پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : ورود: رابطه نوشتن با حل مساله چيست؟ ادبيات (اگر ادبيات را از جنس نوشتن و
فعل زباني بدانيم) چه تاثيري بر زندگي ما ايرانيان داشته و دارد؟ جايگاه
آن در زندگي امروز ما كجاست؟ از منظر پاتولوژيك، چه آسيبهايي ادبيات معاصر
(ادبيات سنتي و ادبيات مدرن الكترونيكي، ديجيتالي، اينترنتي) و محافل ادبي
(محافل آكادميك، محافل آموزشي، محافل آزاد) را تهديد ميكند؟ آيا ميتوان
در شناخت مسايل انساني-اجتماعي و حل آنها، از ادبيات انتظار داشت نقشي جدي و
اساسي داشته باشد؟ اگر پاسخ منفي است، چرا؟ اگر پاسخ مثبت است، چگونه؟ به
عبارت ديگر ادبيات «مسالهگرا» با ادبيات «مسالهگرها» چه تفاوتي دارد؟ و
كداميك ماندگارتر و هنريتر هستند؟ رويكرد مسالهگرايي به ادبيات،
رويكرد نويني به سنت ادبي ايران است كه از منظري ديگر به مقوله نوشتن و
سبكهاي نويسندگي و خلق آثار ادبي ميپردازد. از آنجا كه در نگرشي
آيندهنگرانه، پيشبيني ميشود كه رويكرد مسالهگرايي به ادبيات، پارادايم
آينده ادبيات ايران را تشكيل خواهد داد؛ بنابراين ميتوان اين نوشته را به
مثابه درآمدي بر فهم اين پارادايم و نيز به مثابه طرح بحثي بر اين رويكرد
نوين در نظر گرفت.
نوشتن و نگارش
اگر ادبيات را از جنس نوشتن بدانيم و محدود به زبان و كلمه، در اينصورت
ادبيات چيزي جز داستان و شعر نيست، اما اگر ادبيات را نگارش بدانيم، در
اينصورت هر اثري كه حاوي تفكر و زيبايي هنري است، ادبيات محسوب ميشود؛
مثل معماري و موسيقي. وقتي به مسجدهاي باستاني اصفهان نگاه ميكنيد،
تلفيقي ميبينيد از ايمان و دانش و زيبايي. گويي معمار اين آثار، ايمانش را
به نگارش درآورده است. بنابراين معماري هم نوعي ادبيات است همانطور كه
عكاسي هم ادبيات است. ادبيات بهمثابه نگارش، هم بنيان فكري دارد و هم
بنيان زيباييشناسانه. هر اثر هنري هم بر يكي از اين دو بنيان يا هر دو
آنها استوار است. به همين دليل نگارش، فقط نوشتن نيست هر چند نوشتن، خودش
الزاما نوعي نگارش است.
البته اين تعريفي گسترده و اصطلاحا كلان از ادبيات است كه با تعاريف سوسور و
موريس و پيرس از متن تفاوت دارد. در تعاريف اين منتقدان و همينطور در
تعاريف فوتوريستها و فرماليستها تعريف متن و ادبيات عوض ميشود و انواع و
اقسام متن ادبي تعريف ميشود از جمله: متن سينمايي، متن معماري، متن شعري،
متن داستاني و حتي متني به نام متن جامعه. اما اگر اين تعاريف را هم ملاك
قرار دهيم، ميبينيم كه هرچند تعريف ادبيات به مثابه نگارش، دچار تكثر و
تنوع ميشود ولي گويي همچنان ما با يك محور در تعريف ادبيات روبهرو هستيم،
محوري به نام «متن» بهطوريكه گويي واژه «ادبيات» جاي خود را به «متن»
داده است. اگر قبلا ادبيات انواع گوناگون داشت (داستاني، موسيقايي، معماري،
نقاشي)؛ اينك متن، انواع گوناگوني دارد (متن داستاني، متن سينمايي، متن
موسيقايي، متن شاعرانه). بنابراين به نظر ميرسد كه ما همچنان با يك مفهوم
محوري روبهرو هستيم. با اين تفاوت كه اگر ادبيات را «نگارش» بدانيم، انواع
ادبي را نميتوان به يكديگر تقليل داد reduce؛ ولي وقتي ادبيات را «نوشتن»
بدانيم و از جنس متن، در اينصورت امكان و احتمال تقليلدهي يك متن به
متني ديگر وجود دارد و اينكه روشن نيست كه چگونه ميتوان از تقليلدهي و
فروكاستن يك حوزه متني به حوزه ديگر جلوگيري كرد. اما صرفنظر اينكه
ادبيات را با چه تعريفي در نظر بگيريم، با پرسشهايي از اين دست روبهرو
هستيم كه متن (يا ادبيات) معتبر چيست؟ تمايزش با ادبيات (يا متن) نامعتبر
در كجاست؟ چگونه ميتوان به اين تمايز پيبرد؟ آيا متن (يا ادبيات) قدرت
مسالهگرايي دارد؟ اگر آري چگونه؟ اگر نه، چرا؟ مواجهشدن با اينگونه
پرسشها در مورد ادبيات (چه آن را نوشتن بدانيم و چه نگارش) بيانگر اين
نكته است كه ادبيات از يكسو بيناني تئوريك دارد با منشايي معرفتي و از
ديگرسو بنياني پراتيك دارد با منشايي مسالهگرا.
پاتولوژي ادبيات
آسيبشناسي ادبيات، به نوعي به آسيبشناسي نوشتار و نوشتن مربوط است.
آسيبهاي نوشتن و نويسندگي (و همينطور آسيبهاي محافل ادبي) در خلق، توزيع
و نقد آثار ادبي، چيستند و از كجا ناشي ميشوند؟ مخاطب اثر ادبي چه اندازه
در شكلگيري آسيبهاي اثر ادبي نقش دارد؟ براي پاسخدهي به اين پرسشها
بايد از يك آسيب مهم تاريخي و رايج در حوزه ادبيات آغاز كرد؛ يعني از آسيب
رايج ولي كمتر شناخته شده «متكلم- محور» بودن نوشتار ادبي. به لحاظ
تاريخي، در جامعه ايراني، «كلام» بيشتر از «نوشتار» توليد ميشود. به عبارت
ديگر، فرهنگ ادبي ايران، بيشتر متكلم توليد ميكند تا اثر ادبي. حتي آثاري
كه فرم و محتواي ادبي و ادبياتي دارند، با يك تحليل دقيق، ماهيت كلامي آن
آشكار ميشود. به همين دليل است كه ميتوان ادعا كرد كه همراه با جامعه
ايراني، ادبيات ايراني هم، ادبياتي كلامي و كلام- محور و نهايتا متكلم-
مبناست. تاريخ ايران از حضور متكلمهاي فراوان در حوزههاي مختلف سرشار
است. حتي افرادي هم كه در حوزههاي تحليلي يا فلسفي كار ميكنند، ناخواسته
سر از كلام در ميآورند. منظور از كلام در اينجا، الزاما به معناي فقهي و
مذهبياش نيست. چون ممكن است متني حتي فرم سكولار داشته باشد اما مضمون آن،
كلامي باشد. منظور از كلام، تقليل و تبديل مسايل عيني در هالهاي از
آرمانها و نيات و افسوسها و جبرانديشيها و ناجيگراييهاي معناگرايانه
است كه راه را بر هر نوع فهم مساله و شناخت آن ميبندد. بنابراين فرم فقهي و
سنتي حوزوي، يك فرم از انواع فرمهاي ادبيات كلامياست. فرم مدرن ادبيات
كلام- محور، ادبيات ايدئولوژيك است. ادبيات ايدئولوژيك، مدل معاصر و مدرني
از كلام سنتي است كه در يك مورد با كلام سنتي مشترك است و آن، مساله رها
بودن آن است. نتيجه آنكه ادبيات مساله رهاي كلام- محور هم بهتدريج
ايجادكننده گفتماني ميشود كه از طريق همان دو فرم ادبي (سنتي و مدرن)
عاملي ميشود براي جايگزينسازي شبهمسالهها به جاي مسالهها. در ادبيات
كلام- محور، به جاي استدلال، از قياس استفاده ميشود. عوام هم بيشتر كلام و
قياس را دوست دارند. ساختار فكري جوامع بدوي ماقبلعقلانيت هم بر كلام و
قياس مبتني است. بنابراين ادبيات كلام- محور، همچون متكلمان سنتي، بازتابي
از نيازهاي فرمال مردم ميشوند بيآنكه بيانگر مسايل اساسي آنها باشند.
البته ادبيات كلام- محور، سنتي و ايدئولوژيك، حُسني هم دارد. چون ايدههاي
تئوريك، روشنفكرانه و عقلاني را نميتوان مستقيما و بدون واسطه و مديوم
ارتباطي، به ذهن مردم منتقل كرد؛ ادبيات كلام- محور، نقش رابط و واسطه را
بين روشنفكران و مردم عادي بازي ميكنند بهطوريكه با تقليلدهي ايدههاي
روشنفكرانه به زبان رايج مردم، آنها را وارد حوزه عمومي كرده و گسترش
ميدهند. حوزه عمومي با همين پشتوانه است كه زمينه عبور از جامعه ماقبل
عقلانيت را به جامعه مابعد عقلانيت، فراهم كرده تا بتواند از مسايل واقعي
خودش آگاهي يافته نسبت به حل آنها اقدام كند و اين حُسن ادبيات كلام- محور
(ايدئولوژيك و تئولوژيك) است. اما عيب بزرگ آنها هم هست زيرا كلام شفاهي را
بهجاي «نوشته» ميگيرد، قياس را به جاي استدلال و شبهمساله را به جاي
مساله؛ مگر آنكه از پشتوانه معرفتي، انتقادي و روشنفكري برخوردار باشد يعني
همان ويژگيهايي كه مربوط به جوامع مابعدعقلانيت است و فقط از طريق
ادبيات مسالهمحور است كه ميتواند در جوامع ماقبل عقلانيت به گفتمان رايج
تبديل شوند. جامعه ايران فقط تا قرن چهارم و پنجم ميانديشيده است.
ابنسيناها و فارابيها متعلق به آن دوران هستند. از قرن چهارم و پنجم
تاكنون، انديشيدن در ايران تعطيل شده و در تمام حوزهها از جمله در ادبيات،
به ايست فكري رسيدهايم. جدا از تاثير نظامهاي اجتماعي حاكم و نيز
عوامل علّي چون كمآبي و زيستن در محيط كويري؛ فقدان عقلانيت و نقادي و
مسالهگرايي را ميتوان از عوامل اصلي توقف فكر و ايست آثار ادبي ماندگار
بهحساب آورد.