arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۱۹۱۱۰۱
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۵۴ : ۰۹ - ۰۳ اسفند ۱۳۹۳
خاطره ای از دکتر صادق طباطبائی در آلمان؛

از تونل معدن تا اتاق آی.سی.یو

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
جماران: هفته ها و ماه ها سپری می شدند و من خوشحال از این که با گذراندن این دوران طاقت فرسا پول کافی پس انداز کرده و باخیال نسبتا راحت، ترم بهاری را آغاز خواهم کرد. قبلا گفتم که پذیرش من از دانشگاه آخن برای ترم پاییزی سال 1962 بود ولی به دلیل نیاز به گذراندن دوران کارآموزی، باید ترم بهار بعد را در سال 1963 هدف قرار می دادم. همین مطلب فرصت بیشتری را به من می داد تا بتوانم بیشتر کار کرده و پس انداز خود را بیشتر سازم. در روز 26 نوامبر سال 1962 (و در آخرین روز های پاییز 1341) که تصادفا در شیفت روز کار کردم، بعد از بالا آمدن از زیر زمین، گروهی که با آنان کار می کردم تصمیم گرفتند 4 ساعت دیگر در غروب همان روز اضافه کار کنند. علت آن را هم سر مهندس گروه، نیاز بیشتر به استخراج زغال ذکر کرد. من هم تصمیم گرفتم به آن ها ملحق شوم. ساعت 6 بعد از ظهر مجددا به محل کار رفتم و به اتفاق به اعماق زمین رفتیم. محلی را که می بایست تخلیه می کردیم، در یک تونل فرعی قرار داشت. ارتفاع رگه ی زغال کمتر از یک متر بود و لذا می بایست سینه خیز در طول رگه حرکت می کردیم. حدود دو ساعت از کار ما نمی گذشت که برای تحویل گرفتن ابزارآلات مربوط به داربست سقف رگه، از رگه بیرون آمده و در انتظار وسیله ی نقاله ای که به شکل قایق بود و مانند اتوبوس های هوایی از طریق اتصال به سقف تونل حرکت می کرد، ماندم. بعد از آن که ابزار را از داخل آن محفظه خالی کردم، فرمان حرکت را با زدن علامت رمز با موتوربان، وسیله که در انتهای تونل مستقر بود دادم. به دلیل نقص فنی که پیش آمده بود، قایق از جای خود حرکت نمی کرد، با وجود آن که زنجیر های آن دائما توسط موتور کشیده می شد، در همین اثناء به دلیل فشار زیاد موتور زنجیرهای یک طرف که قایق را به سقف آویزان می کرد پاره شد و قایق در عوض حرکت مستقیم، با شتاب زیاد حرکت زیگزاگی را آغاز کرد. این حرکت انحرافی آن به طرفی بود که من ایستاده بودم. در یک لحظه کمتر از یک یا دو ثانیه مشاهده کردم که قایق با شتاب فراوان به طرف من در حال حرکت است، در حالی که خود را به دیوار فشار می دادم فقط فرصت کردم قدری خود را بالا بکشم، تا دهانه ی قایق و قلاب های آن به سر و صورت و قفسه ی سینه ام اصابت نکند. چشمانم سیاهی رفت و دیگر چیزی نفهمیدم.

سه روز بعد که به خود آمدم در بیمارستان بودم در یک اتاق شیشه ای و از هر طرف دستگاهی یا سرم و دارویی به من وصل شده بود. مدت اقامت من در این اطاق شیشه ای و سپس در بخش آی.سی.یو بیش از دو ماه طول کشید و سپس به بخش عمومی و توان یابی منتقل شده و بعد از سه ماه و ده روز با ضریب ناتوانی بالای هفتاد درصد و با 48 کیلو وزن از بیمارستان مرخص شدم.

هنگامی که قایق فلزی و نامتعادل با آن شتاب زیاد به شکم من اصابت کرد، باعث پارگی شکم-حدود24 سانتی متر- و جراحت عمیق کبدی و فشار به کلیه ها گردید و مرا نقش بر زمین کرد. در لحظه ی سانحه تنها بودم. گروهی که در داخل رگه در انتظار من بودند بعد از گذشت بیش از نیم ساعت نگران شده و یک نفر از همکاران به سراغ من می آید. وقتی به داخل تونل می آید، جز تلی از ابزارآلات چیز دیگری نمی بیند. در آن لحظه من در گوشه ای از دیوار در کنار تونل تاریک افتاده و همچنان خون از بدنم خارج می شد. همکار من به تصور این که من آن ها را ترک کرده و بازگشته ام شروع به تخلیه و انتقال ابزارآلات بر روی تسمه ی نقاله به درون رگه می کند. بعد از آن که خود عازم رفتن سینه خیز به درون رگه می شود، تابش نور ضعیفی در سقف تونل توجه او را جلب می کند. آن نور از چراغ کلاه من بود که به دلیل تخلیه ی باطری و عدم تعویض آن به شدت ضعیف شده بود، بلافاصله آژیر را می کشد و انتقال من به بیمارستان با همان وضع خودآلود و شکم پاره و کبد ترک خورده و کلیه های پرس شده و خون زیاد دفع شده، صورت می گیرد. مسئول بیمارستان  کوچک دهکده، با مشاهده ی وضع و میزان جراحت، ترجیح می دهد مرا به بیمارستان بزرگی که در 24 کیلومتری آن جا قرار داشت بفرستد.

ساعت حدود 10 شب بود که مرا به بیمارستان بیمه واقع در دهکده باردن برگ می رسانند. در آن لحظه یک مسابقه فوتبال در جریان بود. پزشک مسئول کشیک با مشاهده وضع وخامت جراحت، احتمال نجات را ضعیف پنداشته لذا به جای اقدام فوری، به تماشای فوتبال ادامه داده و مرا به اطاق «نور بنفش» می فرستد.

صبح روز بعد که تیم پزشکی و رئیس بیمارستان در محل کار حاضر می شوند، چشمشان به گزارش مجروح اعزامی شب قبل می افتد، ولی از عمل انجام شده یا گزارش مرگ چیزی در پرونده نمی بینند. بلافاصله به سراغ من می آیند و مرا در حالی که آخرین ضربان قلب در حال تپش بود و خون فراوان از بدنم دفع شده بود می یابند. تصمیم به عمل جراحی فوری می گیرند.

بعد از چندین ساعت جراحی سنگین و چسباندن کبد –چون بافت کبد برخلاف دیگر ارگان ها قابل دوختن و بخیه زدن نمی باشد- مرا به بخش مراقبت های ویژه- آی.سی.یو. منتقل می کنند. روز بعد صاحب خانه ام به عمویم در شهر ماربورگ ماجرا را اطلاع می دهد. او هم نگران و دلواپس خود را به بیمارستان رسانده و از سهل انگاری همکار خود مطلع می شود. در آن روز ها آن طور که بعدها برایم نقل کردند، امید بهبودی و ادامه ی حیات در من بسیار ضعیف بوده است. آن چه خود بدان اعتقاد دارم، لطف خدای و دعای همیشگی مادر می باشد. بیهوشی من حدود سه روز طول می کشد. اولین باری که تا حدودی واضح، اوضاع و شرایط را درک کردم اواخر روز سوم انتقال به بیمارستان بوده است. در آن دوران امکان تلفن به ایران فراهم نبود، لذا پدر و مادر و بستگانم از ماجرا خبردار نشدند. من هم اصرار داشتم خبر سانحه به گوششان نرسد، چون جز بی قراری و ناراحتی کار دیگری از دستشان ساخته نبود. بعد از گذشت چند هفته توانستم به ایران نامه بنویسم و علت بدی خط را بریدگی انگشت ذکر کنم. همان طور که گفتم بعد از سه ماه و ده روز از بیمارستان مرخص شدم، در حالی که وزن من از 76 کیلو به 48 کیلو رسیده بود و متجاوز از 70 درصد ناتوانی جسمانی داشتم. با مراقبت های زیاد و رژیم سخت دارویی تقریبا یک سال و چند ماه گذشت تا سلامت خود را به طور کامل باز یافتم.

با شکایت من، پزشک کشیک که سهل انگاری او باعث این وضع شده بود از شغل طبابت محروم گردید. این ماجرا وقفه ای طولانی در ادامه ی تحصیل من پدید آورد. زمانی که به دانشگاه مراجعه کردم با تغییر مقررات پذیرش برای دانشجویان خارجی مواجه شدم. از همان ترم تحصیلی ارزش دیپلم چند کشور از جمله ایران معادل دیپلم آلمانی شناخته نمی شد و لذا داوطلبان می بایست یک دوره ی یک ساله ی کالج را بگذرانند و شرایط مساوی با دانشجویان آلمان را پیدا کنند.

این اوضاع و احوال و آن سابقه ی کارآموزی سبب شد تا از تحصیل در رشته ی کان شناسی منصرف شده و از دانشگاه پذیرش در رشته ی شیمی را درخواست کنم.

در واقع از ترم بهار سال 1964 (1343) دوره ی شیمی را در دانشگاه آخن با آغاز به تحصیل در کالج شروع کردم.

منبع: خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبائی، جلد اول

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
علی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۵۹ - ۱۳۹۳/۱۲/۰۳
0
12
خدایش رحمت کند.
نظرات بینندگان