arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۳۴۶۲
تاریخ انتشار: ۱۶ : ۱۰ - ۰۴ اسفند ۱۳۹۰

چند روايت از ابن‌خلدون

عبدالقادر سواري
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :


1 شايد ما در عرصه فرهنگ با خود اشخاص تعامل نمي‌كنيم. اين روايتي از اشخاص است كه جريان دارد؛ روايتي كه ذهن فرهنگي ما مي‌سازد؛ روايتي كه در فضاي بين‌الاذهاني بر سر آن به اجماع مي‌رسيم و پس از ما نيز هر كس كه سوداي بررسي و نزديك شدن به اشخاص را در سر بپروراند با همين روايت تعامل خواهد كرد. منظور من اصلا غلبه ساختار بر طرز انديشه نيست. بيشتر به چيزي از جنس گفتمان نظر دارم؛ گفتماني كه حايلي ميان ما و چيزهاست؛ گفتماني كه متكثر است؛ نيم‌بند و شكننده است؛ تا اطلاع ثانوي هست اما تا وقتي هست ميان ما و لحظه ناب و بي‌واسطه چيزها فاصله مي‌افكند. ما هم چاره‌اي نداريم جز اينكه به اين روايت از اشخاص تن دهيم يا دست‌كم ميان روايت‌هاي ممكني كه بنا بر تفاوت گفتمان‌ها متفاوت‌اند دست به گزينش بزنيم؛ گزينشي كه موقعيت ما به عنوان مصرف‌كننده گفتمان آن را به ما تحميل مي‌كند. ذهن در ميان گفتمان‌هايي ممكن ايستاده است و بر حسب موقعيت خود در يك گفتمان جاي مي‌گيرد و اشخاص و چيزها را به روايت همان گفتمان مي‌خواند و مي‌بيند و احساس مي‌كند كه بديهي‌اند. در همين فضاست كه ما برخي از اين نمادها را حتي از دل تاريخ هم جدا مي‌كنيم و به جهان معاصر خود مي‌آوريم؛ نمادهايي كه براي بودن در جهان به آنها نيازمنديم. اين خيانت به تاريخ گويا چيزي ضروري است كه همواره اتفاق مي‌افتد.
2 ابن‌خلدون نمادي از نمادهاي ذهن عربي است. انديشمندي كه در ميانه راه تمدن عربي اسلامي ايستاده و نمي‌توان ناديده‌اش گرفت. ابن‌خلدون امروزه يك امر بديهي در انديشه اسلامي و خاصه شاخه عربي آن است. نمي‌توان انديشه عربي را بدون آن متصور شد. يكي از نقاط ثقل انديشه عربي است. حضور او آنقدر بديهي و ملموس است كه گويي از ازل وجود داشته است. انديشمندي كه در دهه‌هاي نخست سده بيستم انديشمندان عرب او را كشف كردند و درباره او نگاشتند. شايد رساله دكتراي طه حسين درباره ابن‌خلدون نخستين نوشته‌اي باشد كه يك انديشمند عرب در دوران نو درباره ابن‌خلدون نگاشته است. تا پيش از اين، ابن‌خلدون در فضاي انديشه عربي وجود نداشت؛ ابن‌خلدوني كه ما اينك مي‌خوانيم كه به هرجا كه مي‌رفت آوازه او پيش از او رسيده بود؛ ابن‌خلدوني كه اينك فضاي فرهنگي و تاريخ علم را بدون او نمي‌شود تصور كرد تا سده بيستم وجود نداشته بود. يكي از هزاران انديشمندي بود كه كتاب‌هايشان در دل كتابخانه‌ها مي‌پوسيدند و كسي از وجود آنها خبر نداشت. جالب اينجاست كه اندكي قبل از آن در كتابي از عبدالرحمن جبرتي كه بزرگ‌ترين مورخ زمانه‌اش به شمار مي‌آمد يعني در عجايب‌الاثار هيچ نامي از او را نمي‌شد ديد. نام طبري بود؛ نام ابن هشام و مسعودي و يعقوبي بود اما نامي از ابن‌خلدون نبود. اما چه شد كه كمتر از سده‌اي پس از آن ابن‌خلدون به صدر نشست و به مثابه يك امر بديهي خود را پيش نهاد؛ امري كه گويي از ازل وجود داشته است؟ گمان مي‌كنم اين ضرورت‌هاي اجتماعي جهان عرب بود كه نماد ابن‌خلدون را آفريد و تاويل كرد.
3 ابن‌خلدون در انديشه عربي و اسلامي معاصر نماد يك انديشمند است؛ انديشمندي كه دانشي نو را پايه‌ريزي كرد كه تا به اينك وجه نو بودن خود را حفظ كرده است. آنقدر نو كه مي‌توان سخني از آن دست را درباره او به كار برد كه زماني جورج طرابيشي درباره زكرياي رازي به كار برده بود؛ انديشمندي كه از فرط وجود معيارهاي مدرن در علمي‌انديشي ما را به اين گمان مي‌اندازد كه با انديشمندي از دوران مدرن طرفيم؛ انديشمندي كه تاريخي‌نگري، واقع‌گرايي، عقل‌باوري، تجربه‌انگاري، گسست از امر مطلق، گسست از تفسير تاريخ بر پايه الهيات و رسيدن به نقطه تفسير دين بر باب تاريخ، گسست از فضاي اساطيري در روايت تاريخ و پديده‌ها و رسيدن به تفسير علمي تاريخ، دوري از كلام و فلسفه و پيوند ميان انديشه و امر اجتماعي، همه را مي‌شد در او ديد. از يك طرف ما همزمان با ابن‌خلدون از دوران سيطره كلام و الهيات بيرون آمده و وارد جهان علم عمران مي‌شويم كه چيزي شبيه جامعه‌شناسي است و از سوي ديگر و در تناظر با همين جايگشت مي‌توان توجه به ابن‌خلدون و كشف وي را نمادي از پايان دوران سيطره كلام بر گفتمان عربي معاصر و ورود به دوران جامعه‌شناسي تفسير كرد. افزون بر اين همه پرداختن به ابن‌خلدون و پرورش وي نشان از چيز ديگري نيز مي‌توانست داشته باشد. ابن‌خلدون انديشمند دوران انحطاط بود؛ انديشمندي كه در دوران انحطاط ظهور كرد؛ دوران دولت‌هاي كوچكي كه جاي امپراتوري عربي اسلامي را گرفته بودند؛ دوران حمله مغولان به جهان اسلام و نفوذ آنها تا قلب شام و تا بيت‌المقدس؛ دوران اولين شكست‌هاي مسلمانان در برابر مسيحيان در اندلس و همه اينها در باز پرداختن به وي در دوران انحطاط نو، دوران استعمارشدگي، دوران پاره‌پارگي كه به جاي آرزوي دولت يكپارچه عربي نشسته بود تاثير داشت. تنها اين نبود. ابن‌خلدون از اين انحطاط آگاه بود و با نگراني به آن مي‌نگريست. در پي تفسير آن و ارايه راه‌حلي براي خروج از آن بود. پرداختن به ابن‌خلدون از اين منظر مي‌توانست به معناي اولويت دادن به انديشمند آگاه و مسوول در برابر وضعيت انحطاط باشد و چنين نيز بود.
4 شك در امر بديهي دشوار است اما دشوارتر چنگ زدن به اين امر بديهي است. آيا واقعا ابن‌خلدون وجود داشت و ما فقط او را كشف كرديم يا آنكه ضرورت ما را به اختراع او وا داشت؟ آيا اين ابن‌خلدون كه ما مي‌شناسيم ابن‌خلدون واقعي است يا روايت‌هايي از ابن‌خلدون است؟ روايت‌هايي چه بسا متضاد؛ كه در ميانه راه آنها ابن‌خلدون گم مي‌شود؛ روايت‌هايي كه بديهي نيستند..
نظرات بینندگان