پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : از سه سده پيش تاكنون هركسي كه براي رفع ميل سيريناپذير انديشيدن سري به عمارت چند پاره فلسفه غرب زده، قطعا در ميهماني آنها مزه گزاره «من ميانديشم، پس هستم» را چشيده و نتوانسته به سادگي از كنار انقلاب مهيبي كه اين جمله ظاهرا ساده برپا كرده بگذرد: cogito ergo sum به گمانم بهتر است براي ورود به فعليت كار فكري دكارت بحث را از مكتب اسكولاستيسيزيم آغاز كنم. اين مكتب از ادغام فلسفه ارسطويي و دكترينهاي كليساي مسيحي به وجود آمد و نياز عميقي به سازگاري و تطبيق ميان دين، وحي و عقل داشت تا به واسطه تحليلهاي عقلاني در ضمن حفظ سنت به منطقي متمايز در دفاع از مواضع خود برسد. مشي بنيادين آنها رفع فكتهاي ضد و نقيضي بود كه تنها در پي تطبيق افكارشان با متون ديني امكانپذير ميشد. نهضت نسوعيان از جمله مكتبهايي بود كه از دل چنين انديشهاي براي تحقق اهداف كليسا به وجود آمد تا در حيات خلوت كليسا و با تكيه بر فضاي اسكولاستيكي، اطاعت از پاپ را به جامعه بازگرداند. دكارت از 10سالگي در كالج يسوعي لافلش درس خواند و با آموختن زبان لاتين، رياضيات، فلسفه، منطق و صرف و نحو خطابه وارد عمارت هولناك انديشدن دنياي غرب شد؛ عمارتي كه هر كسي وارد آن ميشد گويي تمام رختهاي گذشته را بايد از تن به در ميكرد و رختي تازه بر تن ميداشت. نخستين اقدام جدي فلسفي دكارت، انتقاد از فلسفه ارسطويي بوده اما آنچه وي در صدد تغيير آن بود با صرافت انديشه پيشينيان متفاوت بود. او به هيچ عنوان ساختار اصلي استدلال منطق ارسطو را رد نميكرد بلكه نقد وي صرفا بر روشي بود كه هر مكتبي در مواجهه با منطق ارسطويي از آن استفاده ميكرد. به زعم وي اتكاي منطق ارسطويي بر مفاهيم كيفي غيردقيق به درستي تعريف و تبيين نشده بود.
حيات فكري دكارت را ميتوان در چند دوره بررسي كرد. نخستين فعليت كار عقلي او پس از روياهاي سهگانهاش بر فضاي فكرياش القا شد. ماهيت انديشه او در سال ۱۶۱۹ تلويحا با خاستگاههاي فكري دوران متاخر فكرياش متفاوت بود. در اين دوران وي به دنبال معرفتشناسي حس بنياد بود و شناخت امور طبيعي را تنها از مسير شباهت ميان آنها با متعلقات حواس امكانپذير ميدانست. حتي براي تصور امور غيرفيزيكي نيز بهترين راه را در استفاده از امور محسوسي مانند باد و نور ميدانست چرا كه در نزد وي باد بيانگر روح و نور حكايتگر شناخت بود. از همين منظر بود كه نزديكي عميقي ميان دكارت و دموكريتوس، اپيكور و رواقيان آشكار شد. اما دكارت در سالهاي ۱۶۱۹ تا ۱۶۲۸ با سفر به نقاط مختلف اروپا با نوآوران تفكرات ضد ارسطويي آشنا شد و با تمركز بر مسايل رياضي و علمي به نگارش قواعد هدايت ذهن پرداخت كه با تاكيد بر مفاهيم كمي، پيشنهاد جايگزيني آنها را بر مفاهيم كيفي ارسطويي مطرح كرد و قواي صرفا عقلي محض را از تخيل جسماني جدا كرد. بنابراين وي با تمركز بر تصاوير واضح و متمايز در پي امور بسيط بود. در سال ۱۶۲۸ وي در پاريس با حلقه رياضيداناني آشنا شد كه به جد كمر بر تخريب آراي ارسطويي بسته بودند اما دكارت با وجود انتقاداتي كه بر روش به كارگيري منطق ارسطويي داشت با آنها مخالفت كرد و گفت گرچه طردكردن فلسفه ارسطو كار پسنديدهاي است اما نه به بهاي آنكه آراي احتمالي ديگري را جايگزين كنيم. بنابراين وي بنيان معرفت فلسفي خود را بر سه عنصر بنيادين وحدت داشتن (unity)، محض بودن (purity) و يقيني بودن (certainly) متمركز كرد و گونه ادبي مديتيشن خود را در قامت «تاملات» تقديم تاريخ فلسفه غرب كرد.
دكارت براي يقين به دنبال تصاوير واضح و متمايزي بود كه قصد داشت به واسطه شهود (intuition) و استنتاج (deduction) وارد گود معرفتشناختي شود. اما غافل از اينكه امكان فريبندگي از سوي حواس همواره در كنار انديشه اوست. بنابراين با آگاهي از اين موضوع شك دكارتي كه يك شك دستوري و مرحله خاصي از تفكر بود در تاملات دكارتي ظهور كرد و گزاره «من ميانديشم پس هستم» (cogito) در قامت يك گزاره بديهي و شكناپذير ناجي شك او شد. با اين حال احتمال سوم شك دكارتي كه همان شيطان فريبكار بود هنوز مجال فريب داشت و دكارت براي تضمين مصونيت از خطاي كوژيتو در صدد اثبات خداي غيرفريبكار برآمد. در واقع وي در تاملات نتيجه ميگيرد كه خداوند فريبكار نيست؛ چرا كه ما به واسطه نور فطرت خود پي ميبريم كه فريب از نقص، ناشي ميشود و از آنجايي كه خدا كامل است ممكن نيست كه ما را فريب دهد بنابراين وي در خوانشي جديد از برهان وجودي آنسلم، مفهوم خداي غيرفريبكار را اثبات كرده و به همين واسطه دور معروف دكارتي (the Cartesian circle) را ترسيم كرد: «ما تنها با تصوارت واضح و متمايز ميتوانيم خدا را درك كنيم و خدا نيز تضمينكننده تصورات واضح و متمايز ماست.»
نتيجه واضح و روشن انقلاب دكارتي همانا چيرگي ذهن انسان بر خود است و اينكه اگر در هر اتاقي از اين عمارت چند پاره سكني گزيده باشيم، نبايد فراموش كنيم كه «داشتن ذهن نيكو مهم نيست بلكه اصل آن است كه ذهن را درست به كار بريم.»