arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۸۲۸۷
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۲۰ : ۱۴ - ۲۴ شهريور ۱۳۹۰

ناگفته های خانوادگی هاشمی به روایت هاشمی

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
آیت الله هاشمی رفسنجانی در بخشی از ناگفته های خانوادگی خود با بیان اینکه اگر حاج خانم و شجاعت ذاتی ایشان نبود تروریست ها در ترور ایشان موفق می شدند گفت : 'شجاعت ایشان مسبوق به سابقه است حتی در یکی از اسناد آمده که ساواک به شهربانی می گفت هاشمی که در خانه است چرا دستگیرش نمی کنید که شهربانی پاسخ داده بود که با وجود خانمش صلاح نیست برویم! '

به گزارش انتخاب به نقل از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی ؛ متن کامل مصاحبه ایشان بدین شرح است :

* همسر و بچه هایم با مبارزه بزرگ شدند

"در دوران گذشته و مبارزه اینطور نبود که ما دونفری برای مبارزه برویم. بیشتر من به مبارزه می‌پرداختم و ایشان هم زندگی را اداره می‌کرد. ولی خب اگر توافقی نبود کار ما مشکل بود. چون مسائل از طرف ایشان پذیرفته شده بود که من وظایفم را انجام دهم کار ما تسهیل می‌شد. خب، مشکلاتی هم پیش می‌آمد. مثلاً من 3-2 سال زندان بودم یا متواری بودم یا چیزهایی از این قبیل. اداره بچه‌ها مشکل بود هر چند که البته آنچنان مشکل مالی هم نداشتیم .

 


* بچه ها از بچگی حفظ اسرار انقلاب را آموختند

 

 

خب، قابل اعتماد بودند، اگر اسراری داشتیم، ملاقاتی داشتیم، افرادی به خانه ما می‌آمدند، تلفنی می‌شد، خیالمان راحت بود که اسرار مبارزه فاش نمی‌شود. لازم بود اسنادی را حفظ کنیم، نگه‌می‌داشتند. اینجور پشتیبانی ها در مبارزه بود.

 


* این اواخر پیغام های من را از زندان به خارج و پیغام بیرون را در زندان به من می رساندند!

 


* ساواک به شهربانی می گفت هاشمی که در خانه است چرا دستگیرش نمی کنید شهربانی گزارش داد با وجود خانمش صلاح نیست برویم !


در آن زمان سختی که معمولاً از ساواک می‌ترسیدند شجاعت ایشان برای ما قابل ملاحظه بود. بعد از انقلاب یک سندی در ساواک دیدیم که جالب بود. ما در قلهک منزل داشتیم. ساواک به شهربانی دستور داده بود که مرا بازداشت کنند. آنها مرا بازداشت نمی‌کردند. ساواکی ها سرزنش کرده بودند که ما گزارش داریم که همیشه در خانه هست، چطور است که شما نمی‌توانید به خانه آنها بروید و دستگیرش کنید؟ گفته بودند ایشان همسری دارند که اگر برویم در خانه آنقدر سرو صدا می‌ند که آبروی ما را می‌برد !

 

 

* هاشمی : 27 سالگی ازدواج کردیم / حاج خانم : نخیر حاج آقا 25 سالگی بود !

 


هاشمی: ظاهراً در سن 27 سالگی ازدواج کردم.

همسر: نه، در سن 25 سالگی، من یادم هست. سال 38 بود.

هاشمی: با همسرم قوم و خویش بودیم و همدیگر را می شناختیم. البته آشنایی شخصی نداشتیم، ولی فامیل همدیگر را می‌شناختند و خیلی برای انتخاب مشکل نبود. فقط احتیاج داشت کسی را به خواستگاری بفرستم و آنها قبول کنند، ما هم همین کار را کردیم.در مجموع خوب است و راضی هستیم. پنج فرزند دارم. اولی فاطمه ، محسن فرزند دوم، فائزه فرزند سوم، مهدی فرزند چهارم و یاسر فرزند آخرم است.غیر از یاسر بقیه ازدواج کرده‌اند، یاسر هنوز منتظر است.مهدی تازه ازدواج کرده و هنوز همسرش را به خانه نبرده، یکی دو ماه است که ازدواج کرده.ایشان هم وضعش مثل من بود چون دختر عمویش را گرفته. اینها از بچگی همدیگر را می‌شناختند. البته ما مثل اینها رفت و آمد خانوادگی نداشتیم ولی اینها چون پسر عمو و دختر عمو بودند از بچگی مأنوس بودند و رفت و آمد داشتند و آشنا بودند. ما هم در انتخاب آزادش گذاشتیم. مواردی را مورد مطالعه قرار داد و بالاخره دختر عموی خود را انتخاب کرد، ما هم قبول کردیم.


* مهریه خانوادگی

 

 

برای مهریه مبلغ تعیین نکردیم. مثل برادر بزرگترش یک هبه از روستای علی‌آباد کوشکه که متعلق به مادرش بود و سهمی از باغ پسته‌ای که دارم را دادیم. روستایی هست که به 110 قسمت تقسیم شده و در واقع یک صدودهم آن را به او دادیم.


* در تربیت بچه ها هیچوقت به تحمیل اعتقاد نداشتم

 

 

روش من در برخورد با بچه‌ها آزادگونه بوده و چیزی را تحمیل نمیک‌ردم. خب محیط خانه ما یک محیط مذهبی بوده و همیشه محیط مبارزه و جهاد بوده‌است. بچه‌ها کوچک بودند که ما وارد مبارزه شدیم، دائماً زندان و تبعید و سربازی، در دوران قبل انقلاب همیشه حالت درگیری و جهاد بود. بعد از انقلاب هم در متن انقلاب بودیم و سروکار بچه‌ها تبعاً با انقلاب بوده. من هم به خاطر شرایطی که داشتم به ترتیب مستقیم بچه‌ها نمی‌رسیدم. قبل از انقلاب کمتر خانه بودم بعد از انقلاب هم باز گرفتاری کاری بود. سعی کردیم در مدارسی درس بخوانند که معلمهای خوبی داشته‌باشند ومدارس مذهبی باشد. محیط خانه هم مذهبی بوده و کتابهایی که در خانه می‌آوریم نوع خاصی است که با دیدگاه خودم تطابق دارد. اینها آزادند هر کتابی بخوانند. در بحثها هم البته من خیلی نمی‌رسم با اینها بجث کنم ولی اگر بحث و صحبتی شود با روش آزاد بحث می‌کنیم. هیچوقت هم فکر نکردم چیز خاصی را به آنها تلقین کنم، فکر کردم باز باشند تا انتخاب کنند و به تشخیص خودشان عمل کنند. همیشه عوامل سازنده در اختیارشان بوده و مرجعی هم بوده که اگرسوالی داشتند بپرسند. زندگی ما تیپش طوری بوده که رشد بچه‌ها در محیط خانه مناسب می‌شود.


* معمولا به کارهای خانه کمک نمی کنم فقط سماور صبح و گاهی آفتاب دادن رختهای شسته شده با من است

 

 

معمولاً در خانه کمک نمی‌کنم. وقتی ندارم، صبح زود می‌روم و شب می‌آیم. بعضی شبها هم نمی‌آیم. البته در خانه پیش از انقلاب همیشه مستخدم داشتیم. بعد از انقلاب به خاطر حساسیتی که اینجا هست و سخت گیری که پاسدارها می‌کنند

معمولاً نداریم و گاهی کسی می‌آید و کمک می‌ند. کار حاج خانم در خانه زیاد است و توقع دارد که من هم در خانه کمک کنم.من فقط گاهی صبح زودتر بیدار می‌شوم و سماور را روشن می‌ کنم که صبح که بیدار شدند چای آماده باشد و البته گاهی شده که رختها را که می‌شویند درحیاط آفتاب می‌دهم!


* حاج خانم : حاج آقا با مردهای دیگر فرق دارند آقایان از حاج آقای پیروی نکنند و به امورات خانه خود کمک کنند !

 


همسر: حاج آقا با مردهای دیگر فرق دارند. قبل از انقلاب که گرفتار ساواک و زندان بودند. بعد از انقلاب هم آنقدر کارشان زیاد است که ما توقع نداریم در خانه کار کنند. من واقعاً دوست ندارم مرد در خانه کار کند و به کارهای واجبتری که دارد نرسد. ولی وقعاً ایرادی ندارد مردهای دیگر به همسرشان کمک کنند!

 

 

هاشمی: مدیریت داخل خانه بیشتر با خانمهاست و مردها خیلی نباید خودشان را در مسایل داخل خانه درگیر کنند!

 


هاشمی: قبلاً بیشتر کمک می‌کردم. خریدها را گاهی من و گاهی حاج خانم می‌کردند. در خانه هم اگر مهمان داشتیم گاهی کمک می‌کردم.

همسر: بچه‌ها که کوچک بودند گاهی شبها کمک می‌کردند. خب ما چند بچه کوچک وپشت هم داشتیم، شبها که گریه می‌کردند حاج آقا بلند واقعاً کمک می‌کردند. اینطور نبود که ایشان بخوابند و من بچه‌‌داری کنم.

هاشمی: مدیریت داخل خانه بیشتر با خانمهاست و مردها خیلی نباید خودشان را در مسایل داخل خانه درگیر کنند. از لحاظ برخوردها هم فکر می‌کنم باید اهل گذشت باشند چون خیلی مشکل است که برای زندگی طولانی که خانواده با هم هستند اختلاف نظر پیش بیاید. بپذیرند که واقعاً اختلاف نظر هست و همدیگر را تحمل کنند. خب خانواده مسلمان طبعاً معیارهای اسلامی دارند. یک وظایفی زن دارد یک وظایفی مرد دارد یک وظایفی بچه‌ها دارند. حقوقی نسبت به هم دارند که اینها در اسلام مشخص است.

 

 

* محیط زندگی نباید خشک باشد

 


خب چیزی که به عنوان وظایف و حقوق مشخص شده باید مراعات شود. محیط زندگی خشک نباید باشد. یک مقداری از وقت را باید صرف طراوت و نشاط زندگی کنند. البته این برای ما تقریباً غیر ممکن است. به خاطر مسئولیتها ی فراوان اجتماعی که قبول کردیم و به خاطر حقوقی که مردم بر ما دارند ما ناچاریم کارهایمان را به خانه ترجیح دهیم. اما در زندگی معمولی که مردم دارند باید یک صفا و تفریح و گفتگو و مسافرت و دیدوبازدید و کارهایی که تنوعی به زندگی می‌دهد، باشد.


* خانم هایی که با مسائل اجتماعی آشنا نباشند دید ایده آلی در زندگی نخواهند داشت

 


از لحاظ مصرف تبعاً باید درآمد را با زندگی هماهنگ کرد. به آنچه دارد می‌شود قناعت کرد و خود را گرفتار قرض و قسط نکند. اگر بشود خانمها کار کنند خوب است، یعنی نمی‌شود خانمها را به خانه محدود کرد. من خیال می‌نم خانمها بیشتر از کار خانه عرضه دارند خوب است کارهای نیمه وقت داشته‌باشند. البته در زندگی ما چنین نشده، ادله خاصی دارد ولی خوب است که خانمها در خارج از خانه هم کار داشته باشند و آشنا باشند با مسائل کاری اگر آشنا نباشند فکر می‌کنم دید ایده‌آلی درمسائل زندگی ندارند.

 

 

· ** اگر حاج خانم نبود تروریست ها در ترور من موفق می شدند!

 


 

سر شب بود که ما در منزل شخصی خودمان در دزاشیب بودیم. یک وقت پاسدارها آمدند و گفتند کسی آمده که از طرف آقای ناطق نامه‌ای دارد. یاسر و فاطی و حاج خانم در خانه بودند. 2 پاسدار هم در حیاط بودند. من نماز می‌خواندم. گفتم خب بیایند داخل. یک نفر آمد و رفت در اتاق مهمانخانه نشست، من هم نمازم را خوانده بودم و عبایم روی دوشم بود. من هم روی مبل دم در اتاق نشستم و منتظر بودم نامه را به من بدهد. از جایش بلند شد و آمد مقابل من با فاصله کمتر از یک متر ایستاد که نامه را بدهد. یک وقت دیدم اسلحه‌اش را درآورد. تا اسلحه را درآورد من بلند شدم و مچ دستش را گرفتم و دیگر نتوانست از اسلحه استفاده کند. ما گلاویز شدیم. رفیقش کنار پاسدار در حیاط بود و از شیشه دید که ما گلاویز شدیم.

حاج خانم - من داشتم وضو می‌گرفتم و صدای آب مانع می شد صدای درگیری را بشنوم. وقت یخواستم وارد شوم دیدم صدای درگیری دو نفر می‌آید. تا وارد شدم دیدم اسلحه در هنگام درگیری آنقدر به صورت آقای هاشمی خورده که کبود و خونی بود یک دستش هم روی قلبش بود و مدام می‌گفت قلبم! با آن شخص هم گلاویز بود. همین که من وارد شدم یک تیرخالی کرد من نفهمیدم به کجا زد. من دست ایشان را گرفتم و ایاشن به زمین افتادند. آن شخص هم فرار کرد و اسلحه‌اش روی زمین بود که نفر دوم وارد اتاق شد. من خودم را روی ایشان حصار کردم، یادم افتاد که شهید مطهری را از مغزش ترور کردند. من دستم را دور سر ایشان حلقه کردم. من احساس کردم که روی ما خم شد و یک تیر زد که هم به سر من بخورد و هم به سر ایشان که نخورد و مستقیم به بوفه خورد. دوباره از زیر دست من یک تیر زد که دست من هم یک مقدار سوخته بود و تیر به شکم آقای هاشمی خورد. یک تیر هم در راهرو زد و فرار کرد. حالا دیگر یا تیر نداشت و یا فکر کرده که کار تمام است. او که رفت من بلند شدم.

 

 

* شیون فاطمه از تن خون آلود پدر و نهیب حاج خانم : الان وقت گریه نیست برو ماشین پیدا کن !

حاج خانم : آقای هاشمی لباس سفید داشتند و مشخص بود که چه خونی از ایشان می‌رود. دیدم بچه‌ها داخل اتاق هستند. فاطی شروع به گریه کرد و می‌گفت پدرم را کشتند. گفتم الان وقت این حرفها نیست، یک ماشین خبر کن. من چادرم را برداشتم و روی زخم آقای هاشمی گذاشتم تا خونریزی کم شود. به خاطر صدای تیر همسایه‌ا به خانه ما آمدند. پسر همسایه مان هم آمد و گفت ماشین حاضر است. آن پاسدار به دنبال آن شخص از خانه رفته بود. ماشین هم در خانه بود ولی راننده نبود. خلاصه آن آقا آمد و آقای هاشمی را به خیلی سریع بیمارستان رسانیدم چون واقعاً داشتند تحلیل می‌رفتند. پرده دیافراگم پاره شده بود و صدایشان داشت پایین می‌رفت.


* اختلاف نظر هاشمی و حاج خانم در شیوه تیرخوردن !

 


هاشمی: ما اینجا در شیوه تیر خوردن اختلاف نظر داریم. آنطور که من یادم هست من در حال ایستاده با او درگیر بودم که دومی رسید دم در اتاق –چهره‌اش کاملاً یادم هست- با یک دست اسلحه‌اش را گرفته بود و با یک دست مچ دستش را نگه‌‌داشته بود و یک تیر زد. وقتی صدای تیر بلند شد من از اولی جدا شدم. اولی رفت و من روی زمین افتادم. من نظرم این است که در حالی که ایستاده بودم یک تیر به من خورد. ممکن است اینطور نبوده ولی فرض من این است که تیر خوردم و افتادم روی زمین. وقتی من افتادم روی طمین عفت هم آمده بود در اتاق و خودش را روی من انداخت که دیگر او نتواند مرا بزند ول یاو باز هم ازهمین شرایط استفاده کرد و خواست یک تیر به سر من بزند که تیر از روی بینی من رد شد و باعث سوختگی شده بود. یک تیر هم از پشتم می‌خواست در قلب من بزند که حالا معلوم نیست آن تیر به من اثابت کرد یا آن تیر اول، چون من یک تی رکاری بیشتر نخوردم. البته نظر خودم این است که در حالت ایستاده تیرخوردم چون بعد زا اینکه تیر خوردم افتادم زمین و زخمم را گرفتم و گفتم قلبم، قلبم. ولی برداشت عفت این است که وقتی افتاده بودم روی زمین تیرخوردم. به هر حال یکی از این دوحالت خواهد بود. البته بقیه‌اش همان است که ایشان گفتند. طرف تیرهایش را زد و رفت و ما رفتیم بیمارستان، زود هم رسیدیم. دکترها هم حاضر شدند و عمل کردند. فاطی به بیمارستان زنگ زده بود و گفته بود، من که رسیدم همه چیز آماده بود و مرا به اتاق عمل بردند. خیلی یادم نیست که موقع عمل چه کسی بالا سر من آمد.


* آیت الله طالقانی اولین کسی که بعد از به هوش آمدن با هاشمی حرف زد / مشکل دکتر ملکی در خارج کردن حاج خان از اتاق عمل ( حاج خانم : آقای دکتر می روم ولی آقای با هاشمی با شما ! )

 

 

حاج خانم : بعد از عمل اولین نفر آقای ملکی آمدند. مرا می‌‌خواستند از اتاق بیرون کنند که من نمی‌رفتم. وقتی آقای ملکی آمدند من گفتم: آقای ملکی من می‌روم، آقای هاشمی با شما. آیت‌الله فاتح و دکتر زرگر و شهید مفتح و خیلیهای دیگر آمدند. اولین کسی که با ایشان صحبت کرد آقای طالقانی بود.

 

 

* خانه دزاشیب قبل از انقلابم را بچه ها ساختند و ساکن شدند

 

این منزلی که اکنون در آن هستیم اجاره‌ای است. این خانه قبل از انقلاب متعلق به دکتری بود، بعد که حضرت امام آمدند به خاطر شلوغی اینجا و اینکه این خانه کنار خانه امام است و می‌خواستند اینجا امن باشد و رفت‌وآمد غیر نباشد، پیشنهاد شد که ما به اینجا بیاییم و یک خانه‌ای برای آن دکتر تهیه کردیم و رضایتش را جلب کردیم. ما اجاره این خانه را می‌دهیم ولی فکر کنم یکی از ارگانهای دولتی اینجا را خریده ولی ما همان اجاره را می‌پردازیم.

قبل از انقلاب خانه‌ای در دزاشیب داشتیم، همانجا که تیر خوردم. بچه‌ها آنرا ساختند و آنجا رفته‌اند.


* به خاطر دسترسی به امام در جماران مستاجر شدم !

 


حسنی که این خانه داشت این بود که نزدیک به امام بودیم و شب و روز ، وقت و بی‌وقت کار واجبی داشتیم که معمولاً هم با امام کار داشتیم خیلی آسان به امام دسترسی داشتیم، ایشان هم اگر با ما کاری داشتند فوری اطلاع می‌دادند. با حاج احمدآقا خیلی آسان می‌شد ارتباط داشت، چون مسائل جنگ آنی اتفاق می‌افتاد، یا نصفه شب می‌خواستیم نظر امام را بدانیم، حداقل این بود که خیلی زود به حاج احمدآقا خبر می‌‌دادیم و صحبت می‌کردیم و ایشان نظر امام را می‌پرسیدند و یا خودم می‌رفتم. از این مسائل خیلی داشتیم. من در دفترچه خاطراتم چند مورد نوشتم که با امام حرف زدیم و نظر گرفتیم.


* خاطراتم را مرتب می نویسم

 


8-7 سال است که کارهای روزانه‌ام را و بیشتر مراوده‌ها و مذاکره‌ها و چیزهای مهمی که اتفاق می‌افتد را در یک صفحه یادداشت می‌نم که تنظیمی است از تاریخی که در محور مسئولیتهای خودم اتفاق می‌افتد. البته همه چیزهایی که انجام می‌دهم نمی‌شود نوشت ولی خودم که می‌خوانم همه مسائلی که در آن رابطه اتفاق افتاده یادم می‌آید.


* هدیه آسمانی انقلاب را به خاطر صلاحیتهای این مردم می دانم و از آنها می خواهم قدر انقلاب خودشان را بدانند

 


پیام و توصیه من به مردم این است که قدر انقلابی که خودشان کردند را بدانند و یک چنین توفیقی برای ملت ما در این زمان خیلی با اهمیت است و معلوم نیست دیگر به آسانی چنین فرصتی را خداوند به ما هدیه دهد اگر ما از این توفیقی که بدست آوردیم استفاده نکنیم. البته خداوند این توفیقها را بی‌جهت به کسی نمی‌دهد. مردم ما استحقاق دارند، با تلاششان، با جهادشان، با گذشتشان، با فداکاریشان کار را به اینجا رسانده‌‌اند. سعی کنند این دستاورد بسیار باارزش و تاریخی خودشان را حفظ کنند، این هدیه آسمانی به خاطر صلاحیتهای مردم ما داده شده و عدم توجه به آن و عدم پاسداری از آن نوعی ناسپاسی است که حتماً عوارض بدی در تاریخ می گذارد و اگر سپاسگذاری کنیم می‌توانیم مبدأ حوادث بسیار مهمی در تاریخ منطقه و دنیا باشیم.

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
IRAN
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۰:۳۶ - ۱۳۹۰/۰۶/۲۴
0
4
اميدورارم شما و حاج خانم عمر طولاني داشته باشيد.
عباس
|
GERMANY
|
۰۱:۳۰ - ۱۳۹۰/۰۶/۲۶
0
0
خداوند به همه خدمتگذاران عمر کافی دهد وعاقبت همه را ختم به خیر کند
نظرات بینندگان