arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۳۴۷۳
تاریخ انتشار: ۱۶ : ۱۰ - ۰۴ اسفند ۱۳۹۰
گفت‌‌وگو با «تيلور كارمن» درباره كار فلسفي

برچسب‌هاي ناپسند فلسفي

لورنا رالون
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
«معني به معني رابطه است» «معنا به معناي رابطه است»
تيلور كارمن
تيلور كارمن مدرس فلسفه در دانشگاه كلمبيا در نيويورك است. او فلسفه اروپا در قرن 19 و 20 را تدريس مي‌‌كند و تخصص‌اش در فلسفه قاره‌اي به ويژه هايدگر و مرلو پونتي است. او مولف بينش تحليلي هايدگر (2003) و مرلو پونتي (2008) بوده و راهنماي مرلو پونتي كمبريج (2005) را مشتركا با مارك. ب.ن.هانسن تدوين كرده است. وي همچنين مقالاتي پيرامون موضوعات گوناگون در پديدارشناسي به چاپ رسانده و در حال حاضر مشغول نوشتن كتابي درباره هايدگر است. به تازگي پروفسور كارمن همراه با هيوبرت درايفوس، چارلز تيلور، آلبرت بورگمان، مارك راتال ، جان هاگلند اين تامسون و شاون كلي در فيلمي از تاو راسپولي درباره فلسفه هايدگر و مقبوليت او در آمريكاي شمالي با عنوان هستي در جهان حضور پيدا كرده است.

‌ تخصص شما در فلسفه قاره‌اي و به طور خاص هايدگر و مرلوپونتي است. چه چيزي شما را به اين متفكران جذب كرد و مقبوليت آنها در آمريكاي شمالي از زماني كه براي اولين بار به آنها علاقه‌مند شديد چه تحولي پيدا كرده است؟
آنچه براي من جذابيت داشت، در يك جمله كوشش آنها براي توصيف جنبه‌هاي ناعقلاني (non- vatidnal) اگزيستانس (وجود) ما بود كه شالوده ادراك و معرفت و فهم ما را پي‌ريزي كرده و بر آنها سايه مي‌افكنند. آنها به ويژه به اين دليل خوبند كه حرف عقلاني بودن پژوهش فلسفي را بر پديدار بار نمي‌كنند آنها به شكلي فلسفي درباره آن مي‌انديشند اين معضل تامل است و مقاومت كردن در برابر آن ارزش‌اش را دارد.
تفسير از هايدگر و مرلوپونتي در 25 سال اخير دچار تغييرات بسياري شده است. مردم اين روزها براي يك كاسه كردن آنها درون اين كيسه شانس موسوم به دو فلسفه قاره‌اي (كه دسته‌بندي‌اي اساسا نامناسب است) كمتر عجله مي‌كنند.
‌ اجازه دهيد (بهتر است) كه كمي تخصصي پيش برويم. بي‌ترديد تفكر تعبيرگرانه تفسيرمحور اجتماعي تاثير زيادي بر تئوري‌پردازي اجتماعي معاصر در قرن 20 داشته است و بيشتر از همه از تفسير به راي (appropriation) آلفرد شولتز به كار هوسرل منتج شده است كه گاهي ادعا مي‌كند آن [كار هوسرل] اگر نگوييم گمراه‌كننده، غيرانتقادي است. نظر شما درباره كار آلفرد شولتز چيست؟ گفتن اينكه چرخش پست‌مدرني به عنوان پيامدي بر از دست دادن «چرخش وجودي (اگزيستانسيال)» ناشي شده است سختگيرانه و ناعادلانه نخواهد بود؟
كار آلفرد شولتز هيچ وقت براي من چندان اهميتي نداشت، من خيلي موافق حرف زدن درباره «چرخش‌ها»ي ادعاشده توسط او نيستم. «اگزيستانسياليسم» و پست‌مدرنيسم دو تا از آن برچسب‌هايي هستند كه به شكل اسفباري ناپسند و ناقص‌اند. يك وسوسه براي فكر كردن به چنين اصطلاحاتي به تصور من ناشي از فكر كردن به فلسفه در مقام چيزي همچون علم (science) است. به طوري كه با هر گام، خواهان دانستن اين هستيم كه آيا پيشرفتي حاصل مي‌كنيم، يعني داريم جلو مي‌رويم يا عقب‌گرد مي‌كنيم اما فلسفه رو به جلو (يا عقب) حركت نمي‌كند. آن صرفا يا مناسب است يا نه (يا خوب است يا بد) و درنتيجه اين منوط به آن چيزي است كه ما داريم درباره‌اش صحبت مي‌كنيم. آثار اگزيستانسياليستي بي‌ارزش زيادي همراه با آثار گرانقدر هايدگر و مرلوپونتي بوده است؛ درست به همان صورتي كه آثار پست‌مدرنيستي بي‌ارزش زيادي همراه با نوشته‌هاي عميق كساني چون ميشل فوكو وجود داشته.
‌ تا اندازه‌اي، اين كار سختي است كه ساختارگرايان، پساساختارگرايان و شناخت‌گرايان را به خاطر از دست دادن چرخش وجودي پديدارشناسي سرزنش كنيم، اين طور نيست؟
هايدگر يك همدست نازي‌[ها] بود، مرلوپونتي زود مرد و سارتر ماركسيستي بود كه جايزه نوبل را رد كرد و تقريبا در اواخر زندگي‌اش گروه‌هاي راديكال از چپ افراطي را مورد حمايت قرار داد. پس زمينه اين متفكران براي فيلسوفان آمريكاي شمالي دستاويز بسيار خوبي نبود؟
من ترديد دارم كه اين، آن چيزي باشد كه آنها نسبت به آن نگراني داشته باشند. من فكر مي‌كنم دليل اينكه برخي فيلسوفان انگلو- آمريكايي با متفكران اروپايي مشكل داشته‌اند، صرفا يك كوته‌بيني (parochialism) قديمي ساده است، يعني نداشتن عادت و مهارت و دانش پس‌زمينه براي خواندن متون پيچيده همراه با ميزان لازم خلاقيت و همدلي(سمپاني). در دپارتمان‌هاي فلسفي آمريكا به عقيده من شما دلمشغولي يا نگراني بسيار ناچيزي نسبت به نازيسم‌ هايدگر يا سياست راديكال سارتر پيدا مي‌كنيد. اين سبك، زبان خاص و اشارات آنهاست كه به لحاظ تحليلي خوانندگان را به سمت مشكل داشتن با آنها سوق داد.
 ‌من ميل دارم با پرسيدن متوالي كه از آندره فنبرگ (Andrecu Feengerg) هم پرسيده‌ام روي همان متوالي قبلي تاكيد كنم. جان سري (John Searle) در خلال يكي از درس‌گفتارهايش درباره فلسفه جامعه در دانشگاه بركلي اظهار مي‌كند: «شما نبايد به‌طور كامل در قيد و بند هيچ يك از «ه» ها باقي بمانيد. – و با ارجاعي صريح به هگل، هوسرل و هايدگر- تعارض معروفش با هيوبرت در ايفوس را ارايه كرده است. من شخصا به [تئوري] «مرگ مولف» باور ندارم اما گمان مي‌كنم اينكه بعضي اوقات شخص را از اثرش جدا كنيم، اهميت دارد؛ به‌ويژه اگر منظور از اين جداسازي رهانيدن اثر از شخص باشد. شما فكر مي‌كنيد بدنامي و عدم توجه به آثار هايدگر به خاطر نسبت او با نازيسم ادامه پيدا مي‌كند؟ ما در مقام افرادي دانشگاهي چگونه بايد با اين واقعيت كه يكي از بزرگ‌ترين فيلسوفان قرن 20 در همين حال يك همدست نازي هم بود، كنار بياييم؟
ما نبايد در اين مورد اظهار تاسف كرده و درباره‌اش نگران باشيم. ما بايد مسايل را به دقت فرمول‌بندي كنيم. دلبستگي او به ناسيونال سوسياليسم به‌طور ويژه در چه موردي است؟ كدام جنبه از فلسفه او؟ شما نمي‌توانيد سوال را تا اين حد انتزاعي مطرح كنيد. شما بايد روي جزييات متمركز شويد، بخش‌هايي از تفكر او با يك فرم به شدت پرخاشگرانه ناسيوناليسم نشان‌دار شده‌اند، بخش‌هاي ديگر تقريبا هيچ پژواك سياسي ندارند. اگرچه ما بايد نازيسم در او را جدي بگيريم. گذشته از همه اينها چنانچه بخواهيم وارد بحث درباره ارتباط فلسفه و سياست او بشويم، ابتدا مجبوريم فلسفه او را فهم كنيم. در غير اين صورت بحث -آنچنان كه اغلب به‌اين گونه بوده- بي‌فايده است.
‌شما به همراه هيوبرت درايفوس، چارلز تيلور، آلبرت بورگمان، مارك راتال، جان هاگلند، جين تامسون
(Jain Tamson)، شاون كلي- در هستي در جهان، البته نه كتاب هيوبرت درايفوس بلكه فيلمي از تائوراسپولي درباره فلسفه و مقبوليت هايدگر حضور پيدا كرده‌ايد، تجربه شما از كار با تائوراسپولي چگونه بود و آيا شما احساس موافقت يا عدم موافقت با برخي از اين هايدگري‌ها نسبت به ساير نشان داريد؟
كار كردن با تائو يك سرگرمي بود، او زمان كمي با من مصاحبه كرد و ما درباره ايده فيلم با هم به صحبت پرداختيم، من تقريبا با بيشتر چيزهايي كه ديگران در فيلم مي‌گويند موافقم، ما همگي درباره خيلي چيزها[ي‌كلي] با هم موافقت داريم و فيلم به آن اندازه‌اي كه وارد جزييات بسيار ريزي شود كه تفاوت‌هاي ماروئيت شوند، پيش نمي‌رود.
‌فيلم حول محور مفهوم تفوق ما هراند امر جاري (درايفوس 1991) (ongoing, kilful coping)، كه همچنين با عنوان تفوق امر هرروزه فاقد شعور (استورات 1996) (mindless everyday coping). با اين حال شما فكر مي‌كنيد اين اصطلاحات به‌درستي وضعيت پيش‌تاملي، درگيري به‌طور سرخوشانه‌اي جذب كننده، با جهاني كه به واسطه حيث التفاتي كاركردي (operative intentionality) به حركت درآمده را ثبت مي‌كنند؟ من شخصا اصطلاح «تفوق و copying» را مساله‌دار درمي‌يابم، تا جايي كه (به‌طوري كه) «شخص بر يك مشكل (مساله) فايق مي‌آيد»، يا هنگامي كه چيزي از كار مي‌افتد؛ در آن هنگام ما به منظور زير سوال گذاشتن ابزار يا اثر مربوطه از آن فاصله مي‌گيريم و به واسطه يك موضوع تاملي ممكن است تعمق‌مان نسبت به آن -به عنوان يك جوهر با فلان خصوصيات يا يك وجود دم- دستي (present-at-hand)- را از يك پرسپكتيو بي‌طرفانه و منطقي دريابيم، به همين سياق، كلمه «فاقد شعور (mindless)» تا حدي توهين‌آميز به نظر مي‌رسد: آن ناظر به آن زماني است كه ما در آنچه در حال انجام آن هستيم به‌طور كامل مجذوب شده و كامل مستغرق در آن شده‌ايم، عمل موردنظر ديگر يك «كار با ميل و علاقه» آنچنان كه به من فكر مي‌كنيم موردنظر هايدگر بود، نيست. بلكه يك وظيفه يكنواخت و تكراري است كه توسط فرديت‌هاي بيگانه‌شده‌اي كه از مركزي وجودي منحصر به فردشان بيرون نيامده‌اند، در مقام موجودات يك‌بار- رخدادگر (once-occurent) تحقق يافته است، اما در حالي كه شخص انجام مي‌دهد- با نوعي هم سطح‌سازي و ناشناختگي فاقد توجه است كه آنها را از قاب تصوير بيرون مي‌كند، آيا شما با اين نظر موافقيد؟
هيچ زباني كامل نيست. فكر مي‌كنم «تفوق coping» خوب است چرا كه حكايت از نوعي انعطاف‌پذيري في‌البداهه مي‌كند، يعني يك پاسخگويي به آنچه شما با آن مشغول به كار هستيد و فاقد شعور (mindless) قدري طعنه‌آميز اما معنايي دال بر احمق بودن ندارد، كل مطلب اينكه كنش‌هاي ما مي‌توانند فوق‌العاده هوشمندانه باشند اما غير تاملي و حتي ناآگاهانه و گذشته از همه اينها، «فاقد شعور» به «شعور mind» آن‌گونه كه توسط فيلسوفان و روان‌شناسان توصيف شده است، اشاره مي‌كند كه «شعور» را به عنوان محتواي بازنمودها، شناخت تئوريك، اطلاعات قابل محاسبه و از اين قبيل مطرح كرده‌اند. وانگهي اين مهم است كه به ياد داشته باشيم كه بيشتر رفتار همچنان كه هايدگر مي‌گفت «معمولي و هرروزه» است و اين به معناي بد يا احمقانه بودن آن نيست، آن صرفا پيش‌پاافتاده و عادي است فقط همين اما دلبستگي ما به امر پيش‌پاافتاده و عادي با نوعي علاقه هم همراه است. شما اين را هنگامي كه به‌طور ناگهاني از آن محروم شويد، درمي‌يابيد و اين را به طرقي كه اصلا پيش‌بيني نمي‌كرديد، حس مي‌كنيد.
‌درحال حاضر روي چه موضوعي كار مي‌كنيد و كتاب بعدي شما كي منتشر مي‌شود؟
من اخيرا خيلي زياد روي تصور هايدگري حقيقت چونان (آنچه او مي‌ناميد) نامستوري در مقابل مفهوم سستي مطابقت يا به عبارت ساده‌تر صحت (correctness) مي‌انديشيده‌ام، تصور هايدگر اشارات نظام‌مندي را درباره طبيعت و ارزش حقيقت، درباره تاريخ متافيزيك از افلاطون تا نيچه و (به باور من) درباره حقيقت و ارزش پژوهش غير-علمي (non-scientific) داراست و مهم‌تر از همه اينها درباره امور شري، جايي كه آنچه بيشترين اهميت را دارا مي‌باشد و همواره صحت واقع نيست، بلكه وسعت ديد، عمق خلاقيت و (در يك كلمه) روشن‌گري (illumination) است. من مي‌خواهم روزي كتابي در اين‌باره بنويسم اما اكنون صرفا آن را شروع كرده‌ام (اما تازه عين حالا آن را شروع كرده‌ام).
نظرات بینندگان