arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۵۳۳۸
تاریخ انتشار: ۴۰ : ۱۵ - ۲۵ اسفند ۱۳۹۰

علاقه شدید مرحومه سیمین دانشور به امام خمینی(ره)

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
شب جمعه آخر سال است، ابتدا برای شادی روح بانوی نویسنده تازه درگذشته مرحومه سیمین دانشور و ارواح درگذشته خودتان حمد و سوره‌ای قرائت بفرمایید و سپس یادداشت بنده را بخوانید.

از زمان انتشار خبر فوت مرحومه سیمین دانشور تا امروز، پیوسته با خود تأمل می‌کردم که این مطلب را رسانه‌ای کنم یا نه؟ تردیدم از ناحیه حب و بغض‌های ناروایی است که در این سال‌ها بر فضای سیاسی از یک طرف و بر فضای روشنفکری از سوی دیگر سایه افکنده و موجب انکار ارزش‌های متعالی‌ای شده است که در شخصیت امام(ره) و آقا به وضوح متجلی است، اما بی انصاف‌ها و بی وجدان‌های سیاسی و روشنفکری خود را به ندیدن و نفهمیدن می‌زنند! به هر حال امروز دل به دریا زدم و در آستانه نوروز 91 برای شادی روح مرحومه سیمین دانشور، بر قلم آوردم آنچه را که شاید نباید به این سادگی در فضای رسانه‌ای به قلم می‌آوردم. به هر حال شب عید است دیگر!!

از طرق متعدد و معتبر حواشی دیداری از اعضای کانون نویسندگان ایران با امام خمینی(ره) در ابتدای پیروزی انقلاب نقل شده که گویای علاقه بسیار شدید مرحومه سیمین دانشور به امام خمینی(ره) است. نتوانستم دقیقاً تطبیق کنم آیا این دیدار همان دیدار مورخ 30/11/57 اعضای کانون نویسندگان ایران با امام(ره) است که در صحیفه نور جلد 5 صفحه 100 آمده یا دیداری پس از آن بوده است، اما به هر حال مشروح این حواشی را بخوانید.

پس از پیروزی انقلاب، اعضای کانون نویسندگان ایران تصمیم می‌گیرند دیداری با امام خمینی(ره) داشته باشند و در آن دیدار، صریح و رک حرف‌های خود را بزنند و خواسته‌های خود را با ایشان در میان گذارند و نسبت به محدودیت‌ها و جزمیت‌های احتمالی هشدار دهند. درخواست به مرحوم حاج سید احمد منتقل و وقت دیدار تعیین می‌شود. قرار می‌گذارند که ساعاتی قبل از دیدار با امام(ره)، در خانه مرحوم جلال حاضر شوند و بحث‌ها و مشورت‌های اولیه را بکنند و سپس عازم دیدار امام(ره) شوند. ابتدای صبح پس از حضور در خانه مرحومه دانشور، سیمین خانم به جمع می‌گوید تا من آبگوشتی برای ناهار ظهر و پس از برگشتن از دیدار امام(ره) بار بگذارم، شما حرف‌های‌تان را هماهنگ کنید. خودش نیز گاه و بیگاه به جمع سرکی می کشد و اظهار نظری می‌کند. کارها انجام می شود و به سوی محل دیدار حرکت می‌کنند.

افراد شرکت کننده در آن دیدار هر کدام از زاویه و منظری آن دیدار را روایت کرده‌اند و در خاطرات مرحوم سعیدی سیرجانی و دیگران نیز به آن اشاره شده است. به محض ورود امام(ره) و نشستن در اتاق، سایه معنوی سنگینی بر جمع حاکم می‌شود و نویسندگانی که آمده بودند تا به امام(ره) در مورد مطالبات خود هشدار و انذار بدهند، مبهوت روحیه ملکوتی و دلنشین امام(ره) می‌شوند و از سخن گفتن بازمی‌مانند. ظاهراً قرار بوده سیمین دانشور هم به دلیل توجه خاص امام(ره) به مرحوم جلال، مطالبی را بیان کند. اما با کمال تعجب همه می‌بینند که سیمین خانم نزدیک امام(ره) نشسته و محو حضور ایشان شده و غرق در خود است. به هر حال برخی از نویسندگان در حد احوالپرسی و تشکر از امام(ره) برای اختصاص وقت ملاقات، یکی دو جمله می‌گویند و دیگر حرف خاصی زده نمی‌شود و امام(ره) چند دقیقه‌ای درباره مسئولیت نویسنده در جامعه اسلامی سخن می‌گویند و جلسه تمام می‌شود.

وقتی نویسندگان دیدار کننده به خانه سیمین خانم برمی‌گردند و هر یک در گوشه‌ای از اتاق می‌نشینند، شروع به انتقاد و اعتراض به یکدیگر می‌کنند که دیدید جلسه چه طوری شد و هیچ کس عرضه بیان دو کلمه حرف حساب در حضور امام(ره) را نداشت؟! یکی به دیگری می‌گوید فلانی تو که همه جا زبانت دراز است، چه شد که به لکنت افتادی و یک جمله صاف و درست نتوانستی بگویی؟ دیگری جواب می‌دهد تو خودت چرا صدا در گلویت خفه شده بود و یک کلمه هم از دهانت بیرون نیامد. و خلاصه هر کس به دیگری اعتراض می‌کند که چرا مطالبات و خواست‌های نویسندگان از امام(ره) مطرح نشد و دست خالی برگشتیم!

در این گیر و دار، سیمین خانم مشغول آماده کردن ناهار و سفره انداختن شده و حالت شادی و شعف عجیبی در چهره او نمایان بوده است. در میانه آمد و رفت سیمین خانم به آشپزخانه و اتاق و تدارک وسایل سفره، یکی از آقایان با ناراحتی می‌گوید خیلی خوشحالی سیمین خانم! رفتیم دیدار و دست خالی و بی نتیجه برگشتیم، آنوقت تو این طور خوشحالی؟ مگر این جلسه چه چیزی داشت که تو از شادی در پوست خود نمی‌گنجی؟

مرحوم سیمین خانم با خنده رو به جمع و آن فرد می‌گوید، من چه کنم که میان شما یک مرد وجود نداشت تا حرف‌هایتان را بزند و خواسته‌هایتان را بگوید؟! به محض گفتن این جواب از زبان سیمین خانم، جمع آقایان نویسنده به جوش می‌آید خصوصاً که سیمین خانم خنده‌هایش تشدید می‌شود و بیش از پیش به آقایان برمی‌خورد! یکی از آقایان برای این که جوابی دندان شکن به سیمین خانم بدهد می‌گوید، تو دیگر حرفی نزن سیمین خانم، رفتی توی جلسه نشستی کنار امام(ره)، من حواسم بود دو دستی گوشه عبای امام را چسبیده بودی و محو و مات او شده بودی، آخر خدای ناکرده تو زن جلالی و امام هم تو را می‌شناسد، لااقل تو دو کلمه حرف می‌زدی؟ این چه رفتاری بود که داشتی؟ چرا این قدر مات و مبهوت شده بودی؟ اصلاً یادت بود برای چی به این ملاقات آمده بودیم؟ می‌شود بفرمایید در آن حالت بهت و شعف داشتی به چی فکر می‌کردی؟

سیمین خانم ناهار را می‌آورد و می‌گوید بفرمایید آبگوشت تا برایتان بگویم به چی فکر می‌کردم. من آن قدر از دیدن امام خوشحال بودم و محو او شده بودم که همه چیز از یادم رفت و در این حالت در دنیای خیالاتی خودم سیر می‌کردم و با خودم می‌گفتم یعنی می‌شه امام به من اظهار علاقه کنه و از من خواستگاری کنه و بگه سیمین خانم همسرم می‌شی و من هم بلافاصله و با خوشحالی و هول و عجله بگم بله!!!

بعد از این جمله سیمین خانم، لب و لوچه جمع نویسندگان آویزان شده و یکی از آقایان می‌گوید ما را بگو با چه افرادی می‌خواهیم ادعاها و خواسته‌هایمان را مطرح کنیم. حالا که این طوره، بهتره بساط کانون را جمع کنیم و همراه سیمین خانم تحویل امام بدیم و برویم دنبال کارمان!!!

بله، این همان رازی است که نشان می‌دهد چرا مخالفان و معاندان امام نتوانستند تا آخر عمر مرحومه سیمین دانشور حتی یک جمله در تعریض بر امام و انقلاب از او بگیرند! سیمین خانم دیدگان نافذی داشت که حق را با تمام وجود می‌دید و می‌فهمید، اگر چه در دنیایی متجدد زندگی می‌کرد و به قول خودش کمی تا قسمتی مکشوفه بود.

خدا را قسم می‌دهم به این شب جمعه عزیز آخر سال، اندکی چشمان نویسندگان و سیاسیون و روشنفکران و نخبگان و هنرمندانی که از سر جهالت‌ها و عصبیت‌ها و لجاجت‌ها، با امام و آقا عناد می‌ورزند را به درک دو جبهه بزرگ حق و باطل در جهان کنونی باز کند و علیرغم ضعف‌ها و کاستی‌های مدیریتی و دیوانسالاری کشور، آنان را به سوی جبهه حق بازگرداند. از یادآوری این نکته به مسئولان امنیتی و قضایی نیز نباید گذشت که نقش آنان در راندن افراد به سوی جبهه باطل یا بازگردانشان به سوی جبهه حق حساس و پر رنگ است و بکوشند در تمام مراحل انجام وظایف قانونی خود، رحمت نبوی و جاذبه علوی را سرمشق قرار دهند.

سیمین خانم به دیار باقی شتافت. خدا او را رحمت کند و در جوار اولیاء خود و امام(ره) جای دهد.

سید عباس نبوی 25/12/90
نظرات بینندگان