arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۱۶۲
تاریخ انتشار: ۱۰ : ۱۵ - ۰۳ بهمن ۱۳۸۹
نگاهى به كتاب «هگل (درباره فلسفه) » اثر ريموند پلنت،

رمز گشايى از حقيقت مطلق

«فيلسوفان بزرگ اين قرن كه از سنت هاى بسيار متنوع فلسفى برخاسته اند چندان قابل درك نيستند مگر آن كه رابطه شان با هگل درك شود». اين جمله از ريموند پلنت، استاد كرسى علم سياست در دانشگاه ساوت همپتون است كه كتاب مختصر و پر محتوايش درباره انديشه دينى هگل با عنوان «هگل (درباره فلسفه) » اخيراً توسط اكبر معصوم بيگى ترجمه و از سوى نشر آگه منتشر شده است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
«فيلسوفان بزرگ اين قرن كه از سنت هاى بسيار متنوع فلسفى برخاسته اند چندان قابل درك نيستند مگر آن كه رابطه شان با هگل درك شود». اين جمله از ريموند پلنت، استاد كرسى علم سياست در دانشگاه ساوت همپتون است كه كتاب مختصر و پر محتوايش درباره انديشه دينى هگل با عنوان «هگل (درباره فلسفه) » اخيراً توسط اكبر معصوم بيگى ترجمه و از سوى نشر آگه منتشر شده است.

نظام فلسفى هگل، بسان ديگر منظومه هاى منسجم فكرى، به گونه اى بنيان و سامان يافته است كه همه اجزاء و مؤلفه هاى آن در ترابط و تلائم با يكديگرند، مانند دستگاه نظام مندى كه اگر يك جز ازجاى خود برداشته شود يا خللى به آن وارد گردد، آثار آن در كل ساختار نمايان مى شود. نگاه هگل به هستى ونسبت موجودات عالم با يكديگر و رابطه خدا و جهان و انسان، نگاهى جامع و فراگير است نه جزئى نگرانه و فردى. از همين منظر، هگل كار فلسفه را نيز جمع و رفع گسست ها و پارگى ها و تركيب تعارضها و تناقض ها در جهت رفع و گذر از آنها، بر مبناى يك تبيين عام وانسجام يافته تلقى مى كند. اما سازگارى و هماهنگى را هگل از يونان باستان به ارث برده است. در يونان قديم، فرهنگ دولت شهر (Polis) ، اساساً فرهنگى همنوا و متناسب بود. همه جنبه ها و اضلاع حيات مدنى شهروندان ، متوازن و در سازگارى با هم شكل گرفته و هيچ امرى از امور ملى در تعارض و بيگانه با ديگرى نبود. خدايان همواره در متن زندگى حضور داشتند ، هيچگاه متعالى و منزه پنداشته نمى شدند، باورها و عقايد دينى مشترك جامعه را متحد و يكپارچه نگه مى داشت، انسانها و طبيعت در صلح مى زيستند و همبستگى جمعى و اتحاد مدنى و اولويت دادن به مصالح و منافع عمومى از خصيصه هاى بارز زندگى شان بود.

در قرن هجدهم، متفكران و شاعران آلمانى، كسانى نظير هولدرلين، شيلر و هگل التفات ويژه اى به اين فرهنگ و سبك زندگى يونانى داشتند. هگل جوان به مسأله چندگانگى، چندپاره گى و انشقاق در فرهنگ و حيات اجتماعى دوره جديد و بخصوص در فرهنگ آلمان فكر مى كرد و در اين انديشه بود كه فلسفه بتواند با عرضه تفسيرى از هستى به نحوى بر اين ناسازه هاى فرهنگى مدرن و اين اجزاى از هم گسيخته سبك زندگى فائق آيد. او به ارتباط فلسفه و دين و هنر در قالب روايتى جديد از فلسفه و رويكردى نو به هستى مى انديشيد. هگل در مقاله «تفاوت ميان دستگاه هاى فلسفى فليشته و شلينگ» يادآور شده بود كه «دو شاخگى سرچشمه نياز به فلسفه است» (ص ۳۷) . از اين رو درصدد ساختن و پرداختن فلسفه اى «جامع و نظام ند» و «تاريخى» (ص ۳۷ و ۴۰) بود كه بتواند از عهده تفسير و تبيين منظومه بلند حيات تاريخى انسان و نسبت آن با دين و خدا برآيند.

به همين منظور او بر آن شد كه قرائت فلسفى كلى و فراگيرى از آموزه ها وتعاليم دينى مسيحيت همانند مفهوم خدا و شناخت ما از او، آفرينش، تجسد، هبوط ارائه دهد و نحوه پيوند اينها را با فلسفه و با جهات متعدد زندگى انسان مدرن آشكار سازد. از نظرگاه همين جامع نگرى، او هر دوى دين و فلسفه را حالاتى از شناخت مطلق مى شمرد و در «درسگفتارها درباره فلسفه دين» مى گفت او محتواى فلسفه، نياز و علاقه اش ، عموماً با نياز و علاقه دين مشترك است. موضوع دين نيز مانند موضوع فلسفه، حقيقت جاودانى و خداست» (ص ۶۶) . به نظر هگل، خداوند خودش را در طبيعت و در روح و سير تاريخى آن ظاهر و جلوه گر ساخته است، و شناخت تاريخ روح كه همان تاريخ انسانى در صور مختلف فرهنگى آن است و نيز شناخت، طبيعت، هر دو، در واقع آگاهى يافتن به ماهيت خداوند وشناخت اوست. او در يكى از آثارش به نام «فلسفه طبيعت» مى نويسد «ايده الهى دقيقاً اين است: آشكار ساختن خود، فرا نهادن «ديگر» به بيرون از خود و واگرداندن دوباره آن به خود براى آن كه ذهنيت و روح گردد» (ص ۵۰) . ريموند پلنت از اين گفته هگل چنين نتيجه مى گيرد كه «دريافتى از «ديگر» كه در آن خدا تجسم مى يابد، يعنى جهان طبيعت و تاريخ انسانى در شكلهاى گونه گون آن، خود در حكم مطالعه چيستى خداوند است». (همانجا)

با همين رويكرد، هگل آموزه تجسد را هم به گونه اى مى فهمد كه يگانگى طبيعت الهى و انسانى را از آن استنباط كند.

از ديد هگل، خداوند با تجسد در مسيح «خود را به شكل انسان در ديگرى و با تن و با تاريخ صورت بيرونى بخشيد»(ص ۵۵) ، و تجسد در واقع نشان دهنده اين است كه «تاريخ جهان و انسان جزئى از طبيعت خداست»(ص ۵۸).

هگل با اين گونه قرائت از تعاليم مسيح در پى بيان اين است كه دين و فلسفه مى توانند به عنوان دو نوع شناخت از خداوند دانسته شوند و با اين طرز تلقى، پيوند وثيقى با هم داشته باشند». دين و فلسفه در يك چيز تلاقى مى كنند. در واقع فلسفه خود خدمت خداست، همچنان كه دين هست و هر يك از اين دو، دين و نيز فلسفه، خدمت خدا به شيوه خاص خود است». (ص ۶۶)

بدين سان، انديشه هگل، در اين باب كاملاً در جهت مخالف خداشناسى تعقلى عصر روشنگرى است كه خداوند را، بعد از خلق جهان، باز نشست و از كار بركنار

مى كرد. اما رأى هگل با ديدگاه وحدت وجودى اسپينوزا و نيز نگرش مسيحيت ارتدوكس هم فرق دارد. تفكر دينى هگل احتمالاً با اصطلاح «همه دو خدايى» قابل بيان است، بدين معنا كه «خدا درون مانايى جهان است ولى چيزى بيش از مجموع اجزاى جهان است»(ص۷۱).

هگل با چنين چشم فيلسوفانه اى به عالم و آدم، و ارتباط دين و فلسفه مى نگريست. در نگاه او، تاريخ بشر و تاريخ فرهنگ و دين و هنر و انديشه او مبين تاريخ روح و تاريخ روح مبين تاريخ ظهور خداوند در سير تاريخ روح وطبيعت است و هركس با چنين نظرى بنگرد، همه اين اجزا و عناصر را مرتبط و هم بسته و اندام وار خواهد ديد، طورى كه وجود هر كدام دلالت بر وجود ديگرى خواهد داشت. به هر حال، به عقيده پلنت، سعى هگل اين بود كه بر ناسازگارى و چندپاره گى حيات فرهنگى مدرن، از طريق عرضه تفسيرى جامع و نظام مند از پيوند هستى و خدا و انسان و نيز ارتباط فلسفه و دين، غلبه كند. اينكه چنين تفسير جامع و وحدت گرا، يا به قول پوپر ، يكى از تندترين مخالفان هگل، تفسير كل گرايانه (هوليستى) ، خودش درست و در درون سازگار است يا نه و نيز اينكه به پيامدهاى مطلوب و مفيد منجر شد يا نه، بحثى ديگر مى طلبد. همين قدر معلوم است كه فيلسوف دغدغه پيامدها و نتايج آراى فلسفى خود را چندان ندارد و اين كار ايدئولوگ ها است كه فقط نظر به نتايج و ميوه ها مى كنند اما هگل فيلسوف بود.
نظرات بینندگان