arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۰۶۶۷۳
تاریخ انتشار: ۳۵ : ۱۹ - ۰۵ خرداد ۱۳۹۴

دلنوشته احمد مسجدجامعی برای 175 غواص شهید

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

احمد مسجدجامعی عضو شورای اسلامی شهر تهران برای 175 غواص شهید تازه تفحص‌شده یادداشتی نوشته که متن آن در زیر می آید:

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم

که شهیدان که‌اند این همه خونین‌کفنان؟

نزدیک به سه دهه پیش، 175 جوان و شاید نوجوان پاک‌سرشت و پاکدل ایرانی، اروند را شکافتند و در پاسداری از مرزهای شکلی و معنایی این سرزمین مینویی و در نبرد با تاریکی در تاریخ جاودانه شدند. اکنون این مردان مرد بازگشتند، زنده به گور، بدون هیچ زخم و جراحتی به پیکرهای پاکشان، با دستانی بسته و آغوشی گشوده به سوی آسمان، تا این سرزمین ایزدی در ادامه تاریخ بلند و پربارش برپا و پابرجا بماند و از ودایع الهی و اخلاقی که این نوین اسطوره های جوان، پاسدار آنند خالی نماند. از جوانانمان بشنویم که چه نیکو سروده‌اند:

ماهیان اروند به نام کوچک صدا می‌زنند، 175 اسم را، غواصان اما با دستان بسته 30 سال شنا کردند، بی‌صدا رفتند، و آخر در آغوش دریا آرام گرفتند، ماهیان اروند هنوز صدا می‌زنند، هنوز.

انگار همین دیروز بود که سربند بر پیشانی‌های بلندشان بستند و با یاد علی‌اکبر حسین سیدالشهدا بی‌خویش و خویشتن شدند و سر از پا نشناخته، عاشقانه و عآرفانه، بوی گل و بستان از چمن حُسن به مشامشان رسید.

نازنین‌تر ز قدت در چمن حُسن نرست/

خوش‌تر از نقش تو در عالم تصویر نبود/

آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع/

جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود

اینک این جگرگوشه‌های عزیز به دامان میهن بازگشته‌اند با پلاک‌هایی از جنس نور و آویخته بر سینه‌هایی پر از آتش طور و سیاووش‌وار فریاد مظلومیت و معصومیت را دوباره به گوش دل و جانمان می‌رسانند. اگر آن روز آرش نماد عزت و غیرت، جان بر کف نهاده با تیری شگفت، مرزهای ایران را تا آن کهن‌درخت جوز در دوردست‌های سرزمین توران رقم زد، امروزه اینان در پی آنان از حرمت این حریم آسمانی و زمینی حراست می‌کنند بی‌آنکه نامی از خود بر جای نهند و نشانه‌ای از خویش به رخ برکشند.

من و دل گر فنا شویم چه باک/ هدف اندر میان سلامت اوست

بی‌جهت نیست که در این واقعه بیش از همه نسل جوان؛ نسلی که چنین جنگی را تجربه نکرده است داغدار و متاثر شده‌اند و اسطوره‌های جدید خود را در وجود عرشی آن‌ها بازمی‌یابند و به گفت‌وگویی صمیمانه با آن‌ها می‌پردازند؛ گفت‌وگویی که در آن جایی برای مدعیان دیروز و امروز نیست؛ مدعیانی که همه چیز و همه کس را در پای منیت فردی و جمعی قربانی می‌کنند و به هیچ یک از آحاد این سرزمین عاشقان اجازه مشارکت در افتخارات فراوان ملی و دینی و شراکت در دستاوردهای مادی و معنوی نمی‌دهند.

بی‌واسطه سخنی از این گفت‌وگوهای جوانانه را از زبان خودشان به روایت سمیه بشنویم: "صاحب این عکس عموی من است، خالق شادترین لحظات کودکی من. وقتی برای بار نمی‌دونم چندم، عروسکم رو از دست پسرا نجات داد و دوباره گلوش رو با کوک‌های درشت برام دوخت، می‌گفت عمو گریه نکن، ببین، مثل اولش شد. به قول خالد حسینی، آدما گاهی یک جا می‌مونن برای همیشه و من حس می‌کنم هنوز تو اتاق زیرزمین خونه مادربزرگم موندم و هنوز دارم به دستاش که هنوز مردونه نشده نگاه می‌کنم"

اما سمیه عزیز، این دست‌های بسته، امروز مردانه‌تر و استوارتر از هر دست دیگر، بیانگر روح بلند و تسلیم‌ناپذیر ایرانیست، که در برابر همه سختی‌ها و تلخی ها، با همت و غیرت، از زبان رستم، پهلوان پهلوانان همواره گفته است و می‌گوید:

نبندد مرا دست چرخ بلند

باری،

آن پریشان شده گل‌های بهاری در باد/

کز می جام شهادت همه مدهوشانند/

نامشان زمزمه نیم‌شب مستان باد/

تا نگویند که از یاد فراموشانند.

منبع: ایسنا
نظرات بینندگان