arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۳۴۸۷
تاریخ انتشار: ۱۶ : ۱۰ - ۰۴ اسفند ۱۳۹۰
در باب بازنمايي لمپنيسم در ادبيات اين روزهاي ما

كتاب‌هاي ضامن‌دار

شيما بهره‌مند - اردلان شهري
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
«ادبيات» همواره بياني است براي انساني اقليتي يا اقليت‌شده، كه بيان خود را از طريق نويسنده پيدا مي‌كند. اين نويسنده - روشنفكر است كه فراموش‌شدگان را در هر دوره تاريخي، شناسايي و نامگذاري مي‌كند. مثلا فيگور لمپن يا جاهل كه در ادبيات و سينمايمان، روايت‌هاي متفاوتي از آن را سراغ داريم. ادبيات اخير ما نشان داده كه با ناتواني در ساخت شخصيت‌هاي ماندگار، به روايت كليشه‌اي فيگورهاي تكراري بسنده كرده است.
مثلا فيگور «لمپن‌ها» به عنوان فيگوري متفاوت با فضاي حاكم بر جريان غالب ادبيات، قرار است اين فضا را بحراني كند. اما خود بدل به نمونه‌اي از تقليد كليشه‌واري مي‌شود كه سيمپتوم يا درد‌نشانه ادبياتي است كه قدرت توليد شك يا مساله را ندارد، پس با بازنمايي كليشه‌اي از يك موقعيت يا فيگور خواسته يا ناخواسته مهر تاييد بر نظم موجود مي‌زند. اين است كه نويسنده جريان غالب ادبيات ما، همزمان با فرهنگي شدن ادبيات، متن را رها كرده و با كليشه‌هاي رايج و مبتذل سريال‌هاي تلويزيوني هم‌داستان مي‌شود. چنان كه اين هم‌داستاني گاهي به صورت نوستالژي فيلم‌هاي «فردين و بهروز» خود را نشان مي‌دهد. اين دوري گزيدن از جهان «متن» و به نوعي خود «ادبيات»، نشانه‌اي است از بحراني عميق و فراگير. جهان چندپاره متن، ديگر رها شده است تا نوشتن داستان بدل به قسمي كار فرهنگي شود. اين دست ادبيات بيش از هر چيز در ديالوگ‌هايش نمود پيدا مي‌كند. ديالوگ‌هايي كه بيش از آنكه زبان قشر خاصي باشد و چيزي فراتر از باورها و دانسته‌هاي مخاطب به او بدهد، رونوشتي عجولانه از اصطلاحاتي است كه بيشتر در سريال‌هاي سطحي شنيده شده. و حتي همين زبان هم از اصطلاحات خاص به تركيب مشتي فحش و ناسزا بدل مي‌شود. در روايت داستان نيز نويسنده از بازتوليد روابط‌دار و دسته‌هاي خلافكاران فيلم‌هاي هاليوودي فراتر نمي‌رود. و اين‌گونه نويسنده همدست با گفتمان غالب جامعه، به بازتوليد گفتمان رسمي لمپن‌ها، در ادبيات دست مي‌زند. و گاه هژموني اين گفتمان، چنان بر نويسنده غالب شده كه زبان روايت رمان نيز، حتي غير از ديالوگ‌ها در توصيفاتش هم لمپني مي‌شود. در آغاز يكي از فصل‌هاي رمان «لب بر تيغ» سناپور توصيف اينگونه است: «يك خيابان ماماني به قاعده يك كف دست...» كه البته راوي داناي كل محدود مي‌توانست از همين امكان به طور خلاقانه‌اي بهره بگيرد اما هرگاه به طور پراكنده و اتفاقي توصيفات لمپني مي‌شود، از آن زبان كليشه‌اي فراتر نمي‌رود. اين نويسندگان حالا در غياب «متن» به تصوير فكر مي‌كنند و حتی گاه با اتكا بر شيوه‌هاي فيلمنامه‌نويسي، رمان مي‌نويسند و آموزش مي‌دهند. اين است كه ادبيات اخير ما ديگر پديده‌اي مستقل نيست و به هيات موجودي مختصر درآمده است.
البته ادبيات و سينماي ما پيش از اين با شناسايي لمپن‌ها، به‌عنوان فيگوري تنش‌زا و مساله‌ساز، روايتي از آنها ساخته است كه گفتارهاي حاكم و رسمي را برهم‌زده و موقعيت‌هاي بحراني خلق كرده است. سال‌ها پيش وقتي منتقدي با اعتراض به روايت فيلم «قيصر» مسعود كيميايي نوشت كه قيصر بايد به قانون مراجعه مي‌كرد، كيميايي در پاسخي هوشمندانه گفت: من مي‌خواستم زندگي شخصي را روايت كنم كه با چنين مساله‌اي در زندگي‌اش مواجه مي‌شود اما به قانون مراجعه نمي‌كند. اين پاسخ فارغ از آنكه انگاره «نقد» به مثابه نوشتن متني كامل - يا دوباره‌نويسي متن براي پر كردن شكاف‌هاي آن- را رد مي‌كند، نشان مي‌دهد كه مولف بر آن است تا با روايتي متفاوت از آدم‌هاي نامريي جامعه، نظم حاكم را به چالش بكشد. كيميايي، شاخص‌ترين روايتگر قشري است كه به لمپن‌ها يا جاهلان موسوم‌اند. از اين روست كه به ويژه كاراكترهاي او در فيلم‌هاي پيش از انقلابش‌، در‌حاشيه‌مانده‌هايي را روي پرده مي‌آورد كه ويژگي‌شان «عصيانگري» است. و یا اسماعيل خلج، درام‌نويس ما، به حاشيه‌نشينان و واماندگاني صدا مي‌بخشد كه زندگي‌شان در قهوه‌خانه‌هاي ته شهر مي‌گذرد. اين ته شهري‌ها اما ويژگي‌شان شوريدن بر درون خود است.
نگاه كنيم به تصوير مرداني ناتمام و تنها، در آستانه خودويرانگري كه در كنج قهوه‌خانه‌هاي ته شهر روي استكان‌هاي چاي و قليان چنبره زدند، خيره مانده به چيزي كه انگار از دست رفته است. اين تصوير اسماعيل خلج است از لمپن‌هايي (يا ته شهري‌هايي) كه در نمايشنامه‌هايش نام و صدا يافته‌اند. جدا از اين تصوير يگانه، هر كدام از اين ته شهري‌ها علاوه بر مختصات كلي يك لايه يا طبقه، كه تجسد يك مفهوم است، مختصات ويژه و متفاوتي نيز دارند. و همين آنها را از يك تيپ فراتر برده و شخصيت و فيگوري را برساخته است. مثلا مش‌رحيم، دربان گاراژ در «حالت چطوره مش‌رحيم» عميقا به مفهوم مرگ مي‌انديشد، يا احمد آقا در «احمد آقا بر سكو» از ترس‌هايش در مورد مرگ مي‌گويد. و مردان «جمعه‌كشي» كه با هر پك به قليان‌هايشان، غم ناشناخته‌اي را دود كرده و به هوا مي‌فرستند. روايت لمپن‌ها در ادبيات اخير ما، روايتي از زبان اقليت جامعه نيست كه در پي صدايي مقاوم در برابر زبان رسمي باشد. زبان پاكيزه و عاري از هرگونه سكوت گفتار غالب، براي بقاي خود نيازمند يك استثناي خودساخته است: فحاشي. اين‌چنين زبان تهيدستان شهري بدل به فحش و ناسزا مي‌شود تا سويه‌هاي برآشوبنده‌اش حذف شود و بدل به روي ديگر سكه زبان رسمي شود. از اينجا به بعد ما با دو لحظه مواجه‌ايم. در ساحت فرم، تنها آلترناتيو زبان رسمي، ناسزاگويي كليشه‌وار لمپن‌ها روايت مي‌شود و در ساحت معنا، تنها كنش حقيقي در برابر واقعيت موجود، مشتي اعمال كوركورانه است. هرج و مرجي كه در بهترين حالت هاليوودي، تنها بر يك نكته تاكيد دارد: واقعيت دست‌نخورده باقي مي‌ماند. از اين دو لحظه مي‌توان به نتيجه واحدي رسيد آنتاگونسيم طبقاتي به هر شكلش در متن بايد كنار گذاشته شود، تا يك توهم ايدئولوژيك برساخته شود و بحراني در فرم ايجاد نشود. استيلاي كليشه بر متن، كه خود ناشي از فرهنگي‌شدن ادبيات است باعث مي‌شود تا آنتاگونيسم و شكاف طبقاتي متن، به شكل ايدئولوژيكي «دوخته» شود. بنابراين اين هجوم لمپن‌ها به ادبيات اخير ما بيشتر حالتي كميك دارد، چرا كه برخلاف فيگورهاي تراژيك اسماعيل خلج و كيميايي پيش از انقلاب، بيشتر در سطح همان ميان برنامه‌هاي تلويزيوني‌اند كه رانده‌شدگان را لمپن‌هايي جلوه مي‌دهند كه راهي جز بازگشت به آغوش جامعه ندارند.
نظرات بینندگان