arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۵۷۶۱
تاریخ انتشار: ۱۵ : ۰۹ - ۳۱ مرداد ۱۳۹۰

ماجرای مردی كه نقشه ترور آبراهام لینكلن را كشف كرد

داستان تاریخ كشف جرم و كارآگاهی، ماجرای پیدایش سه روش تشخیص هویت را با هم مرور كردیم؛ دو تا مربوط به سورته (پلیس فرانسه) و یكی هم ابتكار اسكاتلندیارد (پلیس انگلیس). اولی، روش فرانسوا ویدوك بود؛ اولین كارآگاه به معنای امروزی كه روش او مبتنی بر شناسایی متهم از روی چهره است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
داستان تاریخ كشف جرم و كارآگاهی، ماجرای پیدایش سه روش تشخیص هویت را با هم مرور كردیم؛ دو تا مربوط به سورته (پلیس فرانسه) و یكی هم ابتكار اسكاتلندیارد (پلیس انگلیس). اولی، روش فرانسوا ویدوك بود؛ اولین كارآگاه به معنای امروزی كه روش او مبتنی بر شناسایی متهم از روی چهره است.

این روش هنوز هم مدرك اصلی مورد قبول دادگاه‌هاست. 70 سال بعد از ویدوك، آلفونس برتیون آمد؛ مردی كه به‌رغم شهرت علمی پدر و پدربزرگش، حتی نتوانسته بود دیپلم بگیرد، با این حال توانست روش جدیدی در تشخیص هویت ارائه بدهد كه اندازه‌گیری و ثبت مشخصات فیزیكی بدن متهمان بود: روش تن‌سنجی یا آنتروپومتری. در كنار این دو روش، شیوه دیگری از شرق دور -چین- به انگلیسی‌ها رسید و بعد از جنجال‌های متعدد بر سر مالكیت معنوی كشف آن، عاقبت از سوی پلیس اسكاتلندیارد پذیرفته شد: روش انگشت‌نگاری. این روش امروزه با استفاده از سیستم طبقه‌بندی دكتر گالتون و آرشیوهای دیجیتال گسترده، به عنوان ساده‌ترین روش تشخیص هویت استفاده می‌شود.

به نوشته سرنخ؛ در عین حال كه روش‌های دیگر هم  برای تكمیل پرونده و تعیین دقیق هویت لازم هستند. یكی از این روش‌ها، روشی است كه در آمریكا و زمانی كه هنوز شیوه انگشت‌نگاری به آنجا نرسیده بود، به طور گسترده مورد استفاده قرار می‌گرفت: روش چهره‌نگاری.

پلیس نیویورك هرگز اعتبار و شهرت پلیس‌های پاریس و لندن را نمی‌توانست به دست بیاورد، مگر با آمدن یك دورگه ایرلندی غول‌پیكر به نام سربازرس كارآگاه تامس برنز. طبق مطلبی كه یكی از روسای پلیس نیویورك در سال 1887 در كتاب خاطراتش نوشته، این پلیس همواره آلت دست سیاستمدارها و شریك قمارخانه‌ها بود.

از یك طرف سیاستمدارها اختیار داشتند دستور دستگیری هر فرد بی‌گناه یا آزاد كردن هر متهمی را بدهند و از طرف دیگر، پلیس هم كه بی‌توجهی مقامات و بی‌اعتباری خودش را می‌دید، رفته رفته به سمتی حركت كرده بود كه در قبال مبالغ معینی، وظیفه تامین امنیت قمارخانه‌ها و مراكز فساد را به عهده می‌گرفت. حتی همان سربازرس برنز افسانه‌ای هم عاقبت در سال 1896 به دلیل افشای روابطش با قمارخانه‌ها از خدمت در نیروی پلیس اخراج شده بود. با این حال برنز قبل از اخراجش تقریبا 10هزار سال حبس برای تبهكاران نیویوركی بریده بود و این رقمی بود بالاتر از عملكرد سورته و اسكاتلندیارد.

تامس برنز در سال 1842 در ایرلند به دنیا آمده بود. هیكلی بسیار درشت و غول‌آسا داشت، جملاتش را با اشكالات دستوری فراوان می‌گفت و تحصیلات رسمی نداشت. بعد از مهاجرت خانواده‌‌اش به آمریكا، مدتی كارگر لوله‌كش بود. در همین ایام كارگری توانسته بود به تاریك‌ترین و سیاه‌ترین محله‌های نیویورك سرك بكشد.

او پاتوق‌ها و مخفیگاه‌های باندهای مختلف سارقان، كلاهبرداران و جانیان را می‌شناخت و چهره و نام رهبران این باندها را به خاطر داشت. می‌دانست كدام دفتر وكالت و كدام وكیل دعاوی، همدست خلافكاران است و كدام سیاستمدار برای ایام انتخابات از این خلافكاران در سازماندهی تظاهرات و گروه‌های رای استفاده می‌كند.

حتی مدتی با «ما» ملكه مقتدر مالخرهای نیویورك كار كرده بود. برای همین وقتی در 34 سالگی و از سر بیكاری به استخدام پلیس درآمد، خیلی زود توانست تبهكارهای چند پرونده مختلف را دستگیر كند و ظرف دو سال به ریاست بخش آگاهی شهربانی نیویورك برسد.

تا اینجای قصه، داستان برنز شبیه فرانسوا ویدوك فرانسوی است. اما روش هابز كه مبتنی بر سود شخصی خودش بود، كمی فرق داشت. او می‌دانست مراكز طلافروشی شهر كجاست، پس در اطراف این مراكز 9مامور با لباس مبدل گذاشته و مرزی را با عنوان «خط مرگ» تعیین كرده بود.

هر فرد سابقه‌ داری كه از این خط مرگ رد می‌شد، بدون هیچ چشم​پوشی‌ای دستگیر می‌شد. طبیعتا برنز در برابر این اقدام حفاظتی، از طلافروشی‌ها حق‌الزحمه‌ای هم دریافت می‌كرد. اما برنز و افرادش سابقه‌دارها را چطور می‌شناختند؟ روش تشخیص هویت آنها چه بود؟ جواب، باز هم شبیه كار ویدوك است و هم متفاوت با آن. برنز مبتكر «رژه صبحگاهی» بود.

هر روز صبح سر ساعت مشخصی تمام افراد دستگیر شده در 24 ساعت گذشته در خیابان مالبری نیویورك از جلوی چشم برنز و افرادش رژه می‌رفتند و هركس هم امتناع می‌كرد، سر و كارش با مشت آهنین برنز بود. این كار را فرانسوا ویدوك هم می‌كرد اما برنز به این رژه، عكسبرداری را هم اضافه كرده بود. از سال 1880 كه برنز كارش را شروع كرد، تا سال 1886 او هزاران قطعه عكس از متهمان در دست داشت.

در این سال، او اولین كتابش را با نام «راهنمای گروه‌های زیرزمینی» كه منتخبی بود از همین عكس‌ها، منتشر كرد كه اتفاقا فروش فوق‌العاده‌ای هم داشت. برنز برای شناسایی سریع متهم از روی این مجموعه انبوه عكس، یك روش طبقه‌بندی براساس اجزای صورت داشت كه مثلا ابروها را به كم‌پشت و پرپشت، چشم‌ها را به رنگ و اندازه، دماغ را به حالت و فرمش و همین طور انواع فرم‌های سایر اجزای صورت تقسیم كرده بود. كار با تقسیم بر‌اساس روشنی یا تیره بودن رنگ چشم شروع می‌شد، بعد در هر دسته گروه‌های حالت و فرم بینی بود و الی آخر.

شیوه كار برنز در این عكاسی‌ها، شیوه‌ای مبتنی بر تهیه تصاویر هنری بود. آلفونس برتیون از عكاسان خواسته بود از هر متهم یك عكس تمام‌رخ و یك عكس نیم‌رخ بگیرند تا برای اندازه‌گیری اجزای صورت به كار بیاید. اما برنز با اینكه دقت برتیون را نداشت، اما از هر متهم آن قدر كه كاغذ عكاسی داشت، عكس می‌گرفت و به همین دلیل با مشكل عدم وضوح عكس‌های هنری مواجه نمی‌شد. این عكس‌ها آن‌قدر زیاد شدند كه برنز یك نمایشگاه دائمی از آنها ترتیب داد كه دیوارهایش پوشیده از تصاویر متهمان بود. برنز معتقد بود كه در معرض دید بودن همیشگی چهره یك متهم، جامعه را از شر او مصون نگه می‌دارد.

عقیده برنز طرفداران دیگری هم داشت. او كه در نیمه شرقی و متمدن آمریكا زندگی می‌كرد، می‌توانست از هر متهم هر چقدر كه بخواهد عكاسی بكند، اما كلانترهای نیمه غربی آمریكا این امكان را نداشتند. آنها تصویر چهره خلافكارها را به گروهی از نقاشان ورزیده كه كارشان همین بود، سفارش می‌دادند و این اعلامیه‌ها كه معمولا با عبارت wanted همراه بودند، در سراسر «غرب وحشی» پخش می‌شد و جایزه بگیرها و كارآگاهان خصوصی را وسوسه می‌كرد تا دنبال دستگیری خلافكار بروند.

یكی از این كارآگاه‌های خصوصی كه در غرب آمریكا فعالیت می‌كرد و شغلش دستگیری وسترنرهای خلافكار بود، آلن پینكرتون نام دارد كه در قرن نوزدهم در سراسر آمریكا شهرتی به هم زده بود و الان هم در كنار تامس برنز، نماد پلیس آمریكا به حساب می‌آید. پینكرتون هم مثل برنز در ایرلند به دنیا آمده و فرزند یك خانواده مهاجر بود.

او متولد 1829 بود و برخلاف برنز كه در جوانی به كار ساختمانی علاقه داشت، ابتدا بشكه‌سازی می‌كرد و برای همین بود كه به جای شرق شهرنشین، سر از غرب آمریكا درآورد. اولین‌بار در 1860 پینكرتون توانست از آثار باقیمانده یك آتش‌سوزی در انباری در شیكاگو، به رد پای یك گروه خلافكار برسد و وقتی كه جایزه دستگیری آنها را از پلیس گرفت، فهمید كه شغل كارآگاهی درآمدش به مراتب از بشكه‌سازی بیشتر است.

آرم دفتر كارآگاهی پینكرتون با نام «بنگاه ملی كارآگاهی» یك چشم بود كه زیرش این جمله حك شده بود: «ما هرگز نمی‌خوابیم.» پینكرتون و دستیارش درستی این جمله را بارها نشان دادند. آنها با فرستادن مامورانی با پوشش مبدل به میان گروه‌های تبهكاری مختلف، عملیات‌های موفقی انجام دادند؛ هرچند در موارد زیاد تلفات هم دادند.

از جمله یك بار جسی جیمز (یاغی معروف كه فیلم‌های سینمایی زیادی درباره‌اش ساخته شده) توانست جاسوس پینكرتون را بشناسد و او را بكشد. با این حال، عملیات‌های موفق پینكرتون  آن قدر زیاد بود كه این ناكامی‌ها را بپوشاند. از جمله خود پینكرتون یك بار وقتی در سال 1861 در پوشش یك دلال بورس داشت یك باند جاعل اسكناس را تعقیب می‌كرد، موفق به كشف نقشه ترور آبراهام لینكلن شد و همین ماجرا، گروه او را به اوج شهرت رساند.

پینكرتون در گروهش یك نقاش حرفه‌ای داشت كه تصویر تمام تبهكارانی را كه با آنها برخورد كرده بودند، در دفترچه‌ای می‌كشید. بعدها كه وضعشان بهتر شد، پینكرتون هم دوربین عكاسی خرید و آلبومی از چهره‌های خلافكار غرب وحشی جمع كرد. تعداد عكس‌های پینكرتون البته هرگز قابل قیاس با كار برنز نبود، برای همین پینكرتون روشی برای تقسیم‌بندی این تصاویر ارائه نكرد یا اگر هم چنین روشی داشت، آن قدر مهم نبود كه در تاریخ ثبت بشود.

ارزش عكس‌های او در روزگار ما، بیشتر از جهت ثبت تاریخ مصور غرب وحشی است. مجموعه عكس‌های او بیشتر از هر كسی به كار سازندگان فیلم‌های وسترن می‌آید كه بتوانند فیلم‌هایشان را به اندازه كافی تاریخی بكنند.

به هر حال، مكتب آمریكایی تشخیص هویت - چه با روش پینكرتون و چه روش برنز- هر دو مبتنی بر چهره‌نگاری و ثبت مشخصات ظاهری متهمان بود. پلیس آمریكا از ابتدای قرن بیستم كم‌كم روش انگشت‌نگاری را پذیرفت و آن را به عنوان روشی كارآمدتر و دقیق‌تر از روش سنتی خودش پذیرفت. با این حال، ثبت چهره متهمان هنوز به عنوان یكی از روش‌های اصلی تشخیص هویت نزد پلیس تمام كشورها مورد قبول و استفاده است. دقیقا مثل طراح گروه پینكرتون، در اكثر دایره‌های تشخیص هویت طراحانی هستند (گاه كامپیوتری) كه از روی توصیفات شاهد یا شاكی، چهره متهم را بازسازی می‌كنند و بعد با استفاده از روش برنز، آن چهره را با آلبوم عكس متهمان تطبیق می‌دهند.

تامس برنز و آلن پینكرتون، این كار را به عنوان یك سرگرمی درآمدزا دنبال می‌كردند، بدون اینكه بدانند دارند یك روش جدید را ابداع می‌كنند و این هم البته از نكات طنزآمیز تاریخ است كه هردوی این كارآگاه‌های مبتكر، سواد و دانش بسیار كمی داشتند.
نظرات بینندگان