arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۴۶۵۶
تاریخ انتشار: ۲۷ : ۰۳ - ۲۱ مرداد ۱۳۹۰

درباره هاروکي موراکامي اميد اول ژاپن براي نوبل ادبيات ؛ من يک شورشي هستم !

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
ناهيد باريکاني: «هاروکي موراکامي» بي گمان يکي از نويسندگان پرطرفدار ژاپني در داخل و خارج اين کشور در گذشته و حال به شمار مي رود.

رمانهاي او از جمله «به آواز باد گوش بسپار» در چين و کره جنوبي شهرت فراواني يافت، اين در حالي بود که در آلمان و منطقه بالتيک هم به همين ميزان خواهان يافت.

ازديگر رمانهايش مي توان به «کافکا در ساحل» اشاره کرد که در انگلستان به دست آلفرد ناف به چاپ رسيد و در آمريکا هم در فهرست پرفروش ترين کتابهاي سال قرار گرفت. اقتباس سينمايي از اين کتاب به همراه داستان کوتاه « توني تاکيتاني» که در 29 جولاي سال گذشته روي پرده رفت از مهم ترين علل شهرت وي پس از « پس از تاريکي» به شمار مي آمدند.(از اين کتاب دو ترجمه در ايران منتشر شده است که هر دو ترجمه پرفروش بوده اند.)

هنوز پس از اين همه موفقيت چشمگير موراکامي 55 ساله از ادبيات ژاپن به تلخي ياد مي کند و همين سبب فاصله بيش از پيش او از ادبيات ژاپني است.او به روزنامه نيويورک تايمز مي گويد: «من خودم را جزو اين تشکيلات نمي دانم و اصلا کاري به جامعه يا حلقه ادبي ژاپن ندارم. من کلاً خودم را جدا از آنها مي دانم و هنوز هم در برابر اين دنياي ادبي ژاپن به مقابله مي پردازم».

بي گمان منتقدان ژاپني به رمانهاي او به چشم آثار يک غير ژاپني نگاه مي کنند و آن را در محدوده کارهاي غربي و آمريکايي قرار مي دهند. اين در حالي است که کتاب هاي او در نيويورک تدريس مي شود.
در مصاحبه اي که به تازگي با وي در دفتر کارش انجام شد آقاي موراکامي پاي برهنه در حالي که شلوار جين و يک تي شرت نارنجي به تن داشت، درباره موضوعات بسياري از جمله جايگاهش در ادبيات و عادتهاي نوشتاري اش، سخن گفت. او تصميم دارد براي مدتي در آسايش جدا از ژاپن و نوشته هايش در هاروارد اقامت کند.
«کافکا در ساحل» دو داستان را به جاي هم تعريف مي کند، طوري که سرانجام در هم ادغام مي شوند. آقاي موراکامي مي گويد از نوشتن درباره شهرنشينان بيست و سي ساله خسته شده و در اين کتاب از پسر 15 ساله اي به نام «کافکا تامورا» مي نويسد! که از خانه اش گريخته و به قسمتهاي غربي ژاپن مي رود، او همچنين از مردي به نام ساتورو ناکاتا مي نويسد که دچار اختلال ذهني است و مي تواند با گربه ها حرف بزند.

اين رمان خطوط سورئاليستي آقاي موراکامي را دارد، طوري که از باران ماهي از آسمان و شخصيتهايي به نامهاي جاني واکر، يک گربه قاتل، و کلنل ساندرز، يک مرد بدکار براي ارائه نقشهاي انتقادي استفاده مي کند.

اين رمان هم مانند ديگر رمانهايش پر از اشاره هايي به فرهنگ آمريکايي است مثل کلنل ساندرز و کوکا کولا، گرچه او خود معتقد است اين اسامي چهره اي جهاني دارند و مختص آن کشور نيستند. او همچنين ساختار داستاني خود را جدا از داستانهاي غربي مي داند و جوهره داستاني خود را عوامل شرقي و ژاپني مي داند.

شيوه داستان گويي او پي در پي و گام به گام نيست، ولي به گفته خودش اين کار عمدي نيست و قصدي در ارائه جنبه هاي پست مدرنيته نيست، بلکه طبيعي و دروني است، گرچه منطقي نيست.

يک آمريکايي ژاپني نما!

آقاي موراکامي در دوران دبيرستان در ژاپن فيتزجرالد و کندلر و ... را مطالعه کرده و مانند بسياري از ژاپني هاي هم عصر خود به جاز و راک علاقه مند است.او مي گويد: « فرهنگ غربي با جانم آميخته است و رمانهاي ژاپني را هرگز نخواندم تا وقتي که جوان شدم، چون برايم خسته کننده بود». او رک گويي را دوست دارد و از لفافه گويي انتقاد مي کند و نوشته هايش هم از همين صراحت تاثير مي پذيرد و همين باعث مي شود کارهايش راحت تر به انگليسي ترجمه شود، به همين دليل برخي منتقدان معتقدند کارهايش خالي از وجوه ادبي ژاپني است. بعضي ها هم معتقدند گويي نوشته هاي او از انگليسي به ژاپني ترجمه شده است.

آقاي موراکامي در اين خصوص مي گويد: « در ژاپن اين ذهنيت وجود داشت که همه نويسنده ها بايد به يک شيوه بنويسند و من در برابر آن مقاومت کردم و از يک شيوه جديد بهره گرفتم که طبيعتاً منتقداني هم داشت».

وقتي رمان کافکا در 2002 منتشر شد مورد اقبال عمومي قرار گرفت که البته به دليل شيوه نگارش جديدش از سوي بعضي منتقدان متهم به عدم غنا و بارادبي گرديد.
با وجود اين رمان هاي او در ميان خوانندگانش کاملا موفق بود، طوري که به او اجازه مي داد ادبيات داستاني خود را تمام مدت ادامه دهد، کاري که به گفته خودش هرگز تصور آن را نمي کرد. او رمان کافکا را در شش ماه نوشت و يک سال هم آن را ويرايش کرد، او بشدت دقيق و تابع قوانين است، طوري که هر شب ساعت 9 مي خوابد و 4 صبح بدون هيچ زنگ ساعتي بر مي خيزد و تا 11 صبح فقط مي نويسد. به باور همسرش وقتي مي نويسد بسيار کم حرف، سختکوش و فراموشکار است.به گفته خودش هر روز به اندازه روز قبل مي نويسد و هرگز به عقب برنمي گردد و فقط به آنچه بايد بعد از اين بنويسد تمرکز دارد کاري که مي گويد شنيده است فقط همينگوي انجام مي داد.

پايان يک داستان يا پرنده اي را به دست کودکي بدهي

بر خلاف همينگوي، موراکامي شيوه زندگي سالمي دارد و بعد از ظهر ها براي بازسازي ذهنش براي نوشتن دو ساعت کار مي کند و اگر در توکيو باشد به جاهايي مي رود که الهامات « پس از تاريکي» را از آنها گرفته است. داستان کوتاهي که بر خلاف رمانهاي ديگرش به راحتي به فيلم تبديل مي شود. به همين دليل او داستان را بدون هيچ شرطي به وودي آلن و ديويد لينچ مي سپارد.
او در پاسخ به اين سؤال که آيا از آنچه در داستانهايش اتفاق مي افتد خودش هم هيجان زده مي شود يا اينکه خودش قبلا مي داند چه اتفاقي خواهد افتاد، مي گويد:«از قبل هيچ ايده اي ندارم. خودم از نوشتن لذت مي برم، چون خودم هم نمي دانم در هر گوشه داستان که وارد مي شوم چه اتفاقي خواهد افتاد و نمي دانم آنجا چه چيزي پيدا خواهم کرد».

موراکامي عاشق دو ماراتن است و وقتي از او سؤال مي شود کدام يک را بيشتر دوست دارد، پايان يک رمان يا گذشتن از خط پايان را، مي گويد: «اگر اين گونه در نظر بگيري پايان براي يک داستان مثل اين است که پرنده اي را به دست کودکي بدهي و اين با هيچ چيز قابل مقايسه نيست. يک نويسنده خوش شانس شايد نتواند در طول زندگي اش فقط دوازده رمان بنويسد و من تصور مي کنم شايد تاکنون فقط چهار يا پنج رمان خوب دارم، ولي وقتي مي دوم اين محدوديت را فراموش مي کنم چون هر سال اين مسابقه برگزار مي شود و من تا کنون در 27 ماراتن شرکت کرده ام».

او در پاسخ به دليل اينکه چرا دويدن را انتخاب کرده، مي گويد:« مي خواستم وزن کم کنم. سالهاي اولي که مي نوشتم براي اينکه بتوانم تمرکز کنم سيگار مي کشيدم آن هم روزي 60 نخ! دندانها و سر انگشتانم زرد شده بود، پس در 33 سالگي سيگار را ترک کردم و بشدت چاق شدم، بنابراين براي اينکه لاغر شوم به دويدن روي آوردم».او مي گويد: «خودم به نيويورک رفتم و براي کارهايم نمايندگي، ناشر و ويراستار انتخاب کردم که هيچ يک از اين کارها که به نظر من ضرورت دارد در ژاپن انجام نمي شود».

او همچنين اضافه مي کند:«مي خواستم خودم را در آن سوي آبها هم بسنجم نه اينکه فقط يک نويسنده در داخل کشور باشم».
نظرات بینندگان