arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۳۴۶۹
تاریخ انتشار: ۱۶ : ۱۰ - ۰۴ اسفند ۱۳۹۰

فراتر از سنت

عبدالقادر سواري
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
1.سنت بازخواني ابژه‌هاي مرده است؛ ابژه‌هايي كه خيلي وقت پيش از ما سر در خاك نهاده‌اند و بدل به خبري در كتاب‌ها شده‌اند. بازخواني سنت هم شايد به معناي بازخواني تاثيري باشد كه اين ابژه‌هاي مرده بر ما نهاده‌اند و مي‌نهند. به عبارتي ما نوادگان اين ابژه‌هاييم؛ چه بخواهيم و چه نخواهيم. و براي همين هم از آنان لاجرم چيزي در ما يافت مي‌شود؛ چيزي كه در كمترين حالت بر نگرش ما به چيزها تاثير دارد و در شديدترين حالت هم، نگرش ما به چيزها را مي‌سازد. ما بايد سنت را بازخواني كنيم تا تاثير اين ابژه‌هاي مرده بر واقعيت زنده خود را بيابيم. حال چه به هدف رها شدن از اين اثرات و چه براي نو شدن بر اساس اين اثرات؛ در هر حال ما ابژه‌هايي تحت انقياد و سلطه ابژه‌هايي ديگريم؛ ابژه‌هايي كه به طرز پارادوكسيكالي ديگر نيستند؛ به طرز پارادوكسيكالي سوژه ما هستند... و ما نيز سوژه آنها هستيم. اين ابژه‌ها آن زمان كه دانش خود را مي‌ساختند آگاهانه آن را به‌گونه‌اي ساخته‌اند كه آيندگان تا ابد سوژه آن باشند. نه تنها متن مقدس بلكه همه متون منظومه ثانويه يا معرفت ديني معطوف به آينده و بدل كردن آيندگان و پيكر و روان و چشم‌انداز آنها به سوژه‌هايي در انقياد هستند. شايد توليد دانش معطوف به منقاد كردن ابژه‌هاي آينده به طرزي آگاهانه شكل نگرفته باشد اما به هر حال دانشي كه اينك در دستان ماست (يا ما در دستان آن اسيريم) دانشي است كه ما سوژه آنيم. آن وقت اما آيا بازخواني و شناسايي دوباره اين دانش براي ما به عنوان يك سوژه مستقل ممكن است؟ آيا اصلا ما سوژه‌ايم يا ابژه؟ من قبول مي‌كنم كه ما تركيبي از اين دو هستيم اما سنت‌پژوهان به گونه‌اي مي‌نويسند كه گويي ما صرفا سوژه سنت بوده‌ايم؛ سنتي كه از ديد اينان اگرچه در تاريخ شكل گرفته (اصلا آيا چيزي بيرون تاريخ هم مي‌توان متصور شد؟) اما تاريخ ما را جهت داده؛ آن را متوقف كرده؛ ضرباهنگ آن را گاهي كند كرده است و گاهي تند. آن وقت آيا هرگونه بازخواني سنت مي‌تواند خارج از حدود و ثغور همين سنت و اقتدار آن انجام گيرد؟ آيا جايي مي‌توان خارج از حوزه سنت يافت؟ جايي كه سنت اقتدار خود را در آن نگسترده باشد؟ ديگر آنكه آيا در اين چارچوب هرگونه پيوند با «ديگري» امكان خواهد داشت؟ گمان مي‌كنم جاي واقعيت و «ديگري» در اين ميان خالي باشد.
2 سنت بازخواني ابژه‌هاي مرده است؛ ابژه‌هايي كه ديگر ابژه نيستند. چه معنايي دارد كه ابژه بعد از مرگ همچنان ابژه باشد؟ ما وقتي سنت را بازخواني مي‌كنيم به مثابه يك سوژه به آن مي‌نگريم؛ سوژه‌اي كه موضوع نگريستن ابژه‌هايي با واقعيت و اولويت‌هاي متفاوتند. ما سوژه‌ايم اما سوژه واقعيت خود و نه سوژه واقعيتي ديگر كه ديگر نيست. دانش ما تحت نفوذ و تاثير واقعيت‌هاي ماست كه شكل مي‌گيرد؛ دانش ما از سنت نيز هم. در واقع برخلاف آنچه انديشمندان موضوع فقره نخست بر آن مي‌روند نه تنها ما فرآورده و محصول دانشي نيستيم كه در گذشته شكل گرفته و قوام يافته است و نه تنها دانش ما از اكنون و گذشته و حتي از خويشتن تحت نفوذ آن ابژه‌هاي ديروزي و هميشگي نيست بلكه ما، هم محصول دانش معاصر خويش هستيم و هم دانش ما از گذشتگان محصول دوران ماست. واقعيت گرچه چيزي است كه فقط تا اطلاع ثانوي هست اما تا وقتي هست از هر طرف ما را در بر مي‌گيرد و در بند مي‌كند. ما ابژه‌هايي معاصريم؛ در هواي اكنون نفس مي‌كشيم؛ در فضاي معادلات قدرت و دانش كنوني كه از هر طرف خود را به ما تحميل مي‌كند. اما نمي‌شود اين همه را دربست پذيرفت. «اكنونيت مفرط» يا اكنونيت مضاعف اگر بدل به اكنونيت ايدئولوژيك شود دنيا را وارونه خواهد ديد؛ كار ايدئولوژي اين است. اين اكنونيت مفرط را مي‌شود در برخي آراي زكي نجيب محمود و پيش و بيش از او در آراي سلامه موسي ديد. اينان بر آن بودند كه افق ما با گذشته گسسته است. اما لايه‌هاي معتدل‌تري از اين انديشه‌ها را مي‌توان در آراي عبدالله عروي و علي اومليل مشاهده كرد.
3 سنت بازخواني سوژه‌هايي مرده است؛ سوژه‌هايي كه خود و دانشي كه توليد كرده‌اند فرزند زمان خويشتن بوده‌اند. اينك حتي سخن گفتن از ابژه‌اي مستقل كاري گزاف است چه رسد به اينكه بخواهيم از ابژه‌هايي فرازماني سخن بگوييم كه دانشي توليد كرده‌اند كه از طريق آن بر ما حكم مي‌كنند. گمان نمي‌كنم بشود به سنت بازگشت يا قايل به آن بود كه سنت تا به اكنون زنده است و بر ما حكومت مي‌كند و ديد ما را به چيزها شكل مي‌دهد. ما در فضاي اكنون نفس مي‌كشيم و دانشي كه توليد مي‌كنيم زير نفوذ اكنون و مناسبات قدرت آن شكل مي‌گيرد؛ اكنوني كه ما در آن دست برتر را نداريم. حتي ايده بازگشت به گذشته هم كه اينك ايده‌اي مطرح است يك ايده نو است كه ربطي به سيطره سنت بر ما ندارد و برعكس، نشان از سلطه اكنون بر ما دارد؛ اكنوني كه از فرط نااميدي راه‌هايي تازه در برابر ما مي‌گشايد؛ راه‌هايي كه يكي از آنها بازگشت به گذشته است. شايد تنها سود بازخواني سنت براي ما نه نشان دادن بزرگي و مجد ما در گذشته، نه يافتن آثار اين گذشته بر ما، نه يافتن راهكارهايي خودماني براي نو شدن بلكه صرفا همين باشد كه بدانيم دانش گذشتگان دانشي معطوف به واقعيت آنان است و آنان نه ابژه‌هايي فرا‌زماني بلكه سوژه‌هايي كاملا زمانمندند؛ سوژه‌هايي كه زمانه آنها گذشته است.
نظرات بینندگان