arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۳۴۶۷
تاریخ انتشار: ۱۶ : ۱۰ - ۰۴ اسفند ۱۳۹۰

تحليلي بر زبان مساله‌گرايي

محسن خيمه‌دوز
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
جامعه ايران فقط تا قرن چهارم و پنجم مي‌انديشيده است. ابن‌سينا‌ها و فارابي‌ها متعلق به آن دوران هستند. از قرن چهارم و پنجم تاكنون، انديشيدن در ايران تعطيل شده و در تمام حوزه‌ها از جمله در ادبيات، به ايست فكري رسيد‌ه‌ا‌يم. جدا از تاثير نظام‌هاي اجتماعي حاكم و نيز عوامل علي چون كم‌آبي و زيستن در محيط كويري؛ فقدان عقلانيت و نقادي و مساله‌گرايي را مي‌توان از عوامل اصلي توقف فكر و ايست آثار ادبي ماندگار به‌حساب آورد. ادبيات ايراني در طي اين دوران تاريخي منحصر شد به ضرب‌المثل‌هايي از قبيل اينكه: زبان سرخ سر سبز مي‌دهد بر باد و امثالهم. از طرف ديگر چون جامعه ايران هرگز فرمت طبقاتي پيدا نكرده و به ويژه هيچ‌وقت وارد دنياي سرمايه‌داري نشده (پول داشته‌ايم اما سرمايه نداشته‌ايم، پولدار داشته‌ايم اما سرمايه‌دار نداشته‌ايم، ورود سرمايه داشته‌ايم اما ورود سرمايه‌داري نداشته‌ايم، گروه‌هاي اجتماعي داشته‌ايم اما طبقه نداشته‌ايم) نتوانسته از تجربيات نوين نگارش‌‌هاي ادبي مدرن هم بهره ببرد و در اين زمينه نوآوري كند و فرم‌هاي نوين مدني، منطقي و نقد‌پذير ادبيات را نهادينه كند. اگر در جامعه ايران امروز پديده‌اي به نام اسپانسر و حامي (ادبي، علمي، هنري) يك روياست و نه يك واقعيت عرفي؛ به همين دليل است. اين افول فكري ـ ادبي از قرن چهارم و پنجم، آغاز مي‌شود، با حمله مغول‌ها به ركود كامل مي‌رسد، در دوران قاجار تثبيت يكنواخت خود را آغاز مي‌كند و تا امروز هم بدون تغيير به حيات خودش ادامه مي‌دهد (ظهور استثنائاتي چون: بوف‌كور صادق هدايت، شازده احتجاب هوشنگ گلشيري و آثار داستاني ابراهيم گلستان، به مثابه ادبيات مدرن، ابتكاري و مساله-محور، نشانگر ايست فكر مدرن و عقلاني فرهنگ ايران است نه نشانه فعال بودن آن). همان‌طور كه در گذشته ادبي ايران هم، ظهور تك‌عناصر و تك‌افرادي چون بيهقي و سعدي و آثارشان را نبايد نماينده رشد تفكر ادبيات در ايران دانست بلكه بايد به اين معنا گرفت كه عوامل ذهني و ادبي موفق مساله‌محور، با استقلالي نسبي از ساختار ناعقلاني مسلط در جوامع ماقبل‌عقلانيت، مي‌توانند به‌سوي دوران مابعد‌عقلانيت پرش كنند و با همين پرش فكري‌ است كه امكان تغيير ايجاد شده و در درازمدت جامعه به سمت تحول جهت‌گيري مي‌كند. ويژگي استقلال نسبي عوامل فكري-ادبي مساله‌محور از ساختارهاي مسلط و فهم پتانسيل گفتمان‌سازي آن، نكته مغفولي‌ است كه چنانچه شناخته شود، عامل قدرتمندي براي رفع آسيب‌هاي رايج و شايع ادبيات فكري- داستاني ايران معاصر و خلق و ابداع آثار ماندگار و تاثيرگذار ادبي، ظهور خواهد كرد. سعدي با اتكا به همين ويژگي بود كه زبان فارسي را از سكته زباني و نابودي ادبي نجات داد و غزل را و نگارش فارسي را و نيز گوارش زباني را براي جذب و هضم واژه‌هاي عربي، خلق و ماندگار كرد؛ همچون حافظ است كه او هم توانست شعر را با تفكر بياميزد و پرسش‌هاي جديدي را در حوزه تفكر ايراني مطرح كند. حافظ، به مثابه آخرين متفكر حوزه ادبيات كلاسيك ايران، توانست در حد هگل و كانت نقش ايفا كند. حافظ همانند كانت رويكرد معرفت‌شناختي را مطرح كرد: «كس چو حافظ نگشود از رخ انديشه نقاب». نقاب افكندن از رخ انديشه، يك عمل كاملا معرفت‌شناختي‌ است. از طرفي، نقش هگل را هم بازي كرد و خرد ديالكتيكي را وارد انديشه ايراني كرد. ترددي كه تا هفت قرن بعد از حافظ ميان عقل و عشق ايجاد شده، حاصل خرد ديالكتيكي اوست به ويژه آنجا كه مي‌گويد: «عاقلان نقطه پرگار وجودند ولي/ عشق داند كه در اين دايره سرگردانند.» تفكر عاميانه هميشه بر مبناي تقابل عشق و عقل است. اما حافظ با زيركي تمام، صفت عقل را به خود عشق نسبت مي‌دهد و به اين ترتيب و با زيبايي، تقابل عاميانه عشق و عقل را به ديالكتيكي جذاب ميان عشق و عقل تبديل مي‌كند. به اين معني كه حافظ ابتدا عقل را همراه با فهم عامه، برتر از عشق مي‌گيرد و بعد به ناگاه با يك ابتكار روشنفكرانه مي‌گويد: «عشق داند» يعني دانايي را كه صفت عقل است به عشق نسبت مي‌دهد و اين همان ديالكتيك اعطايي و نوآورانه حافظ است كه از طريق ادبيات مساله‌محور او در زبان فارسي روان شد؛ درست همانند مدنيت مساله‌محور سعدي كه همچنان منبع معتبري در شناخت وجه بومي مدنيت نوين ايران مي‌تواند نقش كليدي داشته باشد. با اين حال حافظ و سعدي آخرين متفكران تاريخ ادبيات مساله‌محور ايران‌ هستند و فرهنگ ايراني نتوانست راه آنها را به صورت نهادين ادامه دهد. البته به راه‌شان رفتند و با آنها يا فال گرفتند يا با اشعارشان آواز خواندند و نهايتا براي آنها بزرگداشت گرفتند و برآنها شرح‌ها نوشتند و بسيار تفسيرشان كردند، ولي راه‌شان را هرگز ادامه ندادند و بسيار تفاوت است ميان «به راه كسي رفتن» و «راه كسي را ادامه دادن». در اولي تقليد است و نفي نقد و فقدان خلاقيت و در دومي، نفي تقليد است و ظهور نقد و شروع نوآوري. جدا از قياس‌، كه وجه بارز ادبيات كلام‌محور و نشانه‌اي از جامعه ماقبل عقلانيت است، كاربرد بيمارگونه صفت «ترين» را مي‌توان دومين نشانه ادبيات بيمار و آلوده دانست. اينكه در فرهنگي مدام گفته ‌شود بهترين شعر را داريم، بهترين جامعه را داريم، بهترين دانش را داريم، بهترين گذشته را داريم، ناشي از نوعي ‌ايست فكري ـ فرهنگي‌ است نه حاصل پيشرفت فكري ـ فرهنگي. ريشه كاربرد گاه شهواني اين «ترين»‌ها همان ادبيات كلام- محور (و اينك هم ايدئولوژيك‌گرا)ست. از آنجا كه كلام ساده است و مساله‌رها و شكاكيت هم در آن راه ندارد، به‌راحتي به كاربرد ساده و گاه مضحك«ترين»‌ها ميدان مي‌دهد. آسيب اصلي انواع نوشتار و ادبيات فلسفي، داستاني، نمايشي، هنري و ژورناليستي از همين جاست.
نظرات بینندگان