arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۱۴۱۳۲
تاریخ انتشار: ۰۲ : ۰۹ - ۱۸ تير ۱۳۹۴

لطفا آویزان مردگان نشوید!

به قول دوستی همه ما یک خالی بند درون داریم! هرچند با این حرف مخالفم، اما ادامه می داد یک کارخانه خاطره سازی در همه ما هست که البته درست در وقتی فعال می شود که نیاز به همذات پنداری مفرط در ما احساس می شود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
بعضی از ما صبر می کنیم و در اتفاقی که برای یک نفر می افتد، سریع از توی دفترچه خاطرات ساختگی مان یک خاطره بیرون می آوریم یا با استفاده از خاطره دیگران و جا به جا کردن یکی دو شخصیت خودمان را صاف می اندازیم وسط خاطره و شخصی را که به رحمت ایزدی پیوسته و دیگر نمی تواند علیه ما شهادت بدهد، ملعبه ای برای کسب لایک های بیشتر می کنیم.

لایک اصولا بنیان و دلیلی برای ساخت چنین خاطراتی است و این به هیچ عنوان به روزگار ما و اپلیکیشن های نوین هم ارتباطی ندارد. ما زمانی که اینترنت هم نبود دنبال لایک بودیم. فقط اسمش را نمی دانستیم؛ مثلا در مدرسه خالی می بستیم که  پدرمان فلان است و خودمان بهمان! اما چون هنوز پیشرفت علم به اندازه امروز نبود به همان دهان های بازمانده قناعت می کردیم و حالش را می بردیم.

مثلا خالی های من در مدرسه 12تا دهان باز داشت. یکی دیگر از همکلاسی هایم بود که اگر ناظم به او مجال می داد، می توانست در صبحگاه کاری کند که قیافه یک مدرسه را به حالت  خمیازه در بیاورد. اما در این میان بودند افرادی که هرچیزی تعریف می کردند یک لایک هم نمی خورد!

ما همان بچه مدرسه ای ها هستیم، حالا بزرگ شده ایم و به علت دوری از دوستان داریم از توی شبکه های اجتماعی لایک جمع می کنیم. بعضی هامان هنوز هم لایک نمی خورند و این مساله دختر و پسر هم نمی شناسد! بعضی ها چنان لایک می خورند که صفحه شخصی بروسلی این قدر لایک ندارد و بعضی ها هم مثل ما طبقه متوسط خالی بندها هستیم. اما فراموشمان نشود که در این میان هم هستند افرادی که لایک حلال جمع می کنند! لایک حلال به لایک گفته می شود که برای کسب آن، خاک شبکه های اجتماعی را خورده اند، جان کنده اند، یکی یکی دنبال کننده روی هم اضافه کرده اند و برای دانه دانه لایک ها زحمت کشیده اند. هیچ خالی بندی ای هم در کار نیست.

به اصل مطلب که برگردیم، افرادی رامی بینیم که دستگاه خاطره سازی شان هنوز هم فعال است، دوران مدرسه را تمام کرده اند، اما خاطراتشان هنوز هم که هنوز است، بازتولید می شود؛ مثلا همین مرحوم سپانلو! دوستان همت کردند و 300-200 سال خاطره برای خدابیامرز درست کردند؛ نکته جالب هم این بود که کار این بار در دست شاعران و نویسندگان بود و به جز آنها که صادقانه واقعیت ها را به قلم و کیبورد کشیدند، افرادی هم بودند که روایاتی متبحرانه ابداع کردند.

این پرونده کوتاه نقدی است بر خاطرات فتوشاپی برخی از آنها که این فرصت را مغتنم شمرده اند، امید که به واقعیت نویس ها برنخورد.

چگونه به هر قیمتی با خاطره بازی لایک جمع کنیم؟

اگر شما در کسب مخاطب مشکل دارید، می توانید از روایت خاطرات با دیگران استفاده کنید و آن را چنان پرورش بدهید که انگار شما شخص مهمی هستید و روزگاری دنیا حول محور شما می چرخیده است؛ مثلا شما می توانید پس از فوت عزیزی یا شخصیتی مشهور که در دیار اجانب به آن سلبریتی گفته می شود، دست به کار شوید! یا اصلا همین طوری خاطره بسازید. اصولا خاطره باز- سازها به سه دسته عمده تقسیم می شوند که در ذیل به توضیح آنها خواهیم پرداخت.

یک- خاطره سازی

خاطره سازی سخت ترین نوع خاطره بازی است، به شکلی که شما باید تمام جوانب را درنظر بگیرید و خود را به جای تمام کاراکترهای این داستان قرار دهید. اصلا لازم نیست شما در محلی حضور داشته باشید یا اصلا چنین محلی وجود داشته باشد. شما باید چشم هایتان را ببندید، خود را در محلی قرار دهید که قهرمان مورد نظر در آن حضور دارد و کاری کنید که هرکسی می شنود، سریع دستش به حالت لایک، دهانش به حالت باز و چشم هایش به حالت گرد دربیاید.

در این روش که البته سخت ترین روش ها از نظر پردازش است، شما باید به تمام جزئیات توجه کنید و اجازه ندهید حتی یک شخصیت بیکار در داستان شما وجود داشته باشد، سعی کنید از افرادی نام ببرید که به رحمت خدا رفته اند، این طور امن تر است. این قدر جزئیات را دقیق توضیح دهید که همه به ریزترین بخش های روایت شما ایمان بیاورند. آخرش هم همه مدارک را نابود کنید و یک نتیجه گیری اخلاقی و والسلام!

مثال: قدیم ها یک جلسه شعر بود پشت پارک رازی که من و استاد سپانلو اونجا می رفتیم. خدابیامرز حسین منزوی هم می اومد، یک خونه بود توی کوچه دوازدهم که از این حیاط های پنج دری داشت با حوض و باغچه. من و استاد همیشه می رفتیم داخل یکی از حجره ها می نشستیم که یه در چوبی دولنگه داشت، من همیشه کنار در، سمت راست می نشستم. شاعرانی که می اومدن اونجا به ترتیب رتبه نزدیک استاد می نشستن (دقت داشته باشید که من دست راست استاد بودم) و اگر کسی شاعر نبود باید کف حیاط روی لبه باغچه می نشست. بعد استاد اجازه می دادن که ما شعر بخونیم. یادمه اول همیشه مرحوم منزوی شعر می خوند و بعدش من! بعد از فوت استاد رفتم به اون خونه سر بزنم که دیدم افتاده توی فضای سبز و خرابش کردن... استاد با خودش همه چیز ما رو برد.

دو- خاطره دزدی

خاطره دزدی به رفتاری گفته می شود که اغلب در افراد کم استعدادتر، بی حوصله تر و کمی آگاه تر از گروه قبلی دیده می شود. این افراد خاطره ای را از شخصی شنیده اند یا از جایی مطالعه کرده اند، بعد با رعایت احتیاط جای خود را با شخصیت راوی داستان عوض می کنند.

سعی کنید زیاد این خاطره را رسانه ای نکنید، چون ممکن است به دست صاحبش برسد، اما برای تعریف در جمع دوستان گزینه مناسبی به حساب می آید. دقت کنید که اگر شخص دیگری برای تایید در کنار شما باشد، یک امتیاز محسوب می شود و فتوشاپ هم برای حضور به جای صاحب اصلی خاطره، ابزار مناسبی است، اما حتی المقدور سعی کنید یک حال اساسی هم در این خاطره به او بدهید که نمک گیر شود و دایی نکرده زیر همه چیز نزند. سعی کنید این خاطره ها را بعد از خاطرات دیگران، برای مقابله به مثل و با کلمه «اینکه چیزی نیست» شروع کنید.

مثال: ... بابا اینکه چیزی نیست! سعید یادشه، ما اون موقع تو راه آهن بودیم و سعید رئیس من بود. یه بار با تلفن در اتاقک داشت با استاد سپانلو صحبت می کرد، طبق معمول که استاد وقتی دلشون تنگ می شد، زنگ می زد تا سعید براشون شعر بخونه، من حوصله ام سر رفته بود و اومدم بیرون که قدم بزنم دیدم کوه ریزش کرده و قطار داره به سمت کوه می ره! هرچی فکر کردم راهی به ذهنم نرسید و لباس هام رو در آوردم و در اون سرماه سر چوبدستی زدم و آتش روشن کردم... یادته سعید؟ (دقت داشته باشید که سعید نمی تواند شانه خالی کند)

سه- تحریف خاطرات

این نوع از خاطره بازی درواقع قرائتی مدرن از یک خاطره شلوغ است. شما از یک اتفاق مثل بازی استقلال و پرسپولیس استفاده می کنید تا اگر کسی هم آنجا بوده باشد، بگوید خب ممکن است فلانی بوده و من ندیده ام. در این مدل شما باید جوانب مختلف را درنظر بگیرید و متن کامل خاطره اصلی را دو سه بار مرور کنید و فقط یکی دو کاراکتر باورپذیر به آن اضافه کنید که البته این افراد هم اگر واقعیت نداشته باشند، خیلی مهم نیست. در پایان جمع بندی را طوری انجام دهید که کمی منصفانه تر باشد و خیلی هم به خودتان حال نداده باشید که دیگران شک کنند. دقت کنید که شما در این مدل روایت، نقش اول نیستید.

مثال: اون روز استاد سپانلو با مرحوم گلشیری داشتند وارد کافه نادری می شدند که یهو سه نفر استاد رو دوره کردن، خیلی بی ادب بودن و همین طور توهین می کردن. همون موقع استاد گلشیری کشیده ای به گوش یکی از اونا زد که ما خشکمون زد استاد دستشون خیلی سنگین بود. ما هم تا اتفاق افتاد، دویدیم دنبال سه تا جوونک، ولی فرار کردن. وقتی برگشتیم کافه نادری استاد سپانلو پیشونی من رو بوسید و گفت خودتون رو به خاطر ما به خطر نندازین، ما به اندازه کافی عمر کردیم. استاد از همون موقع برای رفتن آماده بود....

مرز نوستالژی و چسباندن خود به اموات مشهور

بچسبید تا اعتبار بیابید

نقل خاطره پس از وفات یک نویسنده و شاعر در میان مردم ما، از لحاظ اجتماعی ریشه ای تاریخی دارد؛ زیرا افراد جامعه ما متکی به نفس بار نیامده اند، هیچ گاه؛ نه در خانواده و نه درون جامعه و نه حتی در حکومت های طول تاریخ. هیچ یک از اینان نخواسته است که مردم مستقل بیندیشند، مستقل فکر کنند و مستقل عمل کنند. مردمی که طی قرن های گذشته آموخته اند باید زیر یوغ استثمار زندگی کنند، افراد متکی به نفسی نیستند و همواره در جست و جوی آنند که خود را به جایی وابسته کنند و از این طریق، تکیه گاه و جایگاه اجتماعی بیابند.

یکی از مصداق های این عدم اتکاء به نفس، آن است که همه می کوشند نام شهر یا روستای مادری قهرمان خود را بارها و بارها تکرار و بر آن تاکید کنند تا نشان دهند که آنها نیز در بزرگ بودن قهرمانشان دخیل بوده اند. این مساله از جهتی اشکال دارد و از جهتی خیر. مصداق دیگر، کسانی هستند که به هر نحوی خود را به یک شاعر یا نویسنده می چسبانند! مثلا شاعری که خود را به سهراب سپهری وصل می کند، می خواهد از طریق او وجهه اجتماعی برای خویش کسب کند و از این طریق، خود را به دیگران بنمایاند. پس سهراب سپهری وسیله ای برای سوءاستفاده برخی از افراد می شود.

تمام این وصل ردن ها در حالی رخ می دهد که گوینده به لحاظ روانی می داند که اصلا به آن شخصیت وابسته نیست و این از روی ضعیف النفس بودن خودش است. او به علف هرزه ای تبدیل می شود که دور گیاهی می پیچد تا از آن ارتزاق کند. درنهایت نیز فقط تاثیرگذاری زودگذری عایدش می شود. غافل از آنکه جامعه امروز ایران به سمت عقل گرایی در حرکت است و تا حدی از حالت شهودی پیشین خود جدا شده است. جامعه ای که به عقل گرایی گرایش دارد، خوب می داند اعتبار و شهرت گویندگان خاطرات از بزرگان وفات یافته، دوام و بقایی ندارد، حتی در ذهن شنوندگان حاضر در آن جمع.

تکرار موجب ماندگاری است

نوستالژی و اهمیت دادن به خاطرات گذاشته از بعضی جهات خوب است. خدمتگزاران جامعه باعث دوام و بقا و انسجام ارگانیکی جامعه می شوند. ملت باید به نوستالژی خود توجه کند و نمی تواند آن را از بین ببرد. همه ما باید دبانیم چه کسانی به کشورمان خدمت کرده اند، باید به نوستالژی های خود اهمیت دهیم. تکرار موجب ماندگاری می شود، همان گونه که ریزعلی، دهقان فداکار، با تکرار نامش در یادها ماند. تکرار و بازگویی موجب می شود که نسل جوان بداند پایش را بر جای محکمی قرار می دهد، کشورش بی هویت نیست، پیشینه ای ارزشمند دارد.

من حتی در کتابم با نام «جامعه شناسی آموزش و پرورش» مهم ترین وظیفه خانواده را انتقال ارزش ها از نسلی به نسل دیگر دانسته ام.

مرزی با معیار خرد جمعی

و اما مرز میان این دو، اگر شما از گویندگان خاطرات بزرگان وفات یافته هستید، قصد سوءاستفاده و جبران نیازهای خود را دارید یا ایجاد نوستالژی و زنده نگه داشتن یاد آنان؟

خرد جمعی است که مشخص می کند خاطره گویان درباره بزرگان ادب، قصد سوءاستفاده دارند یا زنده نگه داشتن یاد برای باور به گذشته ای پرافتخار؟ و این خرد جمعی در جوانان جمعی در جوانان اهل پرسش و پویای امروز، غیر از گذشتگان است.

لطفا آویزان مردگان نشوید

خاطرم هست زمانی که صادق هدایت از دنیا رفته بود، افراد زیادی شروع کردند به خاطره گویی از او. یکی از روزی می گفت که صادق هدایت به خانه اش آمده بود و دیگری از یک بار همنشینی اش با هدایت. این قصه در زمان وفات احمد شاملو و دیگران نیز رخ داد.

مساله اینجاست که «کار و اثر برجا مانده» آدم ها را بزرگ یا کوچک نشان می دهد. اگر کسی کار مهمی نکرده باشد و بخواهد خود را به دیگری آویزان کند، مطمئنا در این شیوه نیز راه به جایی نخواهد برد.

من خودم شاگرد شاملو بودم. یک سال نخست کارم در مجله خوشه با حضور احمد شاملو گذشت. ولی هیچ گاه از چنین مساله ای سخن نگفتم، مگر یک بار که مطلبی با مناسبتی خاص در این باره نوشتم. چه لزومی دارد که من از شهرت و اعتبار شاملو استفاده کنم تا خودم را به اثبات برسانم؟ یا چه نیازی هست که من کنار شاملو بنشینم و با او عکس یادگاری بگیرم و بعدها آن را به دیگران نشان دهم؟ من هیچ گاه چنین کاری نکرده ام و نخواهم کرد. اگر اکنون نیز از شاملو یاد کردم، فقط به خاطر مناسبتی بود که در این مطلب وجود داشت.

برخی از افراد می خواهند کمبودهای خود را با نشان دادن چنین همراهی هایی جبران کنند. اصطلاح عامیانه کار آنان، «آویزان کسی شدن» است. اینان کسانی هستند که خود حرفی برای گفتن ندارند. ماجرایشان نیز به امروز و دیروز باز نمی گردد. می گویند روزی ابوسعید ابوالخیر به شخصی رسید و از او پرسید: چه می کنی؟ پاسخ داد: شرح حال تو می کنم. ابوسعید گفت: کاری کن که شرح حال تو کنند، یعنی کاری کن که دیگران مشغول نوشتن شرح حال تو شوند.

چرا افرادی که خود را به نویسندگان و شاعران از دنیا رفته آویزان می کنند، کاری نمی کنند که خودشان به شهرت و اعتبار برسند؟

از طرفی، همیشه گفته اند: «هیچ کس نام هیچ مقلدی را به خاطر نخواهد سپرد.» می توان این عبارت را متناسب با این موضوع تغییر داد و گفت: «هیچ کس نام هیچ آویزانی را به خاطر نخواهد سپرد.» امروز نام هیچ یک از کسانی که از خاطرات پالوده خوردی خود با هدایت و همنشینی هایشان با شاملو سخن گفته اند، برجا نمانده است. فقط نام شخص هدایت و شاملو و امثال آنان است که همچنان زنده مانده و نه آویزان های آنان. اگر اینان نیز کاری کرده بودند که دیگران شرح حالشان را وصف کنند، نیازی به چنین آویزان شدن هایی نداشتند.

این گروه با تمام خاطره بازی هایشان خیلی زود تمام می شوند و کسی حتی سراغشان را نخواهدگرفت.

علاوه بر این، باید به ایرادی رایج و البته درست نیز اشاره کنم که می گویند: چرا تا وقتی که نویسنده یا شاعری زنده است، سراغش را نمی گیرند؟

کافی است او از دنیا برود تا همه خاطره هایشان را بگویند و عکس های یادگاری شان را نشان دهند و... در زمان حیات او، این همه خاطره و عکس و امضا و مانند آن کجا بوده است؟
نظرات بینندگان