arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۴۱۳۱۱۳
تاریخ انتشار: ۳۷ : ۱۷ - ۲۰ خرداد ۱۳۹۷

روایت ملوان آزاد شده از بند دزدان دریایی سومالیایی از روزهای سخت اسارت: 8نفر از دوستانم جلوی چشمانم جان باختند

ملوان 44ساله‌ای که از بند دزدان دریایی سومالیایی آزاد شده، گفت: ما را با لنج به ساحلی به نام آلو بردند. بعد ناخدا و مکانیک لنج را جدا کردند و بردند پیش سردسته‌هایشان. وقتی برگشتند شنیدیم که گفته‌اند اگر 120هزاردلار دریافت نکنند، ما را آزاد نمی‌کنند. گفتیم ما صیادیم و پولی نداریم که پرداخت کنیم اما قبول نکردند. چند‌ماه اول داخل لنج زندانی بودیم. بعد از آن ما را به منطقه‌ای ریگزار بردند و به درختانی که آنجا بودند، زنجیرمان کردند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

 

40‌ماه دوری از خانواده، تحمل شکنجه‌های سخت زیر آفتاب سوزان ریگزارهای سومالی و تشنگی و گرسنگی کشیدن‌های 10، 20 و حتی 45روزه هم باعث نشد که شیرمحمد تابه‌زر، ملوان ایرانی لنج سراج و 3دوست دیگرش امیدشان به آزادی را از دست بدهند. آنها در این مدت‌ بارها تا یک‌قدمی مرگ رفتند، مرگ 8نفر از دوستان و برادرهایشان را مقابل چشمانشان دیدند اما باز هم تحمل کردند تا اینکه چند روز پیش با عملیات پیچیده و بی‌نقص مأموران اطلاعات از اسارت دزدان دریایی آزاد شدند. روز گذشته، در خانه شیرمحمد غوغایی به‌پا بود. همه فامیل و دوستان و آشنایان برای استقبال از او آمده بودند و او یک‌بار دیگر توانست فرزندانش را در آغوش بگیرد و اشک شوق بریزد. این ملوان 44ساله در گفت‌وگو با همشهری از جزئیات وحشتناک روزهایی می‌گوید که او و دوستانش اسیر دزدان دریایی سومالی بودند.

از اینکه بعد از حدود 4سال دوباره در کنار خانواده‌ات هستی چه احساسی داری؟

(با خنده) خیلی خوشحالم. امروز(شنبه) حدود ساعت 10صبح رسیدیم خانه و همه را دیدم که اینجا جمع شده‌اند. همسرم، بچه‌هایم، خواهرزاده‌هایم و بقیه اقوام و فامیل. آخرین باری که دختربزرگم را دیدم، حدود 10سالش بود. امروز وقتی دیدمش، او را نشناختم. پسر کوچکم را که اصلا ندیده بودم. چون وقتی گرفتار دزدان دریایی شدیم، همسرم باردار بود و او هنوز به دنیا نیامده بود. فقط خدا را شکر می‌کنم که دوباره توانسته‌ام به خانه برگردم. البته وقتی برگشتم یک خبر بد هم شنیدم.

چه خبری؟

وقتی به خانه رسیدم، همه را دیدم غیراز خواهرم. رابطه ما خیلی خوب بود و خیلی به هم علاقه داشتیم. سراغش را که گرفتم، فهمیدم فوت کرده است. او از اینکه من گرفتار دزدان دریایی شده بودم و توسط آنها شکنجه می‌شدم آنقدر غصه خورد که دق کرد.

از روزی بگو که توسط دزدان دریایی اسیر شدید؟

اواسط زمستان93 بود که برای ماهیگیری با لنج سراج به آب‌های آزاد رفتیم. حدود 400متر با آب‌های سومالی فاصله داشتیم و تورها را به دریا انداخته بودیم که 2قایق نزدیک شدند. یکی کوچک و یکی بزرگ‌تر بود. حدودا 15نفر سوار قایق‌ها بودند که تا دندان مسلح بودند. حتی نارنجک و دوشکا هم داشتند. نزدیک که شدند شروع کردند به تیراندازی. ما برای نجات جانمان از عرشه به داخل موتورخانه رفتیم. چون تورها داخل دریا بودند فرصت فرار نبود. ناخدا گفت تورها را ببریم و فرار کنیم اما موفق نشدیم. دزدان دریایی وارد لنج شدند و همه ما را گروگان گرفتند.

شما را کجا بردند؟

ما را با لنج به ساحلی به نام آلو بردند. بعد ناخدا و مکانیک لنج را جدا کردند و بردند پیش سردسته‌هایشان. وقتی برگشتند شنیدیم که گفته‌اند اگر 120هزاردلار دریافت نکنند، ما را آزاد نمی‌کنند. گفتیم ما صیادیم و پولی نداریم که پرداخت کنیم اما قبول نکردند. چند‌ماه اول داخل لنج زندانی بودیم. بعد از آن ما را به منطقه‌ای ریگزار بردند و به درختانی که آنجا بودند، زنجیرمان کردند.

همه‌تان با هم بودید؟

تا چند ‌ماه اول همه با هم بودیم. اما بعد ما را به چند گروه تقسیم کردند. دزدان دریایی 3سردسته داشتند؛ طرانی، عبدالولید و باخس. طرانی 4نفر از ملوان‌ها به نام‌های جلال دهواری، محمدشریف پناهنده، ابراهیم بلوچ و عبدالله نوهانی را با خود به منطقه‌ای دیگر برد. بقیه هم در اختیار عبدالولید و باخس قرار گرفتیم. البته مدتی بعد، دولت سومالی توانست4نفرمان را از دزدان دریایی بگیرد که این 4نفر به ایران برگشتند و ماندیم 13نفر.

شرایطی که در آنجا زندانی بودید چطور بود؟

هوای آنجا خیلی گرم بود. پاهایمان را با زنجیر به درخت‌ها بسته بودند. نه به ما آب می‌دادند و نه غذا. یک‌بار تا 45روز گرسنگی و تشنگی کشیدیم و چیزی به ما ندادند. مجبور بودیم مخفیانه برگ‌های درختان را کنده و بخوریم. البته اگر می‌دیدند که دستمان را دراز کرده‌ایم که برگ بکنیم، کتکمان می‌زدند. می‌گفتند اینها برگ‌های درخت‌های سومالی است و برای خوردن آن باید پول بدهید. آنها شکنجه‌مان می‌‌کردند و مجبورمان می‌کردند با خانواده‌هایمان تماس بگیریم و برای آزادیمان درخواست پول کنیم.

شکنجه‌هایشان چگونه بود؟

گاهی وقت‌ها دست و پایمان را از پشت می‌بستند و ما را روی ریگ‌های داغ می‌گذاشتند. بعد با هر چه دستشان بود کتکمان می‌زدند. اگر هم چیزی نبود با لگد می‌زدند. طوری که آرزو می‌کردیم زودتر شب شود و آنها دست از سرمان بردارند. یک‌بار یکی از بچه‌ها را با میله‌های آهنی چنان زدند که استخوان‌هایش از 4نقطه شکست. او یکی دو روز دوام آورد و اما در نهایت به‌خاطر آسیبی که دیده بود در روز سوم به رحمت خدا رفت.

با جسدش چه کردند؟

هر کسی که فوت می‌کرد، آنها در اوج بی‌رحمی یک کیسه معمولی از سر و یک کیسه هم از پا، روی بدنش می‌کشیدند که مثلا کفنش باشد. بعد او را در جلوی چشمان ما و در چند متری ما دفن می‌کردند. گودالی که می‌کندند به نیم متر هم نمی‌رسید. ما با دیدن این صحنه‌ها فقط گریه می‌کردیم. خوب یادم است که همه‌اش دعا می‌کردم وقتی مردم، جسدم را هر طوری شده به ایران منتقل کنند تا در آنجا دفن شوم.

از 13نفری که در آنجا زندانی بودید، 8ملوان جان باختند. شرایط مرگ آنها چطور بود؟

یکی که به‌خاطر شکستگی استخوان‌هایش جان باخت. بقیه هم به‌خاطر گرسنگی و تشنگی. اما همه آن 8نفر به فاصله یک‌ماه از هم جانشان را از دست دادند. چرا که در آن زمان به‌شدت ما را شکنجه می‌کردند و گرسنگی می‌دادند. 3نفری که همراه من زنده ماندند و آزاد شدند، هر کدام‌یک برادر داشتند که مقابل چشمانشان در آنجا جان باخت و همانجا دفنش کردند.

این رفتار دزدان دریایی تا کی ادامه داشت؟

تا زمانی که خانواده‌هایمان 45هزار دلار تهیه کردند و برای آنها فرستادند. این پول به سختی تهیه شد. خانواده‌های ما نزد آشنایان و بستگان رفتند و با گریه و خواهش از هر کدام مبلغی گرفتند و در نهایت 45هزار دلار فراهم شد و برای دزدان فرستادند. اما آنها وقتی پول را گرفتند، گفتند که این پول فقط هزینه غذایی بود که تا حالا به ما داده بودند.

مگر غذا چه می‌دادند؟

آنها وقتی پول را گرفتند تا مدتی به ما غذا می‌دادند. هر روز 3 لیتر آب می‌دادند و 3 لیوان برنج. می‌گفتند که آن آب هم برای خوردن است و هم برای جوشاندن برنج. آنها روزی یک‌بار اجا‌زه می‌دادند که به دستشویی برویم. دوش گرفتن هم یک ‌رؤیا بود.

ملوان‌هایی را که از شما جدا شده بودند ندیدید؟

نه. آن 4نفری را که طرانی با خودش برد دیگر ندیدیم. البته یک نفر از ما هم یک شب وقتی دزدان دریایی فراموش کرده بودند زنجیرش را قفل کنند توانست فرار کند و بعدها شنیدیم که به ایران رسیده است. تنها ما 4نفر ماندیم و شکنجه‌هایی که تمامی نداشت.

کی آزاد شدید؟

مقدمات آزادی ما از حدود 9ماه پیش فراهم شد. مأموران اطلاعات توانسته بودند با رابط‌هایی که داشتند شرایط آزادی ما فراهم کنند. ما حدود 2سال و 5ماه در آن ریگزار و زیر درخت‌ها زندانی بودیم تا اینکه حدود 9ماه پیش افرادی آمدند و ما را از دزدان دریایی تحویل گرفتند و به یک خانه بردند. در این مدت آنجا بودیم و می‌گفتند اگر بی‌گدار به آب بزنیم ممکن است گروه دیگری ما را بدزدند. آنها می‌گفتند دولت سومالی در جایی که ما بودیم هیچ قدرتی ندارد و باید مطمئن شوند که ما را به‌دست افراد مطمئن بسپارند. بعد از حدود 9ماه، چند روز پیش بود که گفتند وقتش رسیده و ما را از آنجا به پایتخت سومالی بردند. بعد تحویل یک رابط شدیم و در نهایت ما را به سفارت ایران بردند و از آنجا به دوبی و بعد به تهران آمدیم. ما آزادی‌مان را مدیون مأموران اطلاعات هستیم. آنها برای رهایی ما خیلی زحمت کشیدند.

برنامه‌ات برای آینده چیست؟

من کارم ماهیگیری است. جز این، کاری بلد نیستم. اما دیگر از جلوی چشم خانواده‌ام دور نمی‌شوم و فقط در همین ساحل کنارک ماهیگیری می‌کنم.

در این مدت، همسر و فرزندانت خرج زندگی‌شان را چطور تأمین می‌کردند؟

پدر و برادرم مراقب آنها بودند و به همین دلیل به آنها مدیونم. من آزادی خودم و دوستانم را نتیجه‌ دعاهای مردم کنارک و خانواده‌هایمان می‌دانم. با دعاهای آنها و تلاش مأموران اطلاعات بود که موفق شدم یک‌بار دیگر خانواده‌ام را ببینم.

نظرات بینندگان