arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۹۳۷۹
تاریخ انتشار: ۵۷ : ۰۳ - ۰۲ تير ۱۳۹۰

عشاير خراسان در خطر نابودي

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سيد مصطفي حسيني راد: صبح يکي از آخرين روزهاي بهار، در حالي که هوا هنوز تازگي و طراوتش را از دست نداده، عازم دامنه هاي سرسبز «هزارمسجد» مي شويم. هزارمسجدي که بارها و بارها از دور آن را مي ديديم و هر روز قامت بلندش، افقهاي دور دست نگاهمان را نوازش کرده است.
ميني بوس در حالي به سمت جاده کلات حرکت مي کند که تعدادي از بهترين عکاسان طبيعت گرد خراساني و عده اي از کوهنوردان سرشناس استان، همراه با خبرنگاران مطبوعات و برادران اداره امور عشاير جهاد کشاورزي در کنار هم جمع شده اند تا سري به زندگي سبز و زيباي «عشاير هزارمسجد» بزنند.

به سمت قله 3000 متري

مسيري که از طرف راهنماي گروه انتخاب شده، مسير قله هزارمسجد از محور مشهد است. جالب است بدانيد براي رسيدن به قله بلند هزارمسجد که کمي بيشتر از 3000 متر ارتفاع دارد و ارتفاعش تا زير گوش «بام خراسان» يعني قله «شيرباد» بينالود با ارتفاع 3400 متر مي رسد، از مشهد هم مي توان حرکت کرد و لازم نيست حتماً از مسير کلات (لايين) يا چناران (بقمچ) به ديدار هزارمسجد برويم. به سمت روستاي زيباي «کارده» که براي مشهدي ها نامي آشناست حرکت مي کنيم. از کنار درياچه سد کارده که زماني بخشي از آب شرب شهر بزرگ مشهد را تأمين مي کرد مي گذريم، در حالي که اين درياچه حال خوشي ندارد و از روزهاي طراوتش دور شده است. درياچه اي که تا چند سال پيش خودرو ها نمي توانستند از جاده کنارگذر آن پايين تر بروند، حالا رد چرخهاي ماشين ها را روي سينه خود مي بيند و آشکارا مي توان صداي ناله اش را شنيد.
جاده، از کنار روستاي کارده عبور مي کند و من ياد 15 سال پيش مي افتم که همراه با دوستان دوران جواني، پا در آب رودخانه خروشان کارده گذاشتيم و به روستاهاي بالادست آن يعني «آل» و «سيج» رفتيم، در حالي که در بعضي قسمتهاي مسير، آب رودخانه به اندازه اي زياد بود که مي توانست خطرآفرين باشد.
جاده تا روستاي نسبتاً بزرگ «مارشک» آسفالت شده و خيلي زود به «مارشک» مي رسيم. درختان توت اين منطقه کوهستاني و نسبتاً سردسير هنوز پربار است. مهمان جوان کافه دار در ورودي مارشک مي شويم و او با توتهاي تازه اي که صبح زود تکانده شده از ما پذيرايي مي کند. طعم شيرين «توت» نويد دهنده سفري شيرين در دامنه هاي هزارمسجد است.

بوي عشاير، بوي طبيعت

جاده از اين به بعد ديگر آسفالت نيست. ميني بوس قديمي ما که انگار جاده آسفالت و خاکي، زياد برايش فرقي نمي کند، به راهش ادامه مي دهد و همين طور که به دل هزارمسجد مي زند، ما را با منظره هايي آشنا مي کند که پيشتر نديده ايم. هرچقدر جلوتر مي رويم، «هزارمسجد» زيبايي هايش را بيشتر رو مي کند و چشمهاي ما بيشتر حيرت زده تماشا مي شود. نيم ساعتي مي گذرد تا به روستاي کوچک «دربيابان» برسيم و اولين «اولنگ» بزرگي که عشاير صميمي هزارمسجد در دامنه اش ساکن شده اند. چادرهاي عشاير کم کم ديده مي شود و بزودي، اين بوي گوسفند و مرتعِ باران خورده است که مشام گروه را با رايحه پاک طبيعت معطر مي کند.
عشاير طايفه «رشوالو» همراه با دامهايشان در اين اولنگ که در دامنه سرسبز کوه با مقدار اندکي آب واقع شده ساکن شده اند. آنها با سيني هاي چاي به استقبالمان مي آيند و به راستي که اين چاي، طعمي ديگر دارد.
تعداد زيادي از دامهاي آنها در «مله» نگه داشته شده اند که حالا راهشان را به سمت محلي که براي دوشيدن شير آماده شده باز مي کنند. گوسفندان به چابکي حرکت مي کنند و در دستهاي قوي مرداني که سر راهشان
هستند اسير مي شوند تا شيرشان دوشيده شود. زنان زحمتکش و صبور عشاير هم به کمک مردان مي آيند.
مردها گوسفندها را مهار مي کنند و زنها شروع به دوشيدن شير گوسفندان مي کنند و ما هم خيره به اين همه زيبايي، نظاره گر مي شويم. بچه هاي عکاس براي ثبت اين لحظه هاي زيبا هجوم مي برند و چند لحظه بعد انگار که جنگ مغلوبه شده باشد، گرد و خاکي بلند مي شود و صحنه اي تماشايي به وجود مي آيد!
اين البته تمام زيبايي امروز نيست. نگاهت را که مي چرخاني دامنه کوه را سرتاسر آراسته به گلهاي زرد «چيريش» مي بيني که ميش ها و بره هايشان را دربر گرفته اند و آنها انگار هيچ چيز از زيبايي زندگي کم ندارند، مي چرند و بع بع مي کنند و لذت مي برند!

اختلاف عشاير با اداره منابع طبيعي

خلق و خوي عشاير اما، زيبايي ديگري است که با طبيعت اين منطقه آميخته است. آنها انسانهايي گرم، صميمي، با سخاوت و مهربان هستند. در يکي از چادرهايشان که براي پذيرايي آماده کرده اند سر صحبت را باز مي کنيم تا از مشکلات و درد دلهايشان بگويند. «خردمند» يکي از بزرگان منطقه «دربيابان» و جانباز بسيجي است که از معتمدين عشاير است. او با دعوت ما حرفهايش را شروع مي کند و به زماني برمي گردد که اهالي اين منطقه از ترس اشرار، زندگي آرامي نداشتند و او با بسيج کردن عده اي از جوانان «دربيابان» و حتي گاهي به تنهايي با اسلحه اي که دراختيار داشته، امنيت منطقه را تأمين مي کرده اند. او از شبهاي سختي مي گويد که در ناامني منطقه بيدار مانده اند تا «امروز» را ببينند. امروزي که روز زندگي بچه هاي آنهاست اما با بي توجهي مسؤولان، روستاي «دربيابان» در حال از بين رفتن است.
«خردمند» از اداره منابع طبيعي بشدت گلايه دارد و در حالي که اسناد قانوني زمينهايي که به گفته خودش، آبا و اجدادي از آن آنها بوده را نشان مي دهد، مي گويد: «منابع طبيعي» ما را تحت فشار گذاشته و اجازه کار در زمينهايمان را به ما نمي دهد. آنها مي گويند شما مراتع را تخريب مي کنيد، درحالي که ما با بوي زمين وگياهان صحرايي، زندگي مي کنيم و بهتر از هر کسي مي دانيم چگونه بايد از مراتع محافظت کرد. اين جانباز دفاع مقدس با اندوه مي گويد: کسي که 500 رأس گوسفندش را به دليل خشکسالي و حمايت نکردن مسؤولان فروخته و به شهر مهاجرت کرده، براي تأمين زندگي خانواده اش چه کار بايد بکند؟ آيا بايد برود قاچاق فروشي کند؟ تعداد زيادي از سيگارفروش ها و حتي قاچاق فروش ها همين روستاييان يا عشايري هستند که قبلاً زندگي شرافتمندانه اي داشته اند و امروز از روي بدبختي و اجبار به چنين کارهايي روي آورده اند.

سرمايه عمرم را فروخته ام!

«حاج رمضان مسعودي» يکي ديگر از بزرگان و معتمدان عشاير منطقه است که حرفهاي «خردمند» را ادامه مي دهد و مي گويد: چند سال است که ما به دليل خشکسالي تحت فشاريم؛ به ما علوفه نمي دهند و حمايتي نمي کنند. بانکها وام نمي دهند و مي گويند شما بايد ضامن کارمند يا کاسب جوازدار بياوريد. آخر ما از کجا چنين ضامني بياوريم؟ به بانک مي گوييم ما بيشتر از 500 رأس گوسفند داريم که چند برابر جواز کسب يک کاسب مي ارزد، بياييد اينها را به عنوان پشتوانه وام قبول کنيد ولي بانکها مي گويند ما چنين قانوني نداريم.
«مسعودي» در حالي که در چشمانش اندوه موج مي زند ادامه مي دهد: مدتي پيش مجبور شدم به دليل همين مشکلات، 400 رأس گوسفند را که سرمايه عمر و زندگي ام بود به «تپه سلام» ببرم و دانه اي 70 هزارتومان بفروشم. آيا اين انصاف است؟ اگر از ما حمايت نشود مجبوريم همين باقي مانده دامهايمان را هم بفروشيم تا کشتار شوند و به دنبال آن توليد گوشت هم از بين مي رود.«خردمند» که همچنان اسناد زمينهاي کشاورزي آبا و اجدادي را در دست دارد، صحبتهاي «مسعودي» را کامل مي کند و مي گويد: وقتي به شهر و ادارات مربوطه براي پيگيري حقوقمان مي رويم، چون حرف زدن بلد نيستيم و کت وشلوار و کيف سامسونت هم نداريم، تحويلمان نمي گيرند. ما در سالهاي گذشته علاوه بر توليد گندم و جوي مورد نياز خود و دامهايمان، گندم به سيلوهاي شهر تحويل مي داده ايم اما حالا بايد شاهد مهاجرت جوانانمان به شهر باشيم. جوانهايي که بهترين نيروي کارند و در کشاورزي و دامپروري تجربه و تخصص دارند.

سفره مهرباني گشوده مي شود

بچه هاي خبرنگار، با ناراحتي از صحبتهاي عشاير يادداشت برمي دارند و به آنها قول مي دهند که صدايشان را به گوش مسؤولان برسانند. مسؤولاني که اگر خودشان روزي مهمان مهرباني و صفاي عشاير شوند، شايد از همه کوتاهي هايي که در حق اين مردمان با اعتقاد و سختکوش شده خجالت زده شوند. سفره صميمي ناهار براي گروه پهن مي شود و ميزبانان با بهترين داشته هايشان سخاوتمندانه از ما پذيرايي مي کنند. با غذاهايي که طعم تازگي و سلامت مي دهند؛ طعم خوش طبيعت!
بعدازظهر، جاده خاکي را پي مي گيريم و به سمت قله هزار مسجد حرکت مي کنيم. ميني بوس جاده خاکي را به آرامي طي مي کند. هوا ابري مي شود و بعد اين بوي خاک و علف باران خورده است که از خود بي خودت مي کند و تو را به دامنه هاي خيال انگيز خاطرات مي برد. از روستاي سرسبز «کريم آباد» که درختانش دو طرف جاده خاکي را احاطه کرده اند مي گذريم، در حالي که نم نم باران سطح جاده را گل آلود کرده و ميني بوس، سربالايي ها را به سمت «هزارمسجد» به سختي طي مي کند. سه چهار بار مجبور مي شويم پايين بياييم و ميني بوس خسته را که انگار از سرخوردن چرخهايش در ميان گل ها کلافه شده هل بدهيم تا به هر زحمتي هست به راهش ادامه بدهد. يکي دو ساعتي به غروب مانده به اولنگ بزرگ و سرسبزي مي رسيم که چند خانواده عشاير در آنجا ساکن شده اند. آنها خانه هايي هم با سنگ و گل ساخته اند که گويا محل استقرار ساليانه شان در ييلاق هزارمسجد است.
باز هم سلام و خوش و بش و سيني هاي پياپي چاي و استقبال گرم آنهاست که نشاط يک عصر سرسبز بهاري را دوچندان مي کند. يک شب پرستاره و زيبا در دامنه هاي هزارمسجد همراه با پذيرايي گرم، هديه اي است که طبيعت و بهترين دوستانش يعني عشاير به ما مي دهند و صبح آماده مي شويم تا با پايان باران و خشک شدن جاده، آخرين بخش سفر به قله هزارمسجد را آغاز کنيم. جالب است بدانيد که قله هزارمسجد از معدود ارتفاعاتي است که مي توان تا نوک قله اش را با ماشين رفت، آن هم نه از يک مسير، بلکه از سه مسير مشهد، کلات و چناران.

ما دوست طبيعتيم

پيش از حرکت به سمت قله، به درخواست ما چند دقيقه اي پاي صحبتهاي «حاج محمدحسين خجسته» از معتمدان عشاير مي نشينيم. او با اشاره به اينکه امروز بقا و ادامه زندگي عشايري در خطر قرار گرفته و معلوم نيست که فرزندان ما بتوانند اين زندگي را ادامه دهند مي گويد: به من پروانه بهره برداري از مرتع داده اند، اما به پسرم نمي دهند، در حالي که هم اين منطقه توانايي چراي دام بيشتري را دارد و هم اينکه کسي از ما براي طبيعت دلسوزتر نيست. پسر من حاضر است با 50 رأس گوسفند هم در اينجا بماند و کار کند و براي مسافرکشي به شهر نرود. دامدار واقعي کارش را مي کند واز مرتع هم حفاظت مي کند، زيرا نانش را از همين مرتع به دست مي آورد. «خجسته» تأکيد مي کند: نيروهاي قديمي و رسمي منابع طبيعي با کار آشناتر بودند و حرف ما را بهتر مي فهميدند اما اين نيروهاي قراردادي که امروز هستند و فردا نيستند، نه ما را خوب مي شناسند و نه مراتع را. آنها نمي دانند که ما گاهي مجبور مي شويم به هزار و يک علت و مشکل، دو روز زودتر بياييم يا دو روز ديرتر برويم و اين نبايد باعث فشار آنها بر ما شود.
پيرمرد دامدار در حالي که به دوردست خيره شده مي افزايد: تنها اداره امور عشاير است که درد ما را مي بيند و درددل ما را مي شنود و براي ما کار مي کند. به اين اداره هم که بودجه کافي نمي دهند تا کمک حال عشاير باشد. ما در اينجا نه آب داريم نه برق و نه راه درست و حسابي، در حالي که دورافتاده ترين روستاها از همه اين امکانات بهره مند هستند. حتي ما 18 کيلومتر راه تا هزار مسجد را با هزينه خودمان احداث کرده ايم. گاهي اوقات مي بينيم به يک «در» 100 ساله که مرده است از ما که زنده ايم و باقي مانده فرهنگ عشاير، بيشتر اهميت مي دهند. مشکل اداره منابع طبيعي کم بود که مدتي است «محيط زيست» هم به آن اضافه شده و آنها هم از يک طرف ديگر به ما فشار مي آورند. بانکها براي 5 ميليون وام که بخشي از آن به دليل خشکسالي دچار ديرکرد شده، 10 تا وکيل عليه ما استخدام مي کنند و آنها هم برايمان حکم غيابي مي گيرند، در حالي که ما اينجا زنده ايم و پاسخگو! انگار ما عشاير همه وجودمان کج است و مشکل دار. همه زورشان به ما مي رسد و ما دادمان به هيچ جا نمي رسد.
پيرمرد درد دلهايش را ادامه مي دهد و مي گويد: اداره منابع طبيعي در بسياري موارد خودش با دادن جوازهاي تلفني، بدون در نظر گرفتن مسير کوچ عشاير، اين مسير را قطع کرده يا مراتع را به افرادي واگذار کرده که کاربري مرتع را به کشاورزي يا امور ديگر تغيير داده اند، اما به ما که مي رسد، طوري برخورد مي کنند که انگار ما دشمن طبيعتيم!

خواسته هاي ابتدايي

سخن که به اينجا مي رسد، از «غلامحسين نوشادي» رئيس سابق اداره امور عشاير مشهد که به همراه دوستان خانه مطبوعات خراسان باني اين سفر شده اند مي خواهيم تا با توجه به شناخت دقيقي که از زندگي عشاير دارد، درباره مشکلات آنها توضيح بدهد. نوشادي مي گويد: براساس مطالعات انجام شده اگر روند کم لطفي در حق عشاير به همين صورت ادامه پيدا کند و از آنها حمايت نشود تا 4 سال آينده در حوزه مشهد ديگر زندگي عشايري نخواهيم داشت. وي با اشاره به اينکه در حوزه مشهد 1000 خانوار عشاير داريم مي گويد: هر خانوار عشاير مواد پروتئيني 10 خانوار شهري را تأمين مي کند، بدون اينکه هيچ گونه بار مالي براي دولت داشته باشد. خواسته هاي عشاير هم بسيار پيش پا افتاده است و آنها توقع زيادي ندارند. آنها مي خواهند چشمه هايشان بازسازي شود، راههايشان بهسازي شود، اجازه استفاده درست از مراتع را داشته باشند و هنگام خشکسالي علوفه در اختيارشان قرار گيرد. آنها نه پارک مي خواهند نه بيمارستان و نه سالن ورزشي! نه زبان انتقاد دارند ونه زبان چاپلوسي. آنها اصالت قبيله اي دارند و زندگي شان از راه دامداري مي گذرد و سالمترين مواد پروتئيني را هم توليد مي کنند.

قطعه اي از بهشت

نزديکي هاي ظهر يک روز بهاري، آخرين سينه کش هاي هزارمسجد را بالا مي رويم و سرانجام به قله 3000 متري هزارمسجد مي رسيم. جايي که ابرها را زير پايت مي بيني و مي تواني با دستهايت نرمي ابرها را نوازش کني! هزارمسجد سرافرازانه ايستاده است و باد ملايمي به سينه اش مي خورد. يکي از کوهنوردان همراه مي گويد: اگر شب اينجا باشي، مي تواني چراغهاي شهر مشهد، کلات و چناران را همزمان ببيني!
«هزارمسجد» و زندگي زيبايش را بايد ديد. هزارمسجد و عشايرش خيلي به ما نزديکند. اين کوهستان و دامنه هايش به قول يکي از گردشگران اروپايي که مهمان «هزارمسجد» شده است، قطعه اي از بهشت است.

نظرات بینندگان