.
مسعود
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۱:۲۳ - ۱۳۹۰/۰۶/۰۴
0
8
مهم اين است كه اكنون عده اي تازه به دوران رسيده و قدرت طلب با استفاده ابزاري از دين و عدالت از پله هاي قدرت بالا رفتن و به چپاول ثروت اين ملت مشغول هستند و ملت در رنج و مصائب فراوان دست و پا مي زنند و اصلا براي اين آقايان مهم نيست. خداوند اين جماعت زاهد نما و نقاب بر دين زده را رسوا و لعنت كند.
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۰:۵۸ - ۱۳۹۰/۰۶/۰۴
0
8
احمدی نژاد فرمودندهيچكش درايران محتاج نان شبش نيست پس حتماشمااشتباه نوشتيد
میثم
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۱:۲۰ - ۱۳۹۰/۰۶/۰۵
0
1
تعجب ندارد وقتی به این سخن مولا علی توجه کنیم هیچ کاخی بالا نمیرود مگر اینکه کوخی خراب شود.
کاخهای برافراشته در این سالها را که به نام عدالت برای خود ساخته اند بنگرید ودروغ هایی که مدعیان عدالت و مردمداری سر میدهند آنگاه موضوع خیلی راحت قابل فهم است و عادی ...........
باش تا صبح دولتت بدمد ...کین هنوز از مراتب سحر است
فیروز
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۱:۱۵ - ۱۳۹۰/۰۶/۰۵
0
1
مفهوم بارز عدالت اجتماعی
نظرات بینندگان