arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۹۸۷۸
تاریخ انتشار: ۲۵ : ۰۱ - ۰۷ تير ۱۳۹۰

در سايه سارنخل کرامت

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
کامران شرفشاهي:فصل پاييز فرارسيده بود و خوشه هاي پربار و رنگين خرما بر فراز نخلهاي سر به آسمان کشيده، خودنمايي مي کرد.موسي بن جعفر(ع) مي دانست که ديگر نبايد فرصت رااز دست داد و هر چه سريعتر بايد خوشه هاي خرما را چيد و در محل مناسبي قرارداد.
باغ او محصول فراوان و بسيار خوبي به بار آورده بود و او اين همه نعمت را نتيجه لطف و عنايت خداوند يکتا مي دانست و مثل هميشه در برابر آنچه پروردگار به او بخشيده بود، شکرگزار و خرسند بود. براي آنکه جمع آوري محصول خرما به سرعت انجام شود، او از دو کارگر دعوت کرده بود تا در اين کار به او کمک کنند.يکي از کارگران وظيفه داشت خود را به بالاي درختان بلند و تنومند برساند و خوشه هاي خرما را جدا کند و به زمين بيندازد؛ و ديگري موظف بود تا خرماها را از خوشه ها جدا کرده و آنها را در سبدي بريزد.موسي بن جعفر(ع) ضمن نظارت بر انجام کار، به هر دو کارگر کمک مي کرد . جمع آوري محصول به سرعت پيش مي رفت و به نظر مي رسيد تا قبل از غروب آفتاب، کار به پايان برسد. مردي که بالاي درخت وظيفه بريدن خوشه هاي خرما را داشت، لحظه اي دست از کار کشيد تا خود را کمي جابجا و روي تنه خشن نخل جاي پايش را محکم تر کند.در همين حال، نگاهي به پايين انداخت و ناگهان از آنچه ديد، متعجب و زانوهايش سست شد. با خود گفت، محال است آنچه را ديده درست باشد و حتماً اين اشتباه بر اثر فشار کار زياد بوده است.سعي کرد سرش به کار خودش گرم باشد، اما آن صحنه از پيش چشمانش کنار نمي رفت.او براي لحظه اي ديده بود کارگري که در پايين مسؤول جدا کردن خرماها از خوشه ها بود، پس از نگاهي به اين سو و آن سو، چند خوشه خرما را به آن سوي ديوار باغ انداخته بود. با اين حال، ترديد داشت که زبان باز کند و مي دانست که موسي بن جعفر(ع) چقدر به حقوق انسانها احترام مي گذارد و از تهمت به ديگران بيزار است.براي او که عمري با صداقت و اخلاص کار و شرف کارگري خود را حفظ کرده بود، چنين صحنه اي تلخ و باور نکردني بود، ولي اطمينان داشت که قبل از يقين کامل جايز نيست لب به سخن باز کند. پس تصميم گرفت آن کارگر را زيرنظر داشته باشد تا در صورت اثبات خطايش، وارد عمل شود.
او چند خوشه بزرگ خرما را بريد و به زمين انداخت، در حالي که زيرچشمي کارگر را زيرنظر داشت. ناگهان دوباره آن صحنه تکرار شد. براي او ديگر شکي باقي نماند. در حالي که سراسر وجودش را خشم فراگرفته بود، از درخت پايين آمد و گريبان کارگر را گرفت و او را مورد سرزنش قرار داد و بي درنگ او را کشان کشان نزد موسي بن جعفر(ع) برد.موسي بن جعفر(ع) که با جديت مشغول کار بود، ايستاد و در حالي که عرق سر و صورت خود را پاک مي کرد، جوياي واقعه شد و پس از آنکه تمام ماجرا را شنيد، به چهره کارگر خطاکار نگاه کرد و پرسيد: «گرسنه بودي يا احتياج به پول اين خرماها تو را به چنين کاري وادار کرد؟»کارگر خطا کار که از شرم برافروخته شده بود، سر به زير انداخت و گفت: «شيطان وسوسه ام کرد.»
موسي بن جعفر(ع) دست کارگر خطاکار را دردست گرفت و به او گفت: «آن خرماها را براي خودت بردار، اما به من قول بده ديگر چنين خطايي از تو سرنزند! »آنگاه رو به کارگر ديگر کرد و گفت: «اين ماجرا، همين جا، بين خودمان بماند تا آبروي او حفظ شود.»
کارگر خطا کار سربلند کرد و با چشماني اشکبار گفت: قول مي دهم...
نظرات بینندگان