arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۶۱۸۰۸
تاریخ انتشار: ۲۱ : ۲۰ - ۰۱ شهريور ۱۳۹۶

علی اکبر صالحی: جامعه آمریکا در حال قطبی شدن است

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
رییس سازمان انرژی اتمی در یادداشتی تاکید کرد: اگر با تدبیر از فرصت پیش آمده نهایت استفاده را به عمل آوریم، یقینا تقدیر یکی از بهترین دوران‌های پس از پیروزی انقلاب را برای ما رقم خواهد زد.

به گزارش انتخاب، متن یادداشت علی‌اکبر صالحی با عنوان «عبور از ترامپیسم» بدین شرح است:

«اَللّهُمَّ اَخْرِجْنی مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ وَ اَکْرِمْنی بِنُورِ الْفَهْمِ»

«پروردگارا مرا از تاریکی‌های وهم بیرون آور و به نور فهم گرامی‌ام بدار»

در فاصله سالهای ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸ میلادی جنگ‌های سی ساله در اروپا به وقوع پیوست. این جنگ‌ها واکنشی قومی در برابر هژمونی پادشاهی مقدس رومی-آلمانی بود که در ظاهر به شکل یک نبرد مذهبی میان پروتستانها و کاتولیکها رخ نمود و به تدریج و با فرسایشی شدن درگیری‌ها و تثبیت قدرت طرف‌های درگیر مقدمات شکل‌گیری نظریه جامع «دولت- ملت» را به وجود آورد. در واقع آنچه در پایان این دوره سی‌ساله رخ نمود این واقعیت بود که هیچ یک از دولت‌های اروپایی نمی‌توانست همچون امپراتوری شارلمانی نقش قدرت برتر را در عرصه سیاست این قاره بازی کند. در نتیجه طرف‌های درگیر رفته رفته پذیرفتند که از نظر قدرت کمابیش با یکدیگر برابر هستند و برای خاتمه دادن به این جنگ بی‌حاصل و ویرانگر چاره‌ای جز انعقاد یک پیمان‌نامه صلح از موضعی برابر ندارند.

در نتیجه، پیمان‌نامه صلح وستفالیا در سال ۱۶۴۸ منعقد و بر جنگهای سی ساله پایان داده شد. روابط بین‌الملل نوین نیز بر اساس نظریه دولت- ملت که در آن حاکمیت ملتها برابر و مداخله غیر قانونی اعلام گردید، حاصل شد. بنا به تعریف، دولت-ملت‌ها از چهار عنصر برخوردارند که عبارتند از: حاکمیت، مردم، سرزمین، حکومت. از این رو پیمان‌نامه صلح وستفالیا با قرار دادن کشورها در عرض یکدیگر، زمینه ایجاد صلحی نسبتاً پایدار را میان ملت‌های اروپائی ایجاد نمود.

 اما به تدریج جان مایه نظم سابق که در آن کشورها در نظمی عمودی طبقه‌بندی می‌شدند از نو پدیدار شد و با وقوع انقلاب فرانسه و جهانگشائی ناپلئون، رفته رفته «قدرت» و سازوکارهای تنظیم آن به عنصری کلیدی در روابط بین‌الملل نوین تبدیل شد. در این دوران گروهی از اندیشمندان و نظریه‌پردازان موسوم به رئالیست‌ها یا واقعگرایان ظهور کردند و مدعی شدند که برای تداوم صلح باید میان کشورهایی که با یکدیگر تضاد منافع دارند، در قدم اول ساز و کاری برای تنظیم و توزیع قدرت ایجاد نمود. تجلی اعمال چنین روشی نیز از «کنگره وین» آغاز و با «کنسرت اروپا» ادامه یافت که در تاریخ نهادهای بین‌المللی از نخستین گردهمایی‌های بزرگ سران دولت‌ها به شمار می‌آید. با فراز و نشیب‌های متعدد، رعایت اصل توازن قوا به عنوان راهکار این گروه توانست به مدت نزدیک به چهار دهه صلحی نسبتا پایدار، شامل دوران «صلح مسلح»، در میان ملتهای اروپائی ایجاد نماید که تا شروع جنگ جهانی اول تداوم داشت.

 در این نظم غالبا، انگلستان نقش موازنه‌گر را به عهده داشت و توازن میان قطب‌های اصلی را برقرار می‌نمود. البته مثال و نمونه کلاسیک چنین توازنی در تاریخ روابط بین‌الملل به توازن قدرت بین دولت-شهرهای اسپارت و یونان بر می‌گردد که جنگ‌های پلوپونزی در نتیجه بر هم خوردن این توازن توصیف می‌شود.

 به طریق مشابه، جنگ جهانی اول نیز با به هم خوردن توازن قدرت میان کشورهای اروپائی به وقوع پیوست و در پی آن پرسش‌های گوناگونی پیش روی طرفداران نظریه واقع‌گرائی قدرت محور قرار داد که پاسخ روشنی برای آن نداشتند. از این رو رفته رفته نظریات آرمانگرایانه صلح نیز وارد ادبیات روابط بین‌الملل شد تا با ارائه یک نظم جایگزین، نواقص نظری موجود در ادبیات واقع‌گرائی را برطرف سازد.

 تاکید بر مفاهیم صلح دموکراتیک و وابستگی متقابل از جمله محورهای اصلی در ادبیات آرمانگرائی این دوره به شمار می‌رود. از این رو برای تحقق این صلح، پی‌ریزی نهادی به نام جامعه ملل (۱۹۴۶-۱۹۲۰م) بر اساس نظریات صلح جهانی فیلسوف مشهور، امانوئل کانت مطرح شد و قدرت سلطه‌جوی دنیای معاصر، ایالات متحده آمریکا نیز در همان بدو امر جزو حامیان این ایده و سازمان بین‌المللی بود. اما به دلیل اعتقاد سیاستمداران این کشور به رئالیسم قدرت‌محور طولی نگذشت که حمایت خود را پس گرفت و همین امر بتدریج انحلال جامعه ملل را موجب شد.

 در پیچ و تاب رقابت بی نتیجه نظریه‌پردازان ایده‌آلیستی و رئالیستی و با بر هم خوردن توازن قوا به نفع آلمان در جنگ جهانی دوم مجدداً زمینه حمایت از نظریات ایدآلیستی فراهم ‌آمد که موجب شد در فاصله سالهای ۱۹۴۶-۱۹۴۵ نهاد تازه تأسیس سازمان ملل کنونی جانشین جامعه ملل گردد و برای رفع نواقص پیشین، جایگاه کشورها بطور همزمان در طول و عرض یکدیگر یعنی لحاظ نمودن حاکمیت برابر برای همه در مجمع عمومی و جایگاه برتر برای دارندگان سلاح‌های هسته‌ای با اعطای حق وتو در شورای امنیت، تعریف ‌شود.

 جنگ سرد نیز متاثر از نظریات تحول یافته رئالیستی، با محوریت «توازن وحشت» به جای توازن قوا مانع از برخورد نظامی ابرقدرتها شد و همزمان که نظریات ایده‌آلیستی در صحنه بین‌المللی جلوه‌ای پر رنگتر به خود می‌گرفت ایده صلح جهانی در قالب نظریات وابستگی متقابل ظاهر گردید. در حقیقت این روند بود که موجب شد موج تشکیل همگرائیهای منطقه‌ای ریز و درشت و در راس آنها اتحادیه اروپا به همه مناطق جهان تسری پیدا کند.

 با این تفاسیر مشاهده می‌شود که تقریبا از زمان جنگ جهانی دوم به بعد رئالیسم و ایده‌آلیسم در نزاعی برابر و دائمی بسر برده و بصورت مکمل پدیده ای بین‌المللی را توجیه و یا هدایت نموده اند. البته نباید این نکته را نیز فراموش کرد که به تدریج این نظریه‌ها دچار تحول شده‌اند و در روندی اجتناب ناپذیر در بعضی از حوزه‌ها به وحدتی ضمنی رسیده اند.

به عنوان نمونه وابستگی متقابل کشورها در دوران معاصر به عنوان عنصری واقع بینانه مد نظر قرار می‌گیرد و بگونه ای ظاهر می‌شود که گویا کشورها ناگزیر از پذیرش آن هستند و برای ادامه بقا همانند قدرت نظامی بدان محتاجند.

انتخاب دونالد ترامپ بعنوان رئیس جمهور جدید در آمریکا زمینه تقابل نظری مذکور را یک بار دیگر فراهم نمود. بگونه ای که انگار آمریکا در دوران جدید، در صدد بازگشت به رویه رئالیسم با محوریت قدرت سخت در عرصه بین‌المللی است. چراکه باز از نو همانند دوران نبردهای سی ساله از اعمال قدرت و سلطه‌جویی یاد می‌شود که در صورت بندی جدید آن، در بستن مرزها به‌روی مهاجران و انتقال فعالیت شرکتهای آمریکایی از خارج به داخل و تقویت قوای نظامی جلوه‌گر شده است. غافل از آنکه این نوع برداشت از رئالیسم خود ذاتا به دور از واقعیت است و انتقادات زیادی را با خود به همراه دارد و پایان آسان و خوشایندی برای آن قابل تصور نیست.

آنچه که این روزها در آمریکا از آن به عنوان رئالیسم قدرت یاد می‌شود درواقع برداشتی عوامانه از ملی‌گرائی افراطی است که حتی اعتراض جدی صاحب نظران رئالسیتی را نیز در پی داشته و پر مخاطره و پر هزینه توصیف می‌شود.

شاید بتوان برای سادگی درک مطلب، جامعه آمریکا را به دو بخش خردگرا و یا فرهیخته که تمرکزشان بیشتر در غرب و شرق این کشور است و بخش توده گرا که عمدتا در مرکز و جنوب آمریکا هستند تقسیم کرد.

طیف توده‌گرا شامل ملی‌گرایان مذهبی با گرایشات آخرالزمانی هستند که در دوران بوش پسر حضور پر رنگی در سیاست داشتند و تشکیل حکومت اسرائیل را زمینه ساز رجعت مسیح می‌دانستند. اما پدیده جدیدتر، ملی‌گرایی التقاطی[۱۲] متشکل از متعصبین مذهبی و ناسیونالیستهای نژادپرست می‌باشد که عوام گرائی افراطی و آنچه که در آمریکا از آن به عنوان دموکراسی جکسونیستی نام برده می‌شود را نمایندگی می‌کند. آزادی‌های فردی و احترام و عزت آمریکائی سرلوحه سیاست‌های این گروهها است.  

این در حالی است که تا قبل از انتخاب ترامپ، نظام غالب در آمریکا همواره در اختیار فرهیختگان و خردگراها معتقد به حفظ وضع موجود بوده که در صدد هضم بخش ناهمگون یا همان توده های متمایل به قدرت سخت در نظام سیاسی بوده‌اند. در این نظام غالب، تفاوت بین دموکراتها و جمهوری خواهان جزیی و حول مسائلی از قبیل بیمه، حقوق کارگر و کارفرما، سقط جنین، آزادی و حقوق اقلیتها قرار دارد که با مفاهیم و ارزشهای مشخصی تعریف شده و دارای چارچوبی کلی هستند. اما حاکمیت جدید به نوعی در قامت اپوزیسیون نظام غالب ظاهر گردیده و جمعیتهای ناهمگون با خواسته های متفاوت را نمایندگی می‌نماید. لذا شاهد حضور طیفی از مشاوران در اطراف رئیس جمهور هستیم که از افراد ضد یهود تا طرفداران پر و پا قرص صهیونیسم را در بر می‌گیرد.

 نتیجه اینکه جامعه آمریکا بشدت در حال قطبی شدن است و این می‌تواند بر روی سیاست خارجی این کشور نیز اثر گذار باشد. اگر جمهوری خواهان بطور سنتی در صدد ایجاد روابط با متحدان جهانی و منطقه ای بر اساس اصول ژئوپولیتیک بوده اند و دموکراتها نیز روابط خود با دیگران را بر اساس اصول ارزشی تعریف می‌کنند، دولت جدید در آمریکا احتمالا به رویکردی التقاطی و غیر قابل پیش بینی روی خواهد آورد.

با توجه به تجارب و موارد مشابه در گذشته، امکان تسری وضعیت پیش آمده در آمریکا به اروپا نیز وجود دارد و شواهدی از آنرا می‌توان بسادگی در رقابتهای انتخاباتی در کشورهای اروپائی مشاهده کرد. اگر چنین شود شدت سردرگمی و پیچیدگی در تعاملات بین‌المللی برای همه کشورها افزایش خواهد یافت.

 جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک قدرت منطقه‌ای بدون شک تحت تاثیر تحولات بین‌المللی است و در شرایط جدید از فرصتها و تهدیدات تازه مبرا نمی‌باشد و تسری گفتمان‌های لجام گسیخته، افراطی و التقاطی همانند آنچه که در آمریکا ظاهر شده به محیط سیاسی کشورهای منطقه می‌تواند بیشترین تهدید را برای ما در پی داشته باشد. در عین حال، مدیریت محیط پیرامونی با استفاده از سردرگمی استراتژیک غرب در نتیجه تحولات اخیر می‌تواند بهترین فرصت را برای بهره برداری در اختیار ما بگذارد. از این رو نباید اجازه رسوخ اندیشه های نا سالم به حوزه سیاست داخلی و ایجاد شکاف در حاکمیت را داد. در واقع گفتمان انقلاب اسلامی بیش از گذشته فرصت گسترش و عرضه به ملتهای اسلامی را یافته و اتحاد و همبستگی ملی و سیاسی ما می‌تواند در رسیدن به اهداف انقلاب بیش از هر زمان دیگری ما را یاری نماید.

یکی از راهکارهای دشمن در چنین شرائطی ایجاد یاس و سردرگمی برای ملت است که در نتیجه القای ناامنی، فساد گسترده و القای حس رواج بی عدالتی در اکثر شئونات زندگی به وجود می‌آید و می‌بایست بطور جدی و واقع‌بینانه با آن مقابله نمود.

متقابلا باید از تسری ابراز احساسات‌مان به حوزه های سیاسی نیز جلوگیری کنیم. ذوق‌زدگی و انتظار فروپاشی سریع آمریکا در نتیجه تحولات اخیر یکی از این موارد است. به جای آن بایستی به فکر تقویت بیش از پیش انسجام داخلی حول محور رهبری و دقت در اظهارات و شعارها بود. توجه به شرایط حساس انتخابات پیش رو و تعدیل رفتارها از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است به گونه‌ای که موضع‌گیریهای سیاسی داخلی بیشتر حول محور منافع ملی باشد تا منافع حزبی.

‌در صحنه بین‌المللی فرصتی فراهم آمده تا آنچه مدت‌هاست بدان معترض بودیم مورد اجماع جهانی واقع گردد. لذا می‌بایست هماهنگ با ملتهای معترض جهان پیش برویم و از اختلاف نظر موجود میان کشورها به خصوص کشورهای غربی، برای مثال درخصوص برجام، بهره مند گردیم.

در ارزیابی سیر تحول انقلاب اسلامی دو عنصر مهم باید به طور هم‌زمان در نظر گرفته شود: یکی تدبیر و دیگری تقدیر است. تقدیر همواره به کمک کشور عزیزمان ایران آمده است. به عبارت بهتر، اگر با تدبیر از فرصت پیش آمده نهایت استفاده را به عمل آوریم، یقینا تقدیر یکی از بهترین دوران‌های پس از پیروزی انقلاب را برای ما رقم خواهد زد. چرا که موضوع هسته ای در قالب برجام سر و سامان گرفته، توان نظام و امنیت ملی کشورمان تقویت یافته و محیط پیرامونی ما مستعد تعامل فراگیر خواهد شد.

فَلَمَّا تَرَاءَی الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَی إِنَّا لَمُدْرَکُونَ ﴿۶۱﴾ قَالَ کَلَّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ ﴿۶۲﴾

چون دو گروه همدیگر را دیدند یاران موسی گفتند ما قطعا گرفتار خواهیم شد (۶۱) گفت چنین نیست زیرا پروردگارم با من است و به زودی مرا راهنمایی خواهد کرد (۶۲) (سوره شعراء، آیات ۶۲-۶۱)

منبع: ایلنا
نظرات بینندگان