arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۲۹۳۸۵
تاریخ انتشار: ۲۰ : ۱۰ - ۱۸ مهر ۱۳۹۴

گزارشی از نخستین ماراتن زنان بهبودیافته از اعتیاد

بهنوش یکی از زنان معتاد بهبودیافته است. تابستان گذشته او زنی ٢٤ ساله با شش‌ماه بهبودی، بدون کار و سرپناه بود که سه‌بار بچه‌دار شده و دوبار ازدواج کرده بود. بچه اولش شهرستان نزد همسر اولش بود، بچه دومش را همسر دومش پس از به‌دنیاآمدن فروخته بود و شوهر صیغه‌ای به جرم حمل مواد زندان افتاده بود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
اصلا شبیه ماراتن نیست، انگار اردوی دخترهای نوجوان شوخ‌وشنگ است، صدای شعارها و خنده‌هایشان یک لحظه هم قطع نمی‌شود؛ صد زن و دختر بهبودیافته از اعتیاد در نخستین ماراتن زنان «سرزمین خورشید». مصمم و با اعتمادبه‌نفس راه می‌روند. آن تصویر صورت‌های متزلزل و آسیب‌دیده از اعتیاد را کنار بگذارید. اینها زنانی با چهار، پنج، هفت سال و... پاکی هستند. تنها نیستند، محوطه خانه خورشید در حوالی دروازه‌غار پر است از داوطلب‌هایی که خواب صبح جمعه را گذاشته‌اند خانه و از هر کجای تهران راهی این نقطه زیر پونز نقشه شده‌اند؛ ساعت از ٩ گذشته، همه تقریبا رسیده‌اند و صبحانه دورهمی نون و پنیر می‌خورند، کفش‌های ورزشی نو، کاورهای سفیدرنگ با شعارهای رنگارنگ، آفتاب‌گیرهای سفید با شعار یاعلی مدد، عینک آفتابی و ماسک‌هایشان را گرفته‌اند و در انتظار شروع ماراتن‌اند.
 بهنوش یکی از زنان معتاد بهبودیافته است. تابستان گذشته او زنی ٢٤ ساله با شش‌ماه بهبودی، بدون کار و سرپناه بود که سه‌بار بچه‌دار شده و دوبار ازدواج کرده بود. بچه اولش شهرستان نزد همسر اولش بود، بچه دومش را همسر دومش پس از به‌دنیاآمدن فروخته بود و شوهر صیغه‌ای به جرم حمل مواد زندان افتاده بود. مهگل را که به دنیا آورد، به اصرار مسئولان خانه خورشید قبول کرده بود دخترش را به امانت نزد شیرخوارگاه بهزیستی بگذارد. مادرش معتاد بود و پدر معتادش مدت‌ها بود آنها را رها کرده بود؛ بدون هیچ آینده‌ای در اتاقی هشت‌متری در حیاطی شبیه حیاط خانه قمرخانم در کوچه‌پس‌کوچه‌های دروازه‌غار روزگار می‌گذراندند. حالا او و مادرش هر دو انسان‌های دیگری شده‌اند.
ساعت از ٩:٣٠ گذشته که زنان «سرزمین خورشید» وارد پارک حقانی می‌شوند؛ بزرگ‌ترین پاتوق معتادان کارتن‌خواب کشور، نرمش می‌کنند تا برای ماراتن آماده شوند؛ حلقه پرشوری است و دست‌هایشان در هم گره می‌خورد، حلقه باز و بسته می‌شود، «‌ای ایران» می‌خوانند و نرمش می‌کنند و با نرمش و حرکت دست‌هایشان ایران می‌نویسند، صدای فریادهایشان پارک را برداشته، معتادان کنجکاو از دور به تماشا ایستاده‌اند، در میان پارک حقانی از میان معتادانی که گله‌به‌گله نشسته‌اند به کشیدن و حتی گذر این جمعیت هم باعث نمی‌شود برای لحظه‌ای پایپ را از میان لب‌هایشان کنار بگذارند، عبور می‌کنند و ماراتن شروع می‌شود. همگی با هم‌فریاد می‌زنند: «به من آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی‌توانم تغییر دهم و شهامتی، تا تغییر دهم آنچه را که می‌توانم». یکی از جمعیت همراهان که کاورهای زردرنگ به تن دارند، با تعجب می‌پرسد: «اینها دارند مصرف می‌کنند؟» نمی‌داند مصرف عادت روز و شب ساکنان پارک حقانیست؛ ساکنانی که با نشئگی و خماری روز را شب و شب را روز می‌کنند. بهنوش از همه پرهیاهوتر است با صدای بلند فریاد می‌زند: «پیام ما امید، وعده ما پاکی» و دیگر زنان تکرار می‌کنند.
اینجا تشخیص بهبودیافته‌ها و همراهان سخت است. همه ظاهری یکسان دارند. این بهبودیافته‌ها دیروقتی است که از میان پاتوق‌ها و کارتن‌خوابی در پارک و خانه بلند شده‌اند». کارتن‌خوابی در خانه؟ بله. اینها را «م» می‌گوید، ٢٥ ساله است و جوان و سرزنده و زیبا. می‌گوید اگر از خانواده طرد شوی، در خانه هم کارتن‌خوابی.
زن جوانی در گوشه‌ای از جمعیت انگار بیانیه یک انقلاب را می‌خواند، با صدای بلند در طول مسیر فریاد می‌زد: «بشریت، این بازنده برگ‌های زنگارخورده تاریخ و...».
«بهنوش» روی یک دستش با حنا نوشته «نفس و عشق». می‌گوید: به مهگل می‌گویم نفس، روی دستش خرگوش تتو کرده، بلندقد و فربه است با موهای روشن، اهل جنوب‌اند، جنگ‌زده که شد‌ند، آمدند تهران و این آغاز کابوسی بی‌بازگشت بود. پدر با زنی معتاد رفت و اینها را تنها گذاشت. حالا زن او را ترک کرده و همچنان با اعتیاد دست‌وپنجه نرم می‌کند، مادر و بهنوش اما حالا چندوقتی است که سلامتشان را بازیافته‌اند. بهنوش با حسی آمیخته با افتخار می‌گوید: خانه پدربزرگم مینی‌سیتی است اما بابام، پدرشان را با اعتیادش درآورده، بهنوش بعد از این‌همه هنوز زیباست و جوان، او در میان دسته شلوغ‌های ماراتن شعار می‌دهد و جلو می‌رود. خودش و مادرش نسبت به پارسال سرحال‌تر شده‌اند. پارسال این‌موقع‌ها مادر بهنوش غروب‌ها پایپ شیشه را برمی‌داشت و می‌کشید و می‌کشید تا بتواند شب تا صبح کار کند. تعریف می‌کنند که مادرش را ١٠ بار برده‌اند وزرا و بهنوش به‌سختی فردایش آزادش کرده و دیگر مادر خسته شده و با کمک بهنوش ترک کرده و حالا تنها متادون مصرف می‌کند.
جمعیت در پشت پلاکاردی با عنوان «دستت را به من بده تا در مسیر پاکی قدم برداری» راه می‌روند، خیلی از این دختران و زنان حالا مددیار و مددکار ترک اعتیادند و به همدردهایشان کمک می‌کنند. بهنوش صبح‌ها به مرکز پزشکان بدون‌مرز می‌رود و در گروه‌های همتا به زنان آموزش پیشگیری از اچ‌آی‌وی، ایدز، سل، هپاتیت و زندگی سالم می‌دهد و شنبه و چهارشنبه با گروه گشت سیار می‌رود و زخم‌های زنان و مردان معتاد کارتن‌خواب را پانسمان می‌کند. در میان آنها وسایل پیشگیری توزیع می‌کند و مادرش هم به پاتوق و خانه‌های مسئله‌دارها می‌رود و به آنها آموزش می‌دهد و میانشان لوازم جلوگیر ی توزیع می‌کند... . ساعت نزدیکی‌های ١١ است و از پارک بهاران گذشته‌ایم و به پارک بعثت رسیده‌ایم. دختر جوان دیگری شعار می‌دهد: «ایران ما بهشته، دود نکشید که زشته». بهنوش می‌گوید این شعار خوبی نیست، شعار همدرد نیست. ساعت از ١١ گذشته که جمعیت بعد از یک‌ساعت‌وخرده‌ای پیاده‌روی و گذر از چهار پارک مملو از معتادان دوباره وارد پارک حقانی می‌شوند. پسر جوانی از میان جمعیت معتادان می‌گوید: «اینها قصد ازدواج ندارند». زنان دیگری در میان گروه‌های معتادان با حسرت به بهبودیافته‌ها نگاه می‌کنند و می‌گویند خوش به حالشان انگار که پیام ماراتن به خوبی منتقل شده است.
جمعیت به خانه خورشید برمی‌گردد و صدای موزیک شاد ارکستر کوچک و گل‌های داوودی و پذیرایی ساده به استقبالشان می‌آید. لیلا ارشد، مدیر مؤسسه زنان «سرزمین خورشید» پشت میکروفن می‌رود و می‌گوید: «ما دور هم جمع شدیم تا سلامتی و پاکی زنان بهبودیافته را در پارک‌هایی که در آن سوءمصرف‌کنندگان زیادی حضور دارند به نمایش بگذاریم. بسیاری از ما تجربه‌های مشابه این سوءمصرف‌کنندگان را داریم». او خطاب به زنان بهبودیافته سرزمین خانه خورشید گفت: «شما از دست‌دادن را با به‌دست‌آوردن تجربه کرده‌اید و در انتهای یک خط به ابتدا رسیدید. با همه محدودیت‌ها سلامت زندگی می‌کنید و نبود حمایت اجتماعی بعد از بهبودی را چشیدید». او ادامه می‌دهد: «یکی از اهداف ما جلب توجه مسئولان و مردم به مشکلات شما؛ نبود شغل، جای خالی مسکن، بیمه و درمان، جلب احترام و پذیرش جامعه است. ما تصمیم گرفتیم تعاونی‌ای برای زنان بهبودیافته و درحال بهبودی ایجاد کنیم و دست یاری همه را می‌فشاریم».
بعد از آن سرور منشی‌زاده از دیگر مسئولان خانه خورشید صحبت می‌کند: «اینجا زنانی در ماراتن ما دویدند که حتی نمی‌توانستند روی پای خودشان بایستند و حالا پیام بهبودی می‌دهند. بدون اشتغال و توانمندسازی، چرخه درمان اعتیاد باطل است و حرف‌هایش را این‌طور تمام می‌کند که «به‌سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می‌زد رونده باش، امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش».
بعد از آن مراسم اهدای جوایز برگزار می‌شود؛ اول از همه به سه زن پیشکسوت که از نخستین بهبودیافتگان این خانه هستند و یکی‌شان به خاطر جلوگیری از سرافکندگی پسرش در هنگام عروسی‌اش ترک کرده، او پیرترین بهبودیافته خانواده خانه خورشید است. جوان‌ترینشان فرانک است که تازه در مسیر بهبودی قرار گرفته است. کارتن‌خواب میدان شوش است و به همراه پدرش بعد از اینکه مادرش، پدر معتادش را ترک کرد و رفت و همه هستی‌شان نیست شد، کارتن‌خواب شدند. آرام و بی‌صدا می‌آید یک گوشه می‌نشیند؛ تکیده است، اما صورت زیبایی دارد، با چشم‌های درشت مشکی بی‌رمق. با اینکه قرار است بسته بهداشتی، بن ٥٠‌ هزار تومانی و غذا را فقط به شرکت‌کنندگان ماراتن بدهند اما به گرمی از فرانک استقبال می‌کنند و کیف و بن و غذا بهشان می‌دهند، چشمانش برق می‌زند، همان‌طور که بی‌صدا آمده بی‌صدا هم می‌رود.
بعد از آن به سه گروه از زنانی که به سؤال‌های مرتبط با پیشگیری از ایدز پاسخ درست داده‌اند جوایز ٢٠٠‌هزار تومانی داده می‌شود. بعد از آن، از میان زنان به ١٠ نفر به قید قرعه جایزه می‌دهند. مادر بهنوش یکی از آنهاست که قرعه به نامش می‌افتد. جایزه را که باز می‌کنند یک گرمکن صورتی و یک شلوار گرم سورمه‌ای است. لباس‌ها برای بهنوش تنگ است و گرمکن هم به شرط نبستن زیپش تن مادر می‌رود، اما در نهایت تصمیم می‌گیرند لباس را به یک نفر مستحق‌تر؛ یکی از کارتن‌خواب‌های حقانی بدهند.
همه خانواده خانه خورشید برای گرفتن غذا و کیف بهداشتی به صف می‌شوند، بعد هم گوشه‌گوشه حیاط خانه می‌نشینند به غذاخوردن. حیاط خانه نقلی خورشید این گوشه پرت دروازه‌غار تهران یک خاطره خوب دیگر را به خود می‌بیند. با بهنوش و مادرش راهی خانه‌شان می‌شویم که چهار ‌میلیون پول پیشش را خانه خورشیدی‌ها به آنها داده، اما بهنوش باید اجاره ٤٥٠‌هزار تومانی‌اش را با حقوق ٧٠٠‌هزار تومانی‌اش بدهد. ٥٠٠ هزار تومان از پزشکان بدون مرز می‌گیرد و ٢٠٠ تومان هم از گشت سیار. مادر هم ماهی ٢٠٠‌ هزار تومان حقوق می‌گیرد. برخلاف آن خانه قبلی که خلاصه می‌شد در اتاق هشت‌متری کوچک و دود گرفته، اینجا یک آپارتمان نوساز و شیک است. با حسی شبیه افتخار، بهنوش آسانسور را می‌زند و در باز می‌شود. خانه دوخواب دارد و آشپزخانه اپن، خانه قشنگی است اما فقط یک موکت، یخچال و گاز کوچکی دارند که روی زمین گذاشته‌اند. بهنوش می‌گوید: «اگر وسیله بگیرم، حالا که خانه گرفته‌ام و کار دارم می‌توانم مهگل را از بهزیستی پس بگیرم. از پسرش می‌گوید که شاگرد اول استان شده و به او افتخار می‌کند. حتی می‌توانم او را هم پیش خودم بیاورم. می‌گوید دوست دارم بروم دانشگاه و مددکاری بخوانم و به درد همدردهایم برسم.
بهنوش تعریف می‌کند که ٢٠ نفری هستند که هفته‌ای ١٠‌هزار تومان می‌گذارند و غذا درست می‌کنند و سه‌شنبه‌ها با جمعیت طلوع همراه می‌شوند و به شکرانه بهبودی میان کارتن‌خواب‌ها پخش می‌کنند؛ «لباس‌هایی که بعد از بهبودی برایم تنگ شده بود و باقی وسایل خانه را بردیم و به معتادان کارتن‌خواب دادیم». باران شدیدی گرفته، مادر بهنوش می‌گوید‌ ای وای، خدا به معتادان و زنان و کودکان کارتن‌خواب کمک کند.
این بهنوش با دختر سال پیش از زمین تا آسمان فرق می‌کند. کیف‌ها را باز می‌کنند. یک حوله، مسواک، خمیردندان، شورت، جوراب و کرم مرطوب‌کننده در هر کیف است. مادر بهنوش اصرار می‌کند که مسواک و خمیردندان را تو بردار، من که دندان ندارم. دندان هم یکی از بزرگ‌ترین مشکلات زنان بهبودیافته است، چراکه در اثر بیماری اعتیاد دندان‌هایشان را از دست داده‌اند و حالا که بهبود یافته‌اند همین دندان‌ها، گاو پیشانی سفیدشان کرده است.
شرق
نظرات بینندگان