پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : «انديشه سياسي» باسابقهترين نوع دانش بشري است و از بسيطترين تا
عميقترين تاملات براي آسايش و آرامش بشري را شامل ميشود. انديشه سياسي
چيزي «بيش از توضيح جامعه و دولت و بيش از توجيه وضع موجود يا تقبيح آن
است.» انديشه سياسي را «فلسفههاي زندگي» كه بياني است از «آنچه فرد راجع
به انسان و موفقيت انسان در جهان احساس ميكند»، نيز دانستهاند. به
تعبيري، انديشه سياسي را چونان «نقشهاي جغرافيايي از سياست» ميپندارند كه
ميتواند به «ما بگويد كجا هستيم و چه راهي ما را به مقصد مورد نظرمان
ميرساند.» آراي سياسي، «براي فهم عناصر تشكيلدهنده جامعه خوب» و «براي
يافتن معيارها و راهحلها»، بينشهايي را ارايه ميدهند. متفكران سياسي،
معضلات و بحرانها را مشاهده و فهم ميكنند و پس از تشخيص منشا آنها، براي
آنها با ترسيم يك وضعيت هنجارين راهحل ارايه ميدهند. بهعبارت ديگر،
انديشه سياسي تعيناتي دارد و تضمناتي. از يكطرف از متن ضرورتهايي به وجود
آمده است و از سوي ديگر، انديشهاي هنجاري پردازش ميشود كه متضمن وضع
بديل است.
مقومات فكري مختلف انواع متفاوتي از انديشه سياسي را به وجود آوردهاند.
فلسفه سياسي، آن نوع انديشه سياسي است كه با استدلال عقلاني سعي در نشان
دادن برتري سامان سياسي- اجتماعي معيني دارد. اندرزنامه، كه در ايران بعد
از اسلام به صورت سياستنامهنويسي و نصيحتالملوك (يا سيرالملوك) تداوم
يافت، از طريق پند و اندرز «حكيمانه» يا «مصلحتانديشانه»، سعي در ايجاد
وضعيت بهتري در جامعه داشته است.
الهيات سياسي (كلام، فقه، عرفان) آن نوع انديشهورزي سياسي است كه مبتني بر
استنباط وحي است. كلام سياسي در غرب و فقه سياسي، كه به صورت
شريعتنامهنويسي در دنياي اسلام نوشته شده است، با استخراج و استنباط احكام
شرعي ناظر به زندگي سياسي و حكومتداري است (احكام سلطانيه) و آموزهها و
احكام اسلام درباره نظم سياسي و اعمال و روابط سياسي را بيان ميكند.
ايدئولوژي سياسي، از سوي ديگر، آن نوع انديشه سياسي است كه يك وضع آرماني و
نحوه دستيابي به آن را ترسيم ميكند؛ ايدئولوژي سياسي به تجويز سامان
سياسي مطلوب ميپردازد. ايدئولوژي، يك مكتب فكري است كه بهعنوان راهنماي
عمل ارايه ميشود. ادبيات سياسي همان ادبيات داستاني و شعر با مضامين سياسي
است. فردوسي، شكسپير،
جلال آلاحمد و پابلو نرودا نمونههايي از اديبان سياسي برجسته هستند. و
ادبيات سياسي نيز آن نوعي انديشهورزي است كه وضع هنجاري را در روايت ادبي
ترسيم ميكند.
اشكال متفاوت انديشه سياسي را ميتوان در تاريخ و در فرهنگها و تمدنهاي
گوناگون ديد. در غرب، «تاريخ فكر» يا تاريخنگاري انديشه سياسي، به شرح،
تحليل و تبيين مكاتب و آراي سياسي از دوران يونان كلاسيك تا امروز در يك
سير تاريخي كه شامل دوران كلاسيك، قرون وسطا، دوران مدرن و دوران معاصر
است، ميپردازد. سه رويكرد عمده در تاريخنگاري انديشهشناسي سياسي وجود
دارد، يكي «نسبيتگرا» (relativist) است، ديگري «عامگرا» (universalist)
است؛ سومين نوع، «تبارشناسانه» است.
رويكرد نسبيگرا، قايل به اين است كه هر انديشه سياسي در چارچوب شرايط
زماني و مكاني معيني شكل گرفته و صرفا به كار پاسخگويي به همان شرايط و
زمينههاي عيني- اجتماعي و همان دوران معين تاريخي ميآيد. شاخصترين نظريه
نسبيگرا، نظريه چهار مرحلهاي اسپريگنز است. اسپريگنز، رويكردي تاريخي و
زمينهاي به انديشه سياسي دارد. وي قايل به وجود چهار مرحله در سير
شكلگيري هر انديشه سياسي است، كه عبارتند از: «مشاهده بحران»، «تشخيص
درد»، «ارايه وضع بديل» و نهايتا «راه» رسيدن به وضعيت بهتر. براي مثال
انديشه سياسي ماكياولي در باب سامان سياسي در پاسخ به «بحران ثبات» بود؛
ولي، «بحران عدالت آتني» پاسخ خود را در سامان سياسي (politheia) افلاطون
بهعنوان اولين پاسخ به بينظمي در ساخت و در اخلاق جامعه گرفت.
در رويكرد «عامگرا»، انديشه سياسي فارغ از الزامات و ضرورتهاي عيني ديده
شده و داراي اعتبار براي شرايط گوناگون و دورههاي مختلف تاريخ انگاشته
ميشود. شاخصترين نظريه عامگرا نظريه لئو اشتراوس است. وي «فلسفه سياسي»
را نوع شاخص انديشه سياسي ميداند و آن را فلسفيدن در باب آنچه به «حيات
سياسي» يا همان علت غايي كنش سياسي، مربوط است، ميداند.
ميشل فوكو، از سوي ديگر، با تحليلي پساساختاري ميراث انديشه سياسي غرب را
با مقوله «حكومتمندي» مشخص ميكند. از نظر فوكو صحيحتر آن است كه به جاي
«حاكميت»، از واژه «سلطه» استفاده كنيم و «فلسفه حق» (يا فلسفه دولت) را در
طريقي كلي، «ابزار اين سلطه بدانيم.» به تعبير وي، سنت فلسفه سياسي در
قرون وسطا با نگرش «شباني»، قدرت را در حيطه روابط «حاكم- رعيت» تعريف
ميكرد. اما، اين سنت، با ساز و كارهاي جديد دولت- رفاه، در عصر متاخر
تداوميافته است. در حاكميت شباني، تكنيك قدرت معطوف به افراد و حكم راندن
دايمي و هميشگي بر آنهاست. به گفته فوكو، در اين قدرت، چوپان بر «گله» قدرت
ميورزد نه بر يك قلمرو، دولت رفاه نيز، در قالب انضباطي
(Disiplinary Power)، ظهور مجدد تطبيق قدرت سياسي بر سوژه قانوني و قدرت
(Pastoral) بر افراد زنده است. در تاريخ فكر ايران نيز ميتوان انواع
انديشه سياسي را ديد. در تاريخنگاري انديشه سياسي در ايران، سيدجواد
طباطبايي نظريهاي مشابه نظريه سياسي اشتراوس و حاتم قادري و داوود فيرحي
نظرياتي مشابه فوكو در مورد انديشه سياسي در ايران ارايه كردهاند. به نظر
طباطبايي مجموع انديشه سياسي ايران به دوران قديم تعلق دارد و قادر نيست
طبيعت و ماهيت دوران جديد را مورد تفكر قرار دهد. به عبارت ديگر، تجدد به
معناي تفكر درباره طبيعت و ماهيت دوران جديد و درك مفهومي آن از انديشه ما
غايب است. از اينرو، وي به بررسي عوامل و اسبابي ميپردازد كه ما را از
انديشه سياسي دور ساخت و به بيان وي به «انحطاط و زوال انديشه سياسي در
ايران» انجاميد.
قادري، از طرف ديگر، قايل به «تاريخمند بودن نظريات خلافتي» است، به نظر
وي، «نظريات خلافتي نسبت به امر واقع، متاخر بودند و مشروعيت مستند در اين
نظريات در هيچ يك از مراحل استقرار، تداوم و انتقال قدرت، يكسان و يكنواخت
نبود. به نظر وي، آراي سياسي «خلافت» در مجموع از متن وقايع تغذيه شدند و
همچون هر موجودي كه داراي قوه غاذيه است، براي خود حيات و سرنوشتي ديگر
يافتند.» لذا، وي به برخاستن اين آراي «از متن رويداد» قايل است.
داوود فيرحي نيز، «نگاه بيروني نسبت به رابطه دانش، قدرت و مشروعيت در دوره
ميانه» دارد. وي قايل به تقدم عمل بر نظر و اراده به انديشه وابستگي دانش
سياسي اين دوره بر ساختار قدرت سياسي است. فيرحي قايل به وجوه مشتركي بين
«سه جريان عمده» در انديشه سياسي اسلامي، يعني فلسفه سياسي، فقه سياسي اهل
سنت و فقه سياسي شيعه و نيز «برخي جريانهاي فرعي همچون تاملات عرفاني و
تصوف سياسي» است كه شاخصترين وجه مشترك آنها، پيوند «ايجابي يا سلبي با
نظام قدرت» است. حسين زرگرينژاد، اما، از منظري تاريخي، تاريخ انديشه
سياسي در ايران را «چه در تكوين و چه در امتداد حيات خود، حياتي توام با
تكرار اركان، مفاهيم و مقولهها و مضامين» دانسته كه «با زيرساختهاي
اجتماعي و تاريخي خود پيوندي تنگاتنگ داشته» است. لذا، به تعبير وي، «چه
شالودههاي اوليه و ساختار نخستين آن و چه مباني سكون و ركود آنها را بايد
در ربط با تحول يا ركود همين زيرساخت مورد مداقه و بررسي قرار داد.»