arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۱۶۳۸
تاریخ انتشار: ۵۵ : ۱۸ - ۲۵ بهمن ۱۳۸۹

کمي با من مدارا کن!

سال 88 سال پر تنشي براي جامعه ايراني محسوب مي شود. بازتاب اتفاقات تلخ و ناگوار آخرين روزهاي بهار 88 ، از طاقت دوربينهاي هنرمندان خارج بود. کامها تلخ بود از اتفاقاتي که نبايد مي افتاد و افتاد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
* «گزارش يک جشن»/ ابراهيم حاتمي کيا
سال 88 سال پر تنشي براي جامعه ايراني محسوب مي شود. بازتاب اتفاقات تلخ و ناگوار آخرين روزهاي بهار 88 ، از طاقت دوربينهاي هنرمندان خارج بود. کامها تلخ بود از اتفاقاتي که نبايد مي افتاد و افتاد. ابراهيم حاتمي کيا در يکي از سايتهاي سينمايي، با سوال برخي از مخاطبان آثارش مواجه شد. از او پرسيدند:«آژانس شيشه اي» امروز را چگونه مي سازي؟ حاتمي کيا جواب سربسته اي داد. سکوت فيلمساز مولفي که «آژانس شيشه اي» او سياسي ترين فيلم زمان خود محسوب مي شد در برابر اين جو ملتهب، در فيلم «گزارش يک جشن» شکسته شد. حاتمي کيا در فيلم جديد خود به مطالبات جوان امروز از اجتماع و متوليانش مي پردازد.
ساختار نمادين «گزارش يک جشن» شايد به مذاق آنهايي که لحن صريح و روراست سينماي حاتمي کيا را دوست دارند خوش نيايد، اما براي بيان مسائلي که ورود به آن نياز به دست فرماني متبحرانه براي ويراژ بين خطوط قرمز دارد، نگاه استعاره اي شايد بهترين ترفند باشد.
حاتمي کيا از ازدواج شروع مي کند. يک موسسه مشاوره ازدواج در يک کارخانه اسرارآميز و متروک صابون سازي، به روشهاي بديع، محفلي براي ارتباط جوانان و ازدواج آنها فراهم آورده است و «بانو» (با بازي رؤيا تيموريان) به عنوان مدير اين موسسه، سنگ صبوري از نسل قديم براي نسل امروز است. او همدم و غمخوار «شهرزاد» هايي است که در زندان، جنايت خود را با اين جملات توجيه مي کنند:« اگر نفسش را نگرفته بودم، نفس خيلي ها را گرفته بود! »



«لادن» (با بازي مريلا زارعي) همکار درجه يک «بانو» نماينده نسل امروز است که مطالباتش را با صداي بلند فرياد مي زند. فرياد عاصيانه او، در برابر سکوت پرمعناي «بانو» تعريف شده است. او مواجهات مهمي با «سرگرد همايون» (با بازي رضا کيانيان) دارد. مواجهاتي که به قول «سرگرد همايون» نرم شروع و سخت تمام مي شود. «سرگرد همايون»، نماينده اي از حکومت است که با وجود سرسختي هايش، پاي حرف نسل امروز مي نشيند. گاه نمي شنود و گاه تاب نمي آورد.
او از بالا فرمان مي گيرد، اما به جوان امروز فرصت مي دهد و راه را براي اثبات وجود او باز مي گذارد و تبعات آن را با جان و دل مي پذيرد. «بانو» مقيد به قانون است و ناملايمات را در سينه انباشته مي کند. گاه، محافظه کاري است که خود را پنهان مي کند تا تب نسل جديد شدت نگيرد و گاه با شهامت، در اوج حادثه رخ مي نماياند.
رضا کيانيان همان «سلحشور» ديروز روزگار «آژانس شيشه اي» است که اين بار، اسلحه اش را بر مي گرداند و خيلي زود هم در کشمکشي دروني، خود را خلع سلاح مي کند. او به اندازه وسع خود به طرف مقابلش فرصت مي دهد و با او مدارا مي کند. او حکم پلمپ موسسه مشاوره ازدواج شکيبا را در دست دارد و فرصت به پايان رسيده و او به ستوه آمده، اما اعضاي اين موسسه که بعضا به وصال زوج دلخواه خود نائل آمده اند، با زبان نرم و صبر کافي با «سرگرد همايون» حرف مي زنند. ديالوگ مهمي را از زبان يکي از اين جوانها مي شنويم:« اگه نمي توني حرف بزني، معني اش اين نيست که بتوني اسلحه بکشي! »
«سرگرد» اما آنها را به بازگشت به خانواده فرا مي خواند. بنا به تعبير او، اينجا رستگاري منتظر هيچ کدام از اين جوانان نيست. اما «بانو» که ازدواج را رنجي مقدس مي داند، به رسالت خود ايمان دارد. او در روز تولدش، بعد از سالها انتظار، دوباره همسرش را که سردار جنگ است، در کنارش مي بيند و اعتقاداتش را به عمل مي رساند و براي همراهي دوباره با او اعلام آمادگي مي کند. دفتر اصلي ازدواج پلمپ مي شود اما در محوطه بيروني، قرار است يک مراسم عروسي برگزار شود و ميهمانان هم دعوت شده اند.
جوانها صبورانه در تدارک مراسم هستند و پاي تعهدات خود ايستاده اند. «سرگرد» تسليم اين اراده شده است، اما مافوق او يعني «سرهنگ حسين پور» وارد مي شود. رستوراني در نزديکي موسسه را براي ادامه مراسم به «سرگرد» معرفي مي کند، اما «سرگرد همايون» از فرمان بالادستي تمرد مي کند. مي لرزد! دختر سرهنگ، يکي از اعضاي همين موسسه است. برخلاف تصور«سرگرد همايون»، اين يک ماموريت شخصي نيست. او انجام وظيفه محوله را بعد از خارج کردن ميهمانان از محوطه حياط به مافوق خود اعلام مي کند و مسووليت اتفاقات بعد از خروج اين جمعيت از حياط را، خارج از حيطه مأموريت محوله مي داند.
ادامه مراسم عروسي، با حضور عروس و داماد به خيابانها و پارک کشيده مي شود و حاتمي کيا موضع مشخص خود را در برابر بغض اين جوانان اعلام مي کند. «بانو» هم با وجود محافظه کاري هايش، تسليم اراده جمع مي شود که اين بار قصد دارند در ميان نگاه متعجب و موبايلهاي روشن مردم، خطبه عقد را جاري سازند. خطبه اي که «بانو» آن را در يک پارک و در کنار شعله هاي پرتعداد شمع قرائت مي کند. کمي آن طرف تر، قانون انتظار اين جماعت را مي کشد.


سرها در گريبان است
* «جدايي نادر از سيمين»/اصغر فرهادي
در جلسه مطبوعاتي فيلم «جدايي نادر از سيمين»، مريلا زارعي يکي از بازيگران اين فيلم در مورد اصغر فرهادي حرفهايي را زد که اصلا تعارف نبود. او براي همه بازيگران سينماي ايران آرزو کرد که کار کردن در کنار فرهادي را تجربه کنند و بازي در فيلم فرهادي را به عنوان يک واحد جديد از درس بازيگري خواند، که استانداردهاي يک بازيگر را آنقدر ارتقا مي دهد که اين بازيگر در فيلمهاي ديگر، به يک نوع دوگانگي مي رسد.
در مورد اصغر فرهادي و فيلمش، اين ادعاي بازيگرش را به عنوان يک سند زنده مي دانيم و بايد باور کنيم ساختار فيلمهاي فرهادي، به يک کلاس بالاتر از سينماي ايران رسيده است. فرهادي از يک ايده به يک کتاب تعريف مي رسد. اگر يک خط از اين کتاب را نخواني ضرر کرده اي، چرا که او يک کلمه را هم بدون هدف نمي نويسد. پازل فرهادي در فيلم «جدايي نادر از سيمين» مثل «چهارشنبه سوري» چون دانه هاي يک تسبيح در نظم بي نظيري کنار هم چيده شده و بازيهاي يک دست و برگرفته از ديدگاه رئال فرهادي، مثل خلاقيتهاي او در «درباره الي»، خاصيت شگفت انگيزي دارند. به ندرت شاهد اين بوده ام که حاضران در سالن نمايش خيلي جدي و بر اساس نيرويي از درون به يک صحنه خاص و حرکت يک بازيگر چنين واکنشهايي نشان دهند و ناخود آگاه براي خالق اين لحظات دست بزنند. فرهادي در مسيري رو به عروج تماشاگر را به جلد کاراکترها فرو مي برد. وجدان او را درگير مي کند. سر ها را از لاک خود خارج مي کند و با چشمهاي راز آلود ، معصومانه و نگران آن دختر بچه متعلق به طبقه فرودست، در دل تماشاگر آشوب به پا مي کند.
عجز پيرمرد مبتلا به آلزايمر و استيصال پسري که وجودش را نثار پدر مي کند، ايمان عملي زني که اعتقاداتش را قرباني ترس از شوهر و درماندگي ناشي از فشارهاي مالي نمي کند و وجدان بيدارش او را به لقمه حلال و حرام توجه مي دهد و يا دختري که براي رهايي پدر از يک تنگنا، در دادگاه شهادتي غيرواقعي مي دهد و از درون مي سوزد، هر کدام بخشي از زندگي اي است که فرهادي آن را در روح مخاطب جاري مي سازد. فرهادي اشتباهات خودخواهانه ما را به رويمان مي آورد و ديد ما را به ضعفهايمان باز مي کند. درد آدمهاي قصه اش را مي فهميم چرا که فيلم فرهادي را بارها و بارها در اکران خانه و کوچه و خيابان و محل کار و در زندگي مان ديده ايم. فرهادي لا اقل طي دو ساعت، تماشاگر را يک آدم شکر گزار بار مي آورد. «جدايي نادر از سيمين» تصويري است از ارتباط اجتماعي ما آدمها، که فقط وقتي کارمان به هم گره مي خورد همديگر را مي بينيم!

زار سينما درلاله زار
* «کوچه ملي»/مهرشاد کارخاني
پشت اين نگاه شريف و نجيب فيلمسازي که عاشق سينما و نگاتيوهاي فراموش شده است، هيچ ژست فريبانه اي نيست. مهرشاد کارخاني با دلي سوخته، تيتراژ آغاز فيلم را روي سر در سينماهاي سوخته و متروک لاله زار قرار مي دهد. قصه کارخاني با وجود برخي کاستي ها و زوايد، بوي سينما مي دهد. دختر و پسري در مسير هم قرار مي گيرند تا يک عشق گمشده را پيدا کنند. آنها مخاطب را با خود به سينماهاي مرده شهر مي برند تا خاطراتي را زنده کنند.
آنها براي يافتن محل ملاقاتي که زمان آن سي سال پيش و پشت يک عکس يادگاري دو نفره نوشته شده، نگاتيوهاي بي نام و نشاني را با کمک يک آپاراتچي به تماشا مي نشينند تا شايد فيلم و سينمايي که سي سال پيش پشت سر اين عکس دو نفره بوده است را پيدا کنند. اينجاست که بغض آپاراتچي که خاطرات گذشته سينما برايش زنده شده مي ترکد و مخاطب، سکانسهاي خاک خورده خاطرات سينما را مي تکاند. «کوچه ملي» فيلمي است براي سينما و شايد دليلي از سلسله دلايل تعطيلي دهها سينما در خيابانهاي قديمي شهر!

خوني که ريخته شد!
* «پرتقال خوني»/سيروس الوند
نقشه سيروس الوند براي توفيق جديدترين فيلمش، با انتخاب حامد بهداد (به عنوان يک بازيگر از طيف جوانان شبه روشنفکر) و نيوشا ضيغمي (به عنوان يک بازيگر از سينماي تجاري) شکل گرفته. قصه دو راهي عشق و قرار دادن عاشق از سوي معشوق در مظان اتهام و در نهايت يک شوک قابل پيش بيني و يک قتل يکباره و صورت خونين عاشق مظلوم و بازگشت دختر به سمت مادرش و يک آواز ملايم روي تصوير فيکس شده پايان بندي اين فيلم، چيزي به سينماي سيروس الوند اضافه نمي کند.
حامد بهداد هر چقدر هم دست و پا مي زند، نمي تواند الوند را از شائبه يک فيلمفارسي تبرئه کند. البته اگر اين فيلم را با کمدي هاي مزخرف اکران 89 مقايسه کنيم، بايد به شرف الوند درود بفرستيم. اگر قرار باشد هجوم فيلمهاي مستهجني که نمونه روشنفکري نماي آن را هم در جشنواره امسال ديده ايم (و تا امروز و فردا نمونه قويتر آن را هم خواهيم ديد) سينماها را در بر مي گيرد، «پرتقال خوني» را بايد با اشتهايي مضاعف ببلعيم!
نظرات بینندگان