arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۴۱۷۴۲۷
تاریخ انتشار: ۳۸ : ۱۲ - ۱۴ تير ۱۳۹۷
‌نامه‌ای سرگشاده به فرهنگستان زبان فارسی

بيدار باش

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

محمدرضا خسروی: سخن را به نام خداوند جان و خرد آغاز مي‌کنم که يادآور نام ارجمند فردوسي توس نيز باشد، همو که خورشيد زبان فارسي از خاور شاهنامه او تابيدن گرفت.

داستان زبان ستم ديده فارسي را اکنون مي‌توان به داستان سهراب کشان شاهنامه مانند کرد با همان اشک چشم و با همان جگر خراشي و تلخي و با اين جدايي که رويداد سهراب، کار دشنه‌اي بود و دريدن پهلويي و سر روزي يا نيمروزي و اين دشنه که راست بر جگرگاه زبان فارسي فرود آمده است هزار سال و بيش از هزار سال است که آن را از تهيگاه زبان در خاک و خون تپيده فارسي بر نکشيده‌اند. نه که برکشند همچنان، همچنان و همچنان از کار پيچاندن و خراشيدنش دست برنداشته‌اند.

[و بگذاريد پيش از نگاه به رفتار و نوشتار و گفتار فرهنگستانيان بگويم که من بيشتر اين بزرگان دانشور را يا به نام يا به چهره يا به آوازه مي‌شناسم و از آنجا که آنان نيز باري از باشندگان کوي سخن و زبان و نگارش‌اند، به دل، دوستشان مي‌دارم و آن چه مي‌نگارم از سر دل سوختگي است نه فرو گذاشتن پايه استادي آن بزرگواران و نيز نيک آگاهم که چون جان خود را از دانش زبان بي‌مايه مي‌بينم، پيرايه خاموشي را سزاوارترم تا شرمندگي فرياد برداشتن را و مي‌افزايم که داراي اين خامه دادرسي است که در ديوان عالي کشور سالهاست که ميانجي داد و بيداد است و اگر هنري دارد بايد به همان کار برگردد نه به آشفته بازار زبان، اما مي‌بيند که زبان نيز اينک در جايگاه دادخواه ايستاده است با گريباني دريده و نامه‌اي در دست از آن چه بر او رفته است.]‏‎ ‎

من اينک مي‌گويم اگر مردمان، در هر گوشه گيتي سزاوار داشتن زباني هستند ويژه خود، ما نيز مردمانيم در پهنه ايرانشهر که از اين سزاواري مي‌بايست بهره‌اي مي‌داشتيم که نداريم.

زبانهاي انيراني از فرنگي گرفته تا روسي و مغولي و تازي در جاي خود اگر شيرين اگر تلخ اگر نيرومند اگر نارسا، زبان همان مردمان است، بگذاريد ما نيز زبان خودمان را داشته باشيم، زبان مادري، زبان فارسي و زبان دري را و ناگفته نگذاريم که در زير چادر پرفراز ايران، تيره‌هاي گوناگون ميهني نيز بايد درخانه خود زبان خود را داشته باشند از آذري و بلوچي و مازني گرفته تا کردي و لري و گيلکي و سپس ترکمني و عربي و فارسي.

سخن در اين است که زبانهاي چيره يافته همچون تازي و فرنگي به گونه‌اي ميدان را بر ما تنگ گرفته‌اند که راه را بر گلوي زبانهاي ايراني بسته‌اند و در اين ميان فرهنگستان زبان فارسي که مي‌بايد پاسدار بيدار مرزهاي زبان ايراني باشد راست به سربازي مي‌ماند که در سنگرش خفته باشد. پيداست که من از جايگاه نگهباني آنان بازديد نکرده‌ام من اين را از نوشته خود آنان مي‌گويم که بازتابي دارد گسترده در بيش از شصت شماره نامه فرهنگستان که آن را سخن‌گوي سازمان خود نيز مي‌دانند.

من با نگاه به چندين شماره اين دفترها، مي‌گويم و از گفته برون مي‌آيم که از ارگان فرهنگستان پيداست که نويسندگان و کارداران آن يکسره با درد جانکاه زبان بيگانه‌اند، آنان که مي‌بايد به درمان اين درد مي‌پرداختند، نمک پاش دل ريش آن شده‌اند.

نويسندگان نامه فرهنگستان و بويژه سردبير آن هر چند بر اين باور پاي مي‌فشارند که: «با وسعت و تنوع علوم و فنون و هجوم سيل آساي واژه‌هاي بيگانه ناگزير بايد از همه امکانات زبان فارسي استفاده شود تا اين زبان بتواند به درستي از عهده وظايف نوين خود برآيد» و نيز باور دارند که: «هرچند عناصر قاموسي بيگانه به خصوص اگر با الگوهاي ساختاري واژگان فارسي مغايرت نداشته باشند به زبان چندان لطمه‌اي نمي‌زنند ولي اگر اين عناصر فراوان باشند و ما حتي مجال پيدا نکنيم که آن‌ها را به هيأت مأنوسي درآوريم به همراه خود الگوها و عناصر دستوري بيگانه را وارد زبان ما مي‌سازند و زبان را آلوده و آشفته مي‌کنند و اين را ديگر نمي‌توان روا شمرد.»

اما در کردار نه همان‌اند که در گفتار، چندان که در سرتاسر نوشته‌هاي سردبير و ديگر نويسندگان نامه فرهنگستان کوچکترين تلاشي براي بهبود بخشيدن به شيوه نگارش و بهره بردن از واژه‌هاي بي دردسر زبان فارسي ديده نمي‌شود. آنان بي هيچ بايسته‌اي انجمن دبيران خود را «هيأت تحريريه» مي‌نويسند و در نگارش مقاله و سرمقاله‌هاي خود از به کار گرفتن کد /‏‎ ‎‏بايکوت / ژانر / اتود / ارگانيک و آکادميک پروايي ندارند همچنان که از آوردن واژه‌ها و عبارتهايي مانند ساحت مغفول ـ خلق‌الساعه ـ اساتيد ـ مقدمه ـ طرد مماشات ـ تعامل‌گرا ـ احتجاج ـ مسامحات ـ اقرب احتمال ـ جوابيه ـ مابه‌الامتياز ـ نظرات ـ اعوجاج ـ بدو تولد ـ وبعون الله تعالي، پرهيزي ندارند، مي‌گويم و از ژرفاي دل مي‌گويم که اگر بسياري از واژه‌هاي بيگانه هزار سال است تا مهمان اين خانه‌اند، نمي‌بايست در بيرون راندشان پا فشاري کرد اما براي جاي دادن شان بر سر اين سفره جاي خانه زادان را تنگ نکنيم و اگر دو واژه براي يک خواسته داريم برگزيدن واژه خودي سزاوارتر است و فرهنگستان اين کار را نمي‌کند، مي‌گويم اگر بشود از ناچاري واژه‌هاي فصل، ساعت، دقيقه، تعطيل، احتياط، سقف، معجزه و ناشر و کتاب و مجازات و خط و تولد را پذيرفت و بر هزار ازين گونه‌ها بردباري کرد، «بدو تولد» چنين نيست. خوب اگر فرهنگستان به جاي بدو تولد نتواند بنويسد از آغاز تولد، چه هنري کرده است، مردم تولد را پذيرفته‌اند فرهنگستان «بدو» را هم باري بر سر بار کرده است. اگر ويراستار نامه فرهنگستان در گزينش ديباچه به جاي مقدمه دو دل باشد ديگر چه کسي بايد اين کار را بکند؟ و من تا سخنم را کوتاه‌تر کرده باشم دامنه آن را در چند بخش فرا خواهم چيد.

1ـ سردبير يا سخنگوي نامه فرهنگستان در گزارش 22 سال سردبيري خود مي‌گويد: «دو شيوه را در حوزه ويرايش اصلاً تحمل نمي‌کنيم يکي عربي‌زدايي يا سره نويسي ناب و يکي هم کهنه‌گرايي و زبان آرکائيک را و مقاله‌هايي را که چنين زباني داشتند اصلاً قبول نمي‌کرديم چون آنها را سرمشق‌هاي ناهنجار و آسيب‌رسان تشخيص مي‌داديم» و من مي‌پرسم استاد اگر بيگانه‌زدايي از زبان را شما فرو بگذاريد که بايد بردارد؟ خوب تا شما اين گونه بر سره‌نويسي بتازيد از ديگران دور نيست که با نوشتن «اصرار در سره‌نويسي و سره‌گويي که در آن مخاطب براي اخذ مطالب به نوعي تلاش ترجمه‌اي نياز دارد!» آقا جلال کزازي را بکوبند [شماره 61 نامه فرهنگستان ص 140]. و گفتني است که در کار تازي زدايي من هم يکسره [و از روي گونه‌اي ناچاري] پاي نمي‌فشارم اما باور دارم که مي‌توان به سويي گام برداشت که از خانواده واژگان تازي و فرنگي بکاهيم و بر خانواده واژگان فارسي بيفزاييم تا سرطان اين واژه‌ها اندام زبان ما را از پاي نيندازد، براي نمونه هنگامي که ما مي‌توانيم از فروتن، فروتني، فروتنانه و با فروتني کارمان را راه بيندازيم ديگر نيازي به متواضع و تواضع و متواضعانه و با تواضع نداريم، خوب اين گروه از مهمانان را ديگر رها کنيم تا چهره زبان، فارسي‌تر شود، هنگامي که مي‌شود گفت ‌تر و خشک، دور و نزديک، بالا و پايين، درون و بيرون، باغراه و چهار باغ ديگر به رطب و يابس، بعيد و قريب، عليا و سفلي، داخل و خارج و پارک‌وي و بلوار، نيازي نخواهد بود و به گمانم کار فرهنگستان بايد همين باشد و جز اين نباشد، که بسادگي خانه تکاني را آغاز کند نه اين که بيگانه‌زدايي را تاب نياورد!!‏

2ـ مي‌پندارم اگر در فرهنگستان براي پالايش زبان فارسي جوش و خروش به هم رسد، مردم گنجايش پذيرفتن آن را خواهند داشت چنان که ديديم در فرهنگستان پيشين چگونه واژه‌هاي درشت و زمخت و نخراشيده‌اي همچون عدليه و محکمه و پارکه و وکيل عمومي و مستنطق و مدعي‌العموم جاي خود را به دادگستري و دادگاه و دادسرا و داديار و بازپرس و دادستان داد و رده‌هاي دادرسي مانند بدايت و استيناف و تميز، به نخستين و پژوهش و فرجام جاي سپرد.‏

3ـ از‏ آنجا که نامه فرهنگستان را ارگان و سخن گوي سازمان ياد شده دانسته‌اند و براين پايه مي‌بايست رنگي از پايگاه فرهنگي کارکنان فرهنگستان در نوشته آنان بازتاب مي‌يافت من با هيچ نوشته‌اي از نامه فرهنگستان روبه رو نشدم که نشان دهد نويسندگانش شيفته و دلداده زبان فارسي باشند که هيچ، آنان از به کار بردن واژه‌هاي بيکاره تازي و فرنگي هم خودداري نکرده‌اند و اين در جايي است که گفته مي‌شود سردبير نامه در ويرايش نوشته‌ها بسيار سخت گير است.‏

در شماره60 نامه فرهنگستان، همکاران سردبير از وي به داشتن «حساسيتي ستودني در اصول حاکم بر نگارش» ياد کرده‌اند تا آنجا که «دقت و تيزبيني منحصر به فرد» ويرايش سخت‌گيرانه، بي‌رحمانه و دقيق، مراقبت در درستي و يکدستي ويرايش ـ اعمال بيش از حد لزوم نظريات ويراستارانه ـ مراعات شيوه يکدست رسم‌الخط و سوابق ستودني در ويرايش نهايي ـ سنگ تمام گذاشتن در ويرايش‌ـ ويراستاري تا حد وسواس، ويرايش غليظ، «اعتقاد به تقويت و ضرورت تهذيب زبان فارسي» را از ويژگيهاي استاد سميعي دانسته‌اند. ما نيز اين پايه و مايه از سخت‌گيري و ويرايش را از بزرگي که بيش از 90 سال عمر را سپري کرده است مي‌ستاييم اما با دلي پر درد و چشمي پر آب و لبي پر افسوس مقاله‌هاي نامه فرهنگستان را که نگاه مي‌کني انگار خردک نسيمي از ويرايش بر آنها نوزيده است و من مي‌انديشم که اگر نامه فرهنگستان با بهره گرفتن از هنر ويرايش استاد چنين باشد واي بر هنگامي که سايه دست او بر نوشته‌هاي نامه نيفتاده باشد.

نه، نامه فرهنگستان پاسخگوي جانهاي شيفته زبان فارسي نيست که بماند، در جاي خود دل شکن و آزار دهنده نيز هست و نگاه کنيد به آن چه خواهم نوشت.

4ـ دست‏ اندرکاران نامه فرهنگستان اگر چه به يکدست‌نويسي و درستي نوشته‌ها سفارش مي‌کنند ولي ديده مي‌شود که در جاي خود آن را ناديده مي‌گيرند. در همين دو سه شماره‌اي که من از مجله ديده‌ام روستائي و روستايي ـ آئين و آيين ـ روائي و روايي ـ زيبائي و زيبايي ـ نارسائي و نارسايي ـ جادوئي و جادويي را در نوشته‌ها بسيار ديده‌ام و گاه کنار هم و در يک خط. اگر ويرايش بسيار سختگيرانه و به گفته خودشان بي‌رحمانه و غليظ اين باشد، شلخته‌گري در ويرايش چگونه خواهد بود؟

5ـ نديده‌ام که در پيوسته‌نويسي و گسسته‌نويسي هم، نگاه پر فروغي داشته باشند. در نوشته‌ها مي‌بينيد که «بهنگام» پيوسته آمده است و «به راستي» گسسته و بر اين هر دو بايد رايي داشت يگانه، از آن گذشته من شيوه پيوسته‌نويسي را در اين ترکيبها که مي‌نويسم برنمي‌تابم، ببينيد: غلامارگي، صاحبمنصبان، مغربزمين، دستنويسي، پيشکسوتان، خيالبافانه، شرقشناسي، پيشگفتار، دامپزشکي، هيچيک و بسياري ديگر و مي‌پرسم با نرمشي که زبان ما دارد اين چگونه پسندي است که بايد صاحب منصب را مانند واگنهاي به هم پيوسته قطار، صاحبمنصبان، بنويسند، در شگفتم که فرهنگستان به جاي پيشنهاد واژه‌اي فارسي براي آن، هنرش‎ ‎را در پيوسته نويسي‌اش نشان مي‌دهد.‏

6ـ در‏ زبان فارسي عدد را از چپ به راست مي‌نويسند و پي در پي نشان دادن آن نيز از همان سوي چپ رخ مي‌دهد چندان که اگر در ميان دو عدد «از» و «تا» نيامده باشد و خط تيره آمده باشد گسترش آن بايد گردشي داشته باشد از چپ به راست مانند صص 202ـ169 يعني صفحه‌هاي 169 تا 202 اما در نامه فرهنگستان به اين گونه‌ها بر مي‌خوريم: ‏

‏«در فاصله سالهاي 973ـ1014» و «دوران اسارت او 287ـ365 بود يا به جاي آن که بنويسند 6ـ5 روز پيش، مي‌نويسند 5ـ6 روز پيش و اين گونه نوشتن با شيوه شماره‌نويسي ناسازگار است.»

7ـ ديده‌ام که در بسياري جاها ضمير آنها را به جاي آنان به کار برده‌اند و روي واژه «رد» فارسي تشديد گذاشته‌اند: «ردّ پاي شمس» و در همة جاها نشانه جمع را از مفردش جدا نوشته‌اند و شماره زيرنويس را گاه با ستاره و گاه با شماره نشان داده‌اند‎ ‎و هم در بيشتر مقاله‌ها صيغه سوم شخص ماضي نقلي که نياز به فعل کمکي دارد بي آن فعل به قلم آمده است مانند «در هيچ متني ديده نشده» يا «تنوع فراواني که علوم و فنون پيدا کرده» و من اين را درست نمي‌دانم که دستور نوشتاري را به گفتاري نزديک کنيم.‏

8ـ بسياري از آن چه نوشتم، با اندکي آسانگيري در نامه‌هاي مردم و در يادداشت‌هاي ديگر نويسندگان مي‌تواند درخور چشم‌پوشي باشد اما در نوشته کارداران فرهنگستان هيچ‌گاه نبايد ناديده گرفته شود چرا که اينان به کار گرفته شده‌اند تا همين هنر را بگسترند، هنر درست‌نويسي و يکدست‌نويسي و فارسي‌نويسي را و گفته‌اند که «از هر کسي سلوک به نوعي است محترم / از شير حمله خوش بود و از غزال رم»

‏ ما از دوستان و بزرگواراني که به جاي هر کار ديگري، سالهاي زندگي خود را در فرهنگستان مي‌گذرانند چشم داريم که جز به فارسي و در هنگامه ناچاري جز به واژه‌هاي انيراني راهگشا و خوش ريخت و جا افتاده و آشنا ننويسند و سخن نگويند تا ديگراني که من باشم در دشواريهاي فارسي‌نويسي از روي دست آنان نگاه کنم.‏

و در پايان نمي‌توانم نا گفته بگذارم و آرزوي دل خود را پنهان کنم که اگر مي‌توانستم خواست خود را پياده کنم هم واژه ادب را از نام رسمي فرهنگستان بر مي‌داشتم و هم با خطي خوش بر بالاي سردر فرهنگستان مي‌نوشتم «اين جا باشگاه دلارام زبان فارسي است، هر کس‎ ‎که جز به فارسي سخن مي‌راند در نيايد» و همچنان بر اين باورم که زبان ما نياز به هيچ واژه انيراني ديگري ندارد. (بي‌گمان اگر بخواهيم) و سراينده ايران خواه شاهنامه اين را نشان داده است. ‏

منبع: اطلاعات

نظرات بینندگان