arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۲۴۰۰۷
تاریخ انتشار: ۵۴ : ۰۸ - ۱۲ شهريور ۱۳۹۴

"پاشایی" تا کی پدیده می‌ماند؟

در قطعه هنرمندان سایه آدم ها، کوتاه و جمع و جور روی قبرها افتاده؛ همسایه‌های مزاری که جمعیت، دورش را گرفته‌اند. سر ظهر است. ساعت یک. چند دختر جوان دور تا دور قبر نشسته‌اند. نگاهشان به گل‌های سرخ پرپر شده روی سنگ قبر است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

صفحه خواندنی ها را از اینجا دنبال کنید


سه شنبه- ۲۰ مرداد ۱۳۹۴- بهشت زهرا- قطعه هنرمندان سایه آدم ها، کوتاه و جمع و جور روی قبرها افتاده؛ همسایه‌های مزاری که جمعیت، دورش را گرفته‌اند. سر ظهر است. ساعت یک. چند دختر جوان دور تا دور قبر نشسته‌اند. نگاهشان به گل‌های سرخ پرپر شده و تصویر حک شده خواننده محبوبشان روی سنگ قبر است. آنهایی که ایستاده‌اند، یکی از آهنگ‌ها را با هم زمزمه می‌کنند. «یکی هست تو قلبم...» صدای گریه یکی دو نفر از دخترها بلند می‌شود. یکی از میان جمعیت زیر گوش دوستش می‌گوید:« آخی، طفلی‌ها چقدر هم دلشان پر است.» دوستش جلوی دهانش را می‌گیرد و سرش را پایین می‌اندازد. خانمی حدوداً ۴۰ ساله به جمعیت شکلات تعارف می‌کند. مردی که چند متر آن طرف تر از مزار ایستاده، شکلات برمی دارد و وقتی زن از او فاصله می‌گیرد، می‌گوید:« همه‌اش سیاه بازیه.»
آنهایی که در حلقه تنگ دور مزار جا گرفته‌اند، بیشترشان جوان هستند. از پسر جوانی که با گوشی تلفن مشغول فیلمبرداری است، می‌پرسم: «اینجا همیشه اینقدر شلوغه؟» « همیشه که نه. اما پنجشنبه و جمعه و روزهای تعطیل شلوغه. امروز هم که خب، فرق می‌کنه.» می‌پرسم: «چه فرقی؟!» متعجب نگاهم می‌کند: «نمی‌دونی؟! امروز تولد مرتضی س. همه طرفدارها می‌دونن. اصلاً برای همین اینجا جمع شدن.» دوباره می‌پرسم:« خودت زیاد اینجا می‌آی؟» «من که نه زیاد. هفته‌ای یه بار سر می‌زنم. حالا شده که دو هفته هم بشه.»
یکی دیگر از جوان‌ها که کلاه شاپو سرش گذاشته و عینک دودی با فریم بزرگ به چشمش زده، طوری که بقیه متوجه شوند، بلند بلند با تلفن همراهش صحبت می‌کند: «آقای گلزار، الان بچه‌ها همه اینجا هستن. صداتون رو می‌شنون. لطفاً یه پیغام به بچه‌ها بدین.» آنوقت گوشی را از خودش دور می‌کند تا بقیه بتوانند پیام آقای گلزار را بشنوند! صدای نامفهومی از آن طرف خط شنیده می‌شود. کسی توجه خاصی نشان نمی‌دهد. جمعیت بیشتر حواسشان به زمزمه خودشان است:« یه روز همینجا توی اتاقم اومد و گفت که داره می‌ره...»
دوشنبه - ۲۶ مرداد ۱۳۹۴- سوپرمارکت حوالی شرق تهران
«آلبوم مرتضی پاشایی دارین؟ اون جدیده رو می‌گم.» فروشنده نگاهی به دختر جوان می‌اندازد و می‌گوید:« هنوز نیومده که!» دختر دمق می‌شود: «اومده. خودم خوندم که ۲۶ مرداد پخش می‌شه. چطور هنوز نیاوردین؟!» مرد زیر لب می‌گوید:« حالا میاریم. هولی مگه؟! دو روز صبر کن خب.» دختر بدون اینکه حرفی بزند، از مغازه بیرون می‌رود. مرد فروشنده می‌گوید: «نمی‌دونم این چه تبیه که افتاده به جون اینا؟! اون از الم شنگه‌ای که سر کفن و دفن این بنده خدا راه‌انداختن، اینم از الان! حالا از نصفشون هم بپرسی، به زور دو تا دونه از آهنگاشو شنیدن. بچه‌های خودم هم همینجوری‌ان. اصلاً این جوونا کلا فکر کردن تو کارشون نیست.»
مشتری، مردی سی و دو سه ساله، چند تکه خریدش را روی پیشخوان می‌گذارد و می‌گوید:« آخ گفتی آقا! من خودم چند تا آهنگ مرتضی پاشایی داشتم که توی ماشین گوش می‌کردم. قشنگ بودن. البته قبل از فوتش بود. اصلاً قبل از برنامه ماه عسل و این حرفا. خانم ام هر وقت توی ماشین بود، تا به این آهنگا می‌رسید، فوری می‌زد روی آهنگ بعدی. می‌گفت این رو دوست ندارم. از وقتی که پاشایی فوت کرد، دیگه خانمم توی ماشین چیزی جز مرتضی پاشایی گوش نمی‌ده. توی خونه هم همینطور. حالا تا قبلش می‌گفت خوشم نمیادا! آهنگ انتظار گوشی‌ش هم از پارسال همین پاشایی مونده. هر وقت زنگ می‌زنم همینو می‌شنوم: تو به جای منم داری زجر می‌کشی.» می‌خندد و ادامه می‌دهد: «خودش می‌دونه دارم از دستش زجر می‌کشم.»
یکشنبه- اول شهریور ۱۳۹۴- سی دی فروشی- مرکز تهران
«می ریزه دله دیوونه اسمش عشقه...کسی نمیدونه اسمش عشقه...همیشه می‌مونه اسمش عشقه...»
فروشنده جوان، حسابی ریتم آهنگ را گرفته. سرش را تکان می‌دهد و تکرار می‌کند: «اسمش عشقه...»
می‌پرسم:« فروش این آلبوم خوبه؟» « آره. خوبه. آهنگاش خیلی باحاله. جیگر آدمو می‌سوزونه. روحش شاد. به خدا همینه که می‌گن تنها صداست که می‌ماندا! ببین الان خودش زیر خاک خوابیده اما صداش میاد. البته من خودم آهنگ قبلیا رو بیشتر دوست داشتم. مثلاً «جاده یکطرفه» خیلی محشره یا همین آهنگ ماه عسل، اسمش چی بود؟! آهان همین چیز دیگه،
نگران منی.»
پسر که حالا دیگر با آهنگ زمزمه نمی‌کند، ادامه می‌دهد:« پارسال روز تشییع جنازه، من بودم. با رفیقام. چه قیامتی بود. اصلاً اسطوره شد پاشایی. البته دور از جون بقیه هنرمندا. ولی این یکی خیلی حیف شد. چه صدایی! چه سوزی! انگار حرفای دل آدمو داره می‌خونه. اون آهنگش که می‌گه «بغضم گرفته باز می‌خوام ببارم...» اصلاً آدم یه جوری می‌شه وقتی می‌شنوه.»
سه شنبه - ۲ دی ۱۳۹۳- بیمارستان امام حسین تهران- بخش شیمی درمانی
زن منتظر است تا نوبتش برسد. هر چند دقیقه یک بار آینه کوچکی را از کیفش درمی آورد و صورتش را ورانداز می‌کند. به ابروها دست می‌کشد و بعد با اضطراب کف دستش را نگاه می‌کند. ابروها تازه شروع به ریختن کرده‌اند. موها هم. می‌گوید: «موهام رو کوتاه کوتاه کردم. مدل تیفوسی. با آرایش، خوشگل می‌شه. کاش مش صورتی هم می‌کردم. حالا باشه بعداً. می‌گن بعد از شیمی‌درمانی، مو پرپشت ترم می‌شه. نمی‌دونم والا. اینجور شنیدم.»
کمی مکث می‌کند و می‌گوید: «سرطان معده دارم. عین پاشایی. می‌گن اینقدر پیشرفت نکرده. شانس آوردم که زود تشخیص دادن. مال اون طفلی خیلی پیشرفت کرده بوده انگار. خدا رحمتش کنه. اون موقع که مرد، من تازه فهمیده بودم که سرطان دارم. یادمه قبلش که پاشایی توی بیمارستان بود، خیلی براش دعا کردم. داغ جوون خیلی سخته. اونم جوون اینجوری. هنرمند. خوش صدا. یه شبایی بود که فقط با آهنگای اون می‌تونستم تا صبح سر کنم. خوابم نمی‌برد. شوکه بودم همش. هیچ وقت فکرش رو هم نمی‌کردم که سرطان بگیرم. واقعاً باورم نمی‌شد. همش با خودم می‌گفتم، چرا من؟! یاد پاشایی که می‌افتادم، یه کم آروم می‌گرفتم. خیلی با روحیه بود. با همون حالش میومد روی صحنه و می‌خوند. من که گفتم با این روحیه‌ای که داره حتماً خوب می‌شه. قسمتش بود دیگه. سرطان زیاد شده. خیلی‌زیاد...»
سه‌شنبه- ۱۸ آذر ۱۳۹۳- تالار ابن‌خلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
همایش «پدیدارشناسی فرهنگی یک مرگ» از سوی انجمن جامعه‌شناسی دانشگاه تهران برگزار می‌شود. حمیدرضا جلایی‌پور، سعید معیدفر، یوسف اباذری، نعمت‌الله فاضلی، محمدسعید ذکایی و هادی خانیکی، از سخنرانان هستند. صحبت‌ها حول و حوش پدیده‌ای به نام پاشایی است. در این میان لحن صریح و بی‌پرده یوسف اباذری، با انتقادات برخی دانشجویان حاضر مواجه می‌شود.
یوسف اباذری از رفتار مردم و حضور آنها در مراسم رسمی پاشایی انتقاد می‌کند و می‌گوید: «برای من خیلی جالب است که ۲۰۰-۳۰۰ هزار، یک میلیون نفر، یک ملتی می‌افتند به... و در مجلس ترحیم... شرکت می‌کنند... چرا مردم ایران به این افلاس افتاده‌اند؟ اینجا است که تحلیل بسیار مهم است.»
او، دلیل اصلی شکل‌گیری پدیده پاشایی را سیاست‌زدایی می‌داند که نمود آن میدان دادن به افراد غیر نخبه همچون ورزشکاران، بازیگران، خوانندگان و... در امور سیاسی است. اباذری می‌گوید:« در سال‌های اخیر هم مردم و هم حاکمیت به سمت سیاست‌زدایی حرکت می‌کنند و در این فضا شخصی چون پاشایی به یک اسطوره و نماد تمرکز بر امور غیرسیاسی تبدیل می‌شود. وقتی قرار است سیاست‌زدایی انجام شود، لاجرم چنین وقایعی پیش می‌آید. متوسل می‌شوند به خوانندگان پاپ برای اینکه جای سیاست واقعی را بگیرند.»
سعید معیدفر، جامعه‌شناس هم از زاویه شکاف نسلی در ایران به مسأله می‌نگرد:« بحث شکاف نسلی در کشور ما چند سال است که مطرح شده اما شاید کسی باور نداشت که چنین پدیده‌ای اتفاق می‌افتد.»
هادی خانیکی، استاد ارتباطات نیز مرگ پاشایی را یک «فراواقعیت» می‌داند که مدت‌ها در ذهن بسیاری از کارشناسان خواهد ماند زیرا شکل‌گیری این پدیده موجب شد بسیاری از کارشناسان اجتماعی و مسئولان جامعه غافلگیر شوند.
جمعه- ۲۳ آبان ۱۳۹۳- شبکه‌های اجتماعی
خبر زودتر از اینکه از رسانه‌ها اعلام شود، در شبکه‌های اجتماعی دست به دست شده. عکس‌های خواننده جوان دم به دم آپلود می‌شوند. وایبر، فیسبوک، واتس اپ، ظرف چند دقیقه از پیام‌های تسلیت، عکس ها، نوشته‌های تأثرانگیز و آهنگ‌های پاشایی پر می‌شوند. طرفداران به هم تسلیت می‌گویند. خانم مسنی که برای خرید به میدان میوه و تره بار آمده، سرش را با تأسف تکان می‌دهد و می‌گوید:« الهی بمیرم. خدا به داد مادرش برسه. اصلاً از صبح که پسرم گفته حالم بد شده. طفل معصوم.»
زن دیگر سرش را تکان می‌دهد و زیر لب حمد می‌خواند و فوت می‌کند. « آدم دلش نمیاد واسه جوونا فاتحه بخونه. خدا صبر بده به خونوادش.»
دو روز بعد تشییع جنازه پاشایی، به پدیده‌ای تکرار نشدنی تبدیل می‌شود. تصاویر یادبود در شهرهای مختلف و حتی کشورهای دیگر، بلافاصله پخش می‌شود. در گروه‌های وایبری غوغایی برپاست. این وسط، یکی جوکی دست اولی را برای دوستان می‌فرستد: «کنسرت مرتضی پاشایی به همراه فلانی(از خواننده‌های لس آنجلسی درگذشته) در بهشت!» بعضی‌ها عکس‌العملی نشان نمی‌دهند و یکی دو نفر هم توپ و تشر می‌زنند که این چه مزاحی است آخر! راستی بازار سلفی گرفتن هم حسابی داغ است میان جماعتی که بلند بلند با هم می‌خوانند: « یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون می‌نویسم و اون خوابه...»
نظرات بینندگان