کد خبر: ۲۸۲۸۱۵
تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۳۹۸ - ۱۸:۵۲
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۱۹۲۰

چند فیلم پیشنهادی برتر تاریخ سینما که باید دید

حتما برای شما هم اتفاق افتاده است که به دنبال تماشای فیلم باشید و برای پیدا کردن مورد مناسب دائما نظرات را درباره‌ی فیلم‌های مختلف بخوانید تا به مورد مناسبی برسید. به همین بهانه ما در این مطلب لیستی از برترین فیلم‌های تاریخ سینما را به انتخاب برترین‌ها برای شما تهیه کرده‌ایم.

ترتیب معرفی فیلم‌ها کاملا تصادفی است و آثاری کلاسیک تا پست‌مدرن از هالیوود تا سینمای مستقل کشور‌های مختلف را مرور خواهیم کرد. لازم به ذکر است برخی آثار معرفی شده، فیلم‌های معمولی، اما ارزشمندی هستند که لزوما شاهکار محسوب نمی‌شوند و صرفا در ژانر خود «اثری تماشایی، قابل قبول و متوسط به بالا» بوده‌اند و به دلایل مختلف توسط مخاطبان یا منتقدان نادیده گرفته شده یا کمتر درباره آن‌ها صحبت شده است.

راز چشمان آن‌ها (۲۰۰۹) – The Secret in Their Eyes

محصول: آرژانتین
کارگردان: خوآن خوزه کامپانِلا
امتیاز مخاطبان IMDb:
۸.۲
درصد نقد‌های مثبت منتقدان در Rotten Tomatoes:
%۹۱
«خوآن خوزه کامپانِلا» نابغه سینما و تلویزیون آرژانتین در پنجاه سالگی با درامِ رازآلود، جنایی و درخشان «راز چشمان آنها» چنان نگاه‌ها را به خود خیره کرد و تحسین همگان را واداشت که فیلمش در هشتاد و دومین مراسم اسکار در میان بهت همگان و در برابر رقبایی قدر از جمله فیلم «روبان سیاه» (ساخته میشائیل هانکه) به عنوان بهترین فیلم خارجی زبان اسکار انتخاب شد.
«راز چشمان آنها» درباره «بنجامین» وکیل بازنشسته و مشهوری است که پس از سال‌ها کار در دادگستری فدرال آرژانتین، اکنون بازنشسته شده است. وی در حال نوشتن کتابی است بر اساس یک پرونده مشهور و جنجالی قدیمی که مختومه شده است. پرونده درباره زنی است که بعد از تجاوز جنسی به طرز خشنی در خانه اش به قتل رسیده بود.
بنجامین به عنوان بازجوی قدیمی پرونده، پیشنویس کتاب را برای مطالعه نزد همکار و دوست قدیمیش، زنی به نام ایرِنه میبرد که اکنون قاضی دادگستری است (در گذشته دستیار قاضی پرونده بوده است) و سالهاست که بنجامین را ندیده است. از اینجا پیوند‌هایی جدید میان این دو همکار و پرونده قدیمی شکل می‌گیرد که گویا هنوز مختومه نشده است. فیلم از دهه ۷۰ و جوانی ایرنه و بنجامین تا حدود سال ۲۰۰۰ در رفت و آمد است، در این میان به موازات پرونده جنایی، رابطه عاشقانه و پنهان این دو نفر نیز به زیبایی به تصویر کشیده میشود. فیلم به زیبایی بیان میدارد که اگر در گذشته دست ببری و چیزی را بازگشایی کنی، بسیاری چیز‌های دیگر نیز که بعضا ناخوشایند هستند، مجددا گشوده می‌شوند.
در تاریخ ادبیات و سینما و تلویزیون، آثار فراوانی درباره کارآگاهان و مامورانی که هنوز درگیر پرونده‌های قدیمیشان میباشند، وجود دارد، از مشهورترین آن‌ها در حوزه سریال و تلویزیون میتوان به مجموعه «کارآگاهان حقیقی» اشاره کرد. «راز چشمان آنها» بدون شک یکی از درخشان‌ترین این آثار در سینما به شمار میرود که بدون ادابازی‌های روشنفکرانه و پیچیدگی‌های غیرضروری، اصالت را به تعریف کردن داستان خود میدهد در حالی که داستان اصلی توسط "خرده روایت‌هایی متناسب، شخصیت پردازی عمیق و موسیقی گوشنواز و فضایی نوستالژیک" به خوبی تزییین شده است.
«سولداد ویامیل» در نقش ایرنه با آن چشمان جذابش به خوبی فیلم را در مسیر خود و عنوانش هدایت میکند، فیلمی که قرار است راز‌هایی را بپوشاند در حالی که راز‌های دیگری را افشا کند. «ریکاردو دارین» نیز در نقش بنجامین با تسلطی تماشایی نقش یک عاشق پنهان را ایفا کرده است، مردی که عموما غمگین است و چهره‌ای در خود فرو رفته دارد. انتخاب‌های بسیار مناسب کارگردان در حوزه بازیگری، موجب شده است، فیلمنامه دقیق و قوی، عیار کامل خود را در تصویر نیز نمایش دهد.
هنر کارگردان و نقطه قوت فیلم در پیوند دادن احساسات قدیمی و پنهان دو همکار است با یک پرونده ناتمام قدیمی، و این دو مساله توامان موجب میشوند که با گذشت زمان فیلم، گره‌های داستان به جای باز شدن در هم تنیده شوند. در اینجاست که فیلم، در عین اینکه یک اثر جنایی کامل است، یک اثر رومانتیک و عاشقانه تمام عیار نیز به شمار میرود و اینگونه کامپانلا با یک داستان جذاب و کارگردانیِ مسلط بر سینما و روایت غلبه میکند. در نهایت این سیرِ شخصیت‌ها و بلوغِ پیچیدگی با یک پایان بندی هنرمندانه و غافلگیرکننده ما را به تحسین وا میدارد.
«راز چشمان آنها» از جمله فیلم‌هایی است که در دوران جدید کمتر نمونه و مشابهی برای آن میتوان یافت، درام‌هایی چندلایه و پیچیده از نظر سینمایی، اما ساده از منظر روایی، که همزمان توسط منتقدان و مخاطبان با سلایق مختلف دوست داشته و پرستیده شوند. نسخه هالیوودی این فیلم با همان نام و براساس داستان کامپانلا در سال ۲۰۱۵ ساخته شد. با وجود بهره بردن از بازیگرانی مشهور مانند «نیکول کیدمن، چیویتل اجیوفور و جولیا رابرتز»، این بازسازی یک شکست و فاجعه‌ی کامل بود.

تومب‌استون (۱۹۹۳) – Tombstone


محصول: آمریکا
کارگردان: جورج پی. کوزماتوس
امتیاز مخاطبان IMDb:
۷.۸
درصد نقد‌های مثبت منتقدان در Rotten Tomatoes:
%۷۳
«تومب‌استون» شهری است با قدمتی حدود ۱۴۰ سال در ایالت آریزونای آمریکا، که نهایتا امروزه زیرِ ۲۰۰۰ نفر جمعیت دارد! اهمیت تومب‌استون به آن جهت است که «تیراندازی اوکِی کورال» در سال ۱۸۸۱ درآن واقع شد. در یک سوی این تیراندازی ۳۰ ثانیه‌ای و مرگبار کابوی‌هایی بودند که شورشیان عموما تبعیدی، مسلح و بزهکار بودند، در برابر مارشال محلی یعنی ویرجیل اِرپ به همراه دو برادرش یعنی مورگان و وایات ارپ. نفر چهارم مردانِ قانون، «داک هالیدی» مشهور بود.
در یک اجماع قطعی میان مورخان آمریکایی، این تیراندازی قطعا «مشهورترین حادثه تیراندازی در تاریخ غرب وحشی» است که منجر به تلفات سنگین هر دو طرف شد. فیلم درخشان «تومب‌استون» به حواشی و ماجرا‌های قبل و بعد از این تیراندازی و زندگی شخصیِ گروه ۴ نفره‌ی ماموران قانون می‌پردازد.
داستان فیلم «تومب‌استون» از جایی آغاز میشود که وایات ارپ، کلانترِ سابق با دو برادرش پس از بازنشستگی قصد دارند به تجارت بپردازند و زندگی آرامی را تجربه کنند. آن‌ها به همراه همسرانشان به تومب‌استون میروند تا در آنجا زندگی خوشی را سپری کنند و حتی وایات ارپ اسلحه به کمر نمی‌بندد تا جدیت خود را در روش زندگی جدید نشان دهد، اما همه چیز بر خلاف خواسته آنهاست. در حالی که شرارت گروه کابوی‌هایی که شال قرمز بر کمر می‌بندند، مردم را به ستوه آورده است، ویرجیل ارپ کلانتر تومب‌استون می‌شود در حالی که یک برادر را در کنار خود می‌بیند و وایاتِ صلح‌طلب همچنان مخالف اوست. اما آن‌ها تنها نیستند، زیرا دوست قدیمی‌شان «داک هالیدی» مشهورترین و سریع‌ترین هفت‌تیرکش آمریکا نیز در شهر به سر میبرد.
«وایات اِرپ» قطعا مشهورترین کلانتر در تاریخ آمریکاست، مردی که سه دهه تلاش کرد در نقاط بسیاری در غرب آمریکا که تازه از مکزیک جدا شده بود و یاغیان مختلفی در آن جولان می‌دادند، صلح و امنیت را برقرار کند، در حالی که ارتباطات و امکانات محدود و فاصله با پایتخت، ایالت‌های نیوانگلند و حکومت مرکزی بسیار دور و کار سخت بود. وایات اِرپ و ماجرای تومبستون آنچنان اهمیت و شهرتی در تاریخ و سیاست آمریکا دارد (از منظر اهمیت عدالت و مردان مجری قانون) که تاکنون بیش از ۵۰ فیلم شناخته شده درباره آن ساخته شده است و از این نظر یک‌تنه در صدر جذابترین سوژه‌های هالیوود ایستاده است.
گفته میشود که وایات ارپ، به عنوان نماد عدالت، خود در جوانی اهل شرارت و بزهکاری بوده است و داک هالیدی نیز به انواع فسق و گناه مشهور بوده است. همه این‌ها موجب شده است غائله تومب‌استون تبدیل به یکی از جذابترین و در عین حال مناقشه برانگیزترین سوژه‌های سینمای وسترن و هالیوود از دوران سینمای صامت تاکنون باشد و طیفی از آثار حماسی تا انتقادی را به خود اختصاص دهد. از مشهورترین این آثار میتوان به «کلمنتاین عزیزم» (۱۹۴۶) اثر جان فورد یا «جدال در اوکی کورال» (۱۹۵۷) اثر جان استرجس اشاره کرد.
«جورج پی. کوزماتوس» در مقام کارگردانی متوسط سعی کرده است به تمامی آثار پیش از خود نیم‌نگاهی داشته باشد، در عین حال ارجاعات فراوانی به آثار دیگر سینمای وسترن مانند «بوچ کسیدی و ساندانس کید»، «ماجرای نیم‌روز» و «هفت دلاور» در فیلم وی به چشم میخورد. این ارجاعات به اساتید سینما پیرامون یک هسته داستانی جذاب، همچون قطعات پازل به خوبی چفت و بست پیدا کرده‌اند و استعداد متوسط کارگردان با این ترفند ماهرانه، موجب شکل گیری یک اثر جذاب، مهیج و تاثیرگذار شده است.
«تومب‌استون» برخلاف بسیاری آثار وسترن، کند نیست و ریتم مناسبی دارد، خرده داستان‌های جذابی دارد، خشونت کنترل شده‌ای در فیلم به چشم میخورد، در عین حال سکانس‌های خلاقانه و هنرمندانه زیادی مانند "سکانس تماشای نمایش در سالن توسط مردم شهر به همراه کابوی‌ها یا سکانس مناظره و جدل داک و رینگو به زبان لاتین" در فیلم وجود دارد که از نظر استاندارد‌های سینمایی بسیار سطح بالاست. در نهایت حضور بازیگران مشهور دهه ۹۰ یعنی «وال کیلمر» طناز و دوست داشتنی (در نقش داک) و «کرت راسل» (در نقش وایات ارپ) که در روز‌های اوج خود بودند موجب شد فیلم به شدت اکران خوبی داشته باشد و منتقدان نیز با وجود ضعف در پایان‌بندی و نبرد نهایی، آن را تحسین کنند.

پرواز فونیکس/ پرواز ققنوس (۱۹۶۵) – The Flight of the Phoenix


محصول: آمریکا
کارگردان: رابرت آلدریچ
امتیاز مخاطبان IMDb:
۷.۵
درصد نقد‌های مثبت منتقدان در Rotten Tomatoes:
%۹۰
در کارنامه رنگارنگ و متنوع «رابرت آلدریچ» همه جور فیلمی دیده می‌شود، اما یکی از بهترین آثار وی که تا به امروز نیز در میان بهترین‌های ژانر خود طبقه بندی میشود و کهنه نشده است، فیلم «پرواز فونیکس» است. پرواز فونیکس از جمله آثاری است که با حضور بازیگرانی زبده و کارگردانی مسلط به خوبی بر یک فاجعه متمرکز میشود و با داستان جذاب و تعلیق خود مخاطب را جذب میکند.
داستان درباره یک هواپیمای باری است که چند مسافر نیز در خود جای داده است. این هواپیمای باری که مزین به نشان شرکت نفتی «عربکو» است توسط خلبانی با نام «فرانک تاونز» هدایت میشود که جیمی استیوارت نقش وی را ایفا میکند. هواپیما به دلیل اشتباهی که خلبان مرتکب میشود در مواجهه با طوفان شن دچار نقص فنی شده و مجبور به فرود اضطراری در صحرای بی آب و علف میگردد. در این فرود دو نفر کشته و یک نفر زخمی میشوند.
به زودی اختلافات میان گروه اندک مسافران بالا می‌گیرد، دو نظامی انگلیسی، یک پزشک فرانسوی، چند کارگر میادین نفتی و یک مهندس آلمانی از جمله بازماندگانی هستند که هرکدام ایده و طرحی دارند، اما در این میان طرح دیوانه وارِ مهندس آلمانی است که داستان را به اوج و هیجان خود میرساند.
«پرواز فونیکس» در عین داستان مشخص و سر راست، نماد‌ها و خرده‌داستان‌های جذابی دارد؛ سربازی که نمی‌خواهد در آن شرایط از فرمانده خود اطاعت کند، فرمانده‌ای که فکر میکند با رعایت اصولِ آموزش نظامی میتواند بر صحرا و طبیعتِ بیرحم غلبه کند، مهندس که فرصتی می‌یابد جاه طلبی خود را با سرنوشت و جان انسان‌ها گره بزند، کارگری که به دلیل اخراج و ناراحتی روحی فروپاشیده است، کمک خلبانی که الکلی است و خلبانی که نمی‌تواند خود را ببخشد و در عین حال نمی‌خواهد هیچ ریسک جدیدی را بپذیرد.
نقطه قوت اصلی «پرواز فونیکس» علاوه بر شخصیت پردازی بسیار دقیق و بازیگرانی که آن شخصیت‌ها را در کمال دقت به تصویر کشیده‌اند، دوری از کلیشه‌ها و انگاره‌های رایج در اینگونه فیلم‌های مرتبط با فجایع و حوادث است. فیلم از نمایش اختلافات ملل، پس از جنگ جهانی دوم باکی ندارد، دوستی‌های بی‌جا و بی مورد در میان قربانیان خلق نمی‌کند وغرایز بشر برای بقا را تا سر حد دشمنی و آسیب به دیگران نمایش میدهد. برخلاف بسیاری از آثار کلیشه‌ای در میان مسافران هیچ سیاهپوست یا زنی وجود ندارد که با توجه آن دوران واقع بینانه است.
«پرواز فونیکس» به جای لفاظی و فلسفه بافی در باب مرگ بیشتر بر «لحظه و حال» تمرکز دارد و اینکه چگونه می‌شود از مخمصه جان به در برد. فیلم ابایی ندارد که بگوید در چنین شرایطی افراد غالبا کم‌هوش باید خود را تابع افراد باهوش و معدود قرار دهند و رهبری ایشان را بپذیرند، زیرا به آن‌ها نیازمندند (برخلاف آثار مدرن که در آن‌ها همه باهوش هستند و گوشه‌ای از کار را برعهده دارند) همین صراحت و خواستگاهِ پایگانی فیلم که افراد را از نظر استعداد، متفاوت از هم قلمداد می‌کند «مهم‌ترین وجه مضمون» آن را شکل میدهد.
فیلم در دوران خود، بودجه سنگینی داشت و از منظر فنی و جلوه‌های بصری نسبت به امکانات آن زمان، درخشان است. بازیگران فیلم از جمله «ریچارد اتن‌برو، پیتر فینچ و هاردی کروگر» در بهترین فرم خود هستند و سرآمد ایشان نیز جیمی استوارتِ کبیر است. تدوین و فیلمبرداری اثر بسیار تماشایی است و تصاویری دیدنی از یک مهلکه در صحرا را رقم میزند، با آن دو صلیب چوبی بر روی قبر کشته‌شدگان در پس زمینه که همواره حضور و نزدیکی مرگ را تداعی می‌کند.
شایان ذکر است در سال ۲۰۰۴ «جان مور»، پرواز فونیکس را در حال و هوایی مدرن بازسازی کرد که تبدیل به یک فاجعه‌ی تمام عیار شد.

آدم‌های گربه‌ای/ گربه نما (۱۹۴۲) – The Cat People


محصول: آمریکا
کارگردان: ژاک تورنر
امتیاز مخاطبان IMDb:
۷.۳
درصد نقد‌های مثبت منتقدان در Rotten Tomatoes:
%۹۳
در گنجینه سینمای دوران کلاسیک، «آدم‌های گربه‌ای» چند ویژگی منحصر به فرد دارد که موجب شده است در بسیاری از لیست‌های منتقدان و نشریات معتبر، در میان «بهترین فیلم‌های تاریخ سینما» رده‌بندی شود. نخست اینکه یک فیلم-نوآر بسیار خوش‌ساخت به شمار می‌رود، دوم آنکه به عنوان یک اثر ترسناک و دلهره‌آور بسیار فراتر از استاندارد‌های فنی و روایی زمان خود است و در نهایت اینکه تم روانکاوانه آن در پیوند با فانتزی فیلم، نسبت به آن دوران بسیار مدرن و پیشرو است.
داستان فیلم «آدم‌های گربه‌ای» درباره زنی است با شخصیتی عجیب و مرموز به نام ایرِنا که تباری صرب دارد و یک مدل و طراح است. وی به قصد الهام برای طرح‌های خود به باغ وحش می‌رود و در حالی که در برابر قفس‌ها ایستاده است از حیوانات به عنوان مدل‌هایی برای طراحی، الگو می‌گیرد. سپس مردی خوش‌تیپ و خوش برخورد به نام «کِنت» به ایرنا پیشنهاد ازدواج میدهد و ایرنا میپذیرد.
پس از ازدواج، ایرنا راز خود را با همسرش در میان می‌گذارد. وی می‌گوید که اجدادش در صربستان، در روستایی زندگی میکردند که اهالی آن در دام یک نفرین و طلسم قدیمی بوده‌اند. ایرنا نیز فکر می‌کند در دام این طلسم است و از شوهرش تقاضای صبر و همیاری دارد. ماجرا با مراجعه به یک روانپزشک و در گذر زمان وارد فاز جدیدی شده و مشکلات ایرنا و به تبع آن رابطه زناشویی وی تشدید می‌شود.
فیلم آدم‌های گربه‌ای مملو از تاریکی، عصبیت و تنش است، با تصاویری سیاه و سفید که در حال و هوایی هنرمندانه، اختلالات روحی شخصیت اصلی را به تصویر کشیده است. نورپردازی، استفاده از سایه‌ها و فیلمبرداری اثر بسیار درخشان و تماشایی است. آدم‌های گربه‌ای مقدمه و نقطه شروعی بود بر آثاری درخشان مانند «مرد پلنگ نما» (۱۹۴۳). این اثر بر بسیاری از فیلم‌های پس از خود تاثیر گذاشت، در عین حال از آثاری پیشرو مانند «گربه سیاه» (۱۹۳۴) اثر تماشایی ادگار. جی. اولمر تاثیر پذیرفته بود.
آدم‌های گربه‌ای از جمله آثاری بود که تلفیق "خشونت، نفرت و عشق" را به خوبی در قالب یک داستان جذاب روایت می‌کرد. تبلیغات فیلم در آستانه کریسمس بسیار خلاقانه بود و در خیابان‌ها جلب توجه می‌کرد، از جمله پوستری با عنوان «مرا ببوس تا کشته شوی!». بازی درخشان «سیمونه سیمون و الیور رید» از دیگر نقاط قوت فیلم به شمار می‌رود. همه این عوامل دست به دست هم داد تا فیلم اکران بسیاری موفقی را پشت سر بگذارد.
آدم‌های گربه‌ای در زمان خود در صنعت فیلمسازی و تولید استودیویی، نمونه‌ای اقتصادی و الگویی بود از فیلم‌های کم‌هزینه و جمع و جوری که سریع ساخته شده، خوب میفروختند و به سرعت به شاهکار تبدیل میشدند. «وال لوتن» در میان مدیران و تهیه‌کنندگان آن دوره، سرآمد این فن بود و با خلاقیت توامان با راندمان بالا در تولید شناخته میشد. وی به عنوان تهیه‌کننده آدم‌های گربه‌ای، بعد‌ها دنباله‌ای با عنوان «نفرین آدم‌های گربه‌ای» (۱۹۴۴) ساخت با همان بازیگران و کارگردانی دیگر، که موفقیت و تحسین فیلم نخست را به دست نیاورد. در دهه ۸۰ میلادی نیز «پل شرایدر» فیلم را بازسازی کرد که اثری متوسط بود و مورد توجه قرار نگرفت.

سامورایی سپیده دم یا گرگ و میش (۲۰۰۲) – The Twilight Samurai


محصول: ژاپن
کارگردان: یوجی یامادا
امتیاز مخاطبان IMDb:
۸.۱
درصد نقد‌های مثبت منتقدان در Rotten Tomatoes:
%۹۹
تنها کارگردان زنده از نسل بزرگانی مانند «کوروساوا و کوبایاشی» در سینمای ژاپن که همچنان زنده است و در قرن بیست و یکم نیز به ساخت شاهکار‌های خود ادامه داد «یوجی یامادا» است. یوجی یامادا تقریبا تمام فیلمسازی خود را وقف نمایش تاریخ ژاپن با محوریت سامورایی‌ها و دوران فئودالی کرد. یوجی یامادا (متولد ۱۹۳۱) از نسل فیلمسازان شاعر و مولفی است که در دهه ۶۰ میلادی فیلمسازی را آغاز کرد، اما ۴ دهه طول کشید تا شاهکار خود را در هزاره‌ی جدید و در قالب یک سه گانه عرض کند که «سامورایی سپیده دم» نخستین فیلم این تریلوژی محسوب میشود. دو فیلم بعدی «تیغ پنهان» و «عشق و شرافت» بودند.
«سامورایی سپیده دم» روایتی است درباره یک سامورایی رده پایین به نام «سیبی» که پس از فوت همسرش، وظیفه نگهداری از مادرِ بیمار و بزرگ کردن دو دختر خردسالش را بر عهده دارد و در عین حال با فقر و مشکلات دوران اربابی و فئودالی دست و پنجه نرم می‌کند. یکی از دوستانِ سیبی، خواهر مطلقه‌اش را که در کودکی نیز همبازی سیبی بوده است به عنوان همسر جدید به او پیشنهاد میدهد، اما سیبی با وجود تمایل به همسر جدید در دو راهی عشق و وظایف خانوادگی است. از طرفی «سیبی» با وجودی که سامورایی کارکشته‌ای است، شمشیر و مبارزه را کنار گذاشته است و خواهان حفظ صلح است تا اینکه یک ماموریت جدید به وی پیشنهاد میشود.
«سامورایی سپیده دم» برخلاف آثار مشابه خود، بیشتر بر درونیات سامورایی‌ها و زندگی شخصی آن‌ها تمرکز کرده است. "مهربانی، فداکاری، پنهان کردن عشق و تمایلات قلبی" از جمله مضامین اصلی این فیلم به شمار میروند. وفاداری به سنت‌ها و اصول خانوادگی در فیلم در نقش یک شمشیر دولبه است، تا جایی که دو راهیِ سیبی در انتخاب میان تحملِ فقر و یا فروش شمشیری که یادگار پدر و سلاح مبارزه اوست مخاطب را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد. "مرگ، فقر وتنهایی" سه مضمون اصلی سینمای یوجی یامادا، در این فیلم نیز بسیار برجسته است.
فیلم از منظر فنی نیز اثری است بسیار درخشان، از همان ابتدا که با نمای تاریک و محقر خانه و صدای زنی که از خاطراتش میگوید مواجه میشویم، میفهمیم که با یک کارگردان مسلط بر تصویر و دکوپاژی عالی روبرو خواهیم بود. سپس تصاویری متاثرکننده از مرگ و بیماری و فقر را شاهدیم که با وجود دردناک بودن، از منظر سینمایی بسیار دقیق است. مضمون «تنهایی» نیز عنصر دیگری است که به خوبی در نما‌ها و قاب‌بندی‌های کارگردان برجسته شده و خود را نشان می‌دهد.
«سامورایی سپیده دم» و (کل سه‌گانه‌ی یامادا) فیلمی است بسیار روان، خوش ساخت و جذاب، عمیق و تاثیرگذار، دقیق و در عین حال نامتعارف؛ از این جهت که برخلاف غالب آثار سامورایی، «سامورایی سپیده دم» با رویکردی روانکاوانه و ادبی "بیش از شمشیر و مبارزه و انتقام بر وجوه احساسی و روابط عاطفی یک سامورایی تکیه کرده است" که تلاش دارد به نقش پدری و همسری، زندگی شخصی، عشق و خانواده‌اش وفادار باشد.
فیلم کمتر نشانی از مبارزه و جنگجویی و خون دارد و بیشتر اثری است شخصی، شاعرانه و درونی با نما‌هایی بسیار زیبا و مضامینی انسانی. یامادا در عین حال نیم‌نگاهی دارد به تغییرات فرهنگ و سنت ژاپنی، نفوذ اندیشه مدرن اروپایی و غربی و به تبع آن تغییر جایگاه سامورایی‌ها به عنوان نیروی حافظ امنیت و پشتیبان عدالت. «سامورایی سپیده دم» در اواسط قرن نوزدهم و در سال‌های پایانی «دوران ادو» روایت میشود.
«سامورایی سپیده دم» در سال ۲۰۰۳ نامزد خرس طلای جشنواره برلین و «بهترین فیلم خارجی زبان اسکار» بود و جوایز پراکنده و متعدد دیگری را در دنیا به خود اختصاص داد. فیلم دوم این سه گانه از یوجی یامادا با نام «تیغ پنهان» در سال ۲۰۰۴ عرضه شد و تمرکز آن مجددا علاوه بر عشق و خانواده، بر تغییرات طبقاتی و علوم نظامی پس از ورود فرهنگ غربی به ژاپن بود. فیلم سوم با نام «عشق و شرافت» (۲۰۰۶) نیز در حال وهوای رمانتیک دو فیلم قبلی، درباره یک ساموراییِ دون پایه بود که مسئول چشیدن غذای پادشاه است و از شغل خود به عنوان پیشمرگ رضایت ندارد.

ویژه نیمه‌شب (۲۰۱۶) – Midnight Special


محصول: آمریکا
کارگردان: جف نیکولز
امتیاز مخاطبان IMDb:
۶.۶
درصد نقد‌های مثبت منتقدان در Rotten Tomatoes:
%۸۳
«جف نیکولز» (متولد ۱۹۷۸ – آرکانزاس آمریکا) بازیگری ناشناخته بود که در عرض چند سال تبدیل به فیلمنامه‌نویسی متبحر شد، اما کمتر کسی انتظار داشت که وی با سرعتی بیشتر به کارگردانی نابغه تبدیل شود. نیکولز در قامت یک فارغ‌التحصیل جاه‌طلبِ مدرسه‌ی هنر، در سال ۲۰۰۷ یک تنه، فیلمِ تحسین شده‌ی «داستان‌های ساچمه‌ای/ شاتگان» را نوشت، بازیگری و کارگردانی کرد. با نوشتن و کارگردانی تریلرِ ماورایی «پناه بگیر» (۲۰۱۱) تحسین همگان را برانگیخت و در جشنواره فیلم‌های مستقلِ «ساندانس» همه توجهات به وی جلب شد.
نیکولز با فیلم «ماد» (۲۰۱۳) و نامزدی نخل طلای کن در شمار بزرگانِ جوان سینما درآمد، اما اوج بلوغِ وی به عنوان فیلمنامه‌نویس و فیلمساز را در فیلم «ویژه نیمه‌شب» میتوان دید، فیلمی که تمام مولفه‌های سینمای وی همچون مقوله‌ی "ایمان، مسائل اخلاقی و روحی-روانی و راز و رمز و معما" را در حد کمال در خود جای داده است و در عین حال اثری است فراتر از ژانرِ تریلر‌های ماورایی و علمی-تخیلی. به اعتقاد بسیاری از منتقدان، نیکولز با این فیلم، در یک ترکیب همگن، مرز‌های دو ژانر فوق‌الذکر را گسترش داد.
داستانِ درام علمی-تخیلی «ویژه نیمه‌شب» در ظاهر بسیار ساده است، پسری به نام «آلتون» که نیرو‌هایی ماورایی دارد هم‌زمان مورد توجه دولت و یک فرقه‌ی مذهبی و عجیب قرار می‌گیرد. اما همه چیز به این سادگی نیست و با فیلمی نامتعارف در روایت روبرو هستیم. یک بخش اصلی فیلم و داده‌های مخاطب متکی است بر "اخباری که از طریق تلویزیون به ما منتقل میشود"، اما آنچه اخبار تلویزیون به ما می‌گوید با وقایع مشاهده شده در فیلم اختلاف جدی دارد.
ارائه اطلاعات دوگانه و بعضا متناقض به صورت قطره چکانی و با خست، هسته درام و تعلیق آن را شکل میدهد. در عین حال، این شیوه‌ی روایتِ متناقض، چفت و بست محکمی دارد. یکی از مضامینی که مورد نظر کارگردان بوده و به خوبی در روایت و فرم طرح شده است، "اختلاف فاحش روایت رسانه‌ها و روزنامه‌نگاران از وقایع در قیاس با اصل آن وقایع" است، موضوعی که به یکی از چالش‌های دو دهه اخیر تبدیل شده است.
در عین حال در ابتدای فیلم میپنداریم نهایتا با یک درامِ پلیسی و جاسوسی سر و کار داریم، اما به مرور با تکمیل پازلِ فیلم، متوجه میشویم با یک اثر علمی-تخیلی سر و کار داریم و این «تبدیل و قلبِ ژانر به ژانری دیگر» آنچنان ماهرانه صورت میگیرد که اثر را به فراتر از هر دو ژانر ذکر شده میبرد و همین جنبه روایت است که بسیار مورد توجه منتقدان و نشریات سینمایی در دنیا قرار گرفت و بسیاری مانند «مجله معتبر رولینگ استون» فیلم را در میان بهترین‌های سال ۲۰۱۶ قرار دادند.
در عین حال مقوله "ایمانِ پدر و مادر به توانمندی فرزندشان و رابطه ویژه فرزند-والد" موجب بسط و گسترش زوایای اخلاقی فیلم شده است، اما در نهایت فیلم از نظر احساسات و هیجانات کاملا توسط کارگردان کنترل شده است. اگر فیلم «ماد» درباره رفاقت مردی فراری و واقع بین و کودکی در خیال و اوهام بود، و «پناه بگیر» درباره دوگانه‌ی رویا و واقعیت بود، «ویژه نیمه‌شب» با ترکیب سحرآمیزی از دو فیلم قبلی، معجونی همه‌پسند ساخته بود که به مذاق خیلی‌ها خوش آمد. مهمترین وجه مثبت فیلم، پیوند دادن هنرمندانه و خلاقانه‌ی لایه‌های مختلف و خرده روایت‌ها بود و تنها ضعف آن کند شدن و لغزش روایت در بعضی لحظات. در نهایت جف نیکولز پس از ساخت «ویژه نیمه‌شب»، استاد مسلم و جدیدِ ساخت فیلم‌های رازآلود و پرتعلیق شناخته شد.
لازم به ذکر است «ویژه نیمه‌شب» به دلیل "نامتعارف و تجربه گرا بودن در حوزه روایت و فضاسازی، همچنین تغییرات مداوم در لحن و ریتم خود و نوسان میان دو ژانر" که ذکر آن گذشت، بیشتر از جنبه‌های روایی و فنی مورد توجه واقع و تحسین شده است، که شاید خیلی مورد پسند مخاطب عام و علاقمند به فیلم‌های رایجِ تریلر قرار نگیرد.

میسترس/بانوی آمریکا (۲۰۱۵) – Mistress America


محصول: آمریکا
کارگردان: نواح بومباک
امتیاز مخاطبان IMDb:
۶.۷
درصد نقد‌های مثبت منتقدان در Rotten Tomatoes:
%۸۲
«کمدی‌های اسکروبال» در دوران سینمای کلاسیک (در دهه ۳۰ و ۴۰ میلادی) بر داستان‌های رمانتیک و زنانی متمرکز بودند که «مفهوم عشق»، محور روابط و زندگی آن‌ها بود، اما مستقل و آزاد و غرق در خوشی‌های تفننی و متنوع بودند. این مفهوم در دهه‌های گذشته و سینمای مدرن تا حدود زیادی تغییر کرده است هرچند "هرج و مرج، لودگی و خیالبافی" هنوز در این آثار به چشم میخورد.
درامِ کمدی «میسترس آمریکا» درباره دختری است به نام «تریسی» که مقداری منزوی است و در برقراری روابط دوستانه مشکل دارد. وی با ورود به دانشگاه نیز در جذب دوستانی جدید از جنس خود یا جنس مخالف ناکام می‌ماند و بیش از پیش غرق در خیالات ادبی خود و داستان‌نویسی میشود. مادر تریسی قصد ازدواج مجدد دارد و به تریسی پیشنهاد میدهد به دیدار دخترِ همسر آینده‌اش برود که از قضا او نیز ساکن نیویورک است، با دیدار تریسی و بروک همه چیز دگرگون میشود.
نوآح بومباک که این روز‌ها با فیلم «داستان ازدواج» سر و صدای زیادی راه انداخته است، فیلمنامه نویس با سابقه‌ای است. وی با فیلم‌های گرم و لحن طنز خود شناخته میشود و بیشتر آثارش بر زنان متمرکز بوده است. بومباک خود متولد نیویورک و پرورش یافته در این شهر است و عموما آثارش در حال و هوا و فضای نیویورک روایت میشوند. «لگدزنان و جیغ زنان» در سال ۱۹۹۵ نشان داد که او کارگردان و نویسنده مستعدی است.
«میسترس آمریکا» یک "کمدیِ پست-مدرن تمام عیار" است که در میان بهترین آثار کمدی در سال ۲۰۱۵ رده‌بندی شد و منتقدان امتیازات نسبتا بالایی را به آن اختصاص دادند، این امر دلایل بسیاری داشت فراتر از ظاهر اثر. فیلم ریتم نسبتا سریعی دارد، در عین حال شلوغ و پر سر و صداست (مانند زندگی در نیویورک). شخصیت‌پردازی، لحن طنز فیلم و دیالوگ‌های آن عموما جذابند، نما‌های شلوغ فیلم که در خانه‌ی دوست بروک میگذرد با دیالوگ‌های پیاپی شخصیت‌ها و چرخش روایت و دوربین (این بخش فیلم زمان زیادی از روایت را به خود اختصاص میدهد) قطعا شاهکار است. فرم نمایش‌گونه، فیلمبرداری، میزانس و دکوپاژ در نما‌های فوق الذکر درخشان است و "تغییرات مداوم نسبت شخصیت‌ها و رابطه آن‌ها از دوست به دشمن" به خوبی در فرمی تئاتری به تصویر کشیده شده است.
از نظر مضمونی درونمایه فیلم نسبتا غنی است. داستان آن به خوبی تفاوت دو نسل و تفکر را نمایش میدهد و تقلا‌ها و خیالبافی‌های یک زن سی ساله (بروک) که هنوز نمیداند به دنبال چیست و چه شغلی باید داشته باشد را در برابر دختری نوجوان قرار می‌دهد که عاشق ادبیات و تخیل ادبی است و سوژه مناسبی از زندگی و شخصیت بروک برای مواد داستان خود فراهم می‌آورد! بروک دختری است که مانند بسیاری از انسان‌های ناموفق همه چیز را نصفه رها کرده است و خودش نیز میداند که عموما چیزی را به پایان نمیرساند! اما باز خود و اطرافیان را در پروژه‌های بیهوده و جاه‌طلبانه‌اش درگیر میکند، او نماد آدمی که فقط حرف می‌زند و عموما دست به عمل نمی‌زند.
فیلم نمای خوبی از اوضاع نسل جدید جوانان آمریکایی و سبک زندگی آن‌ها در نیویورک میدهد، نسلی که اوج عملگرایی و فعالیتش توییت کردن است، "نسلی که رویای آمریکایی پدران بنیانگذارش را دارد، اما از فضیلت آن‌ها بی‌بهره است". نسلی که فکر میکند هر چیزی که به ذهنش خطور میکند یک ایده عالی و نبوغ آمیز است. اگر فیلم را از این جنبه ببینید ارزش‌های آن بیش از پیش نمایان میشود.
در نهایت باید گفت میسترس آمریکا یک کمدی رمانتیک بر محوریت دوستی‌های زنانه است فارغ از کلیشه‌های فمینیستی، و بیشتر معطوف به "سبک‌سری و خوش خیالی آدم‌هایی که دوست ندارند از رویاهاشان فاصله گیرند". اگر با فیلم‌های نوجوان‌پسند، زنانه و کمدی-رمانتیک مدرن آمریکایی رابطه خوبی ندارید، اصلا سراغ این فیلم نروید.

منبع:برترین ها