arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۰۱۸۰۸
تاریخ انتشار: ۴۰ : ۰۰ - ۲۷ شهريور ۱۳۹۸

یادداشت‌های علم، سه‌شنبه ۲۶ شهریور ۵۳: نانوایی‌ها شلوغ است و شنیده‌ام در سیلوها هم گندم نیست

یکی دیگر از مسائلی که امروز بعدازظهر شاهنشاه با من صحبت فرمودند: درباره مقاله‌ای بود که آیندگان راجع به ۳۳ سال سلطنت معظم‌له نوشته بود. فرمودند: ببین پدرسوخته چه نوشته، واقعا هم بازی عجیبی کرده است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

یادداشت‌های علم، سه‌شنبه ۲۶ شهریور ۵۳: نانوایی‌ها شلوغ است و شنیده‌ام در سیلوها هم گندم نیست

پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند

به گزارش انتخاب، در خاطرات علم آمده است:

روز پرمشغله‌ای بود. شاهنشاه خیلی مشغله داشتند. باز هم مروان آمده بود و شرفیابی او دنباله داشت. به این جهت قبل از شرفیابی عرب‌ها من پنج دقیقه شرفیاب شدم و واقعا شاه را ناراحت دیدم. تعجب کردم. دیدم به مطالبی که می‌گویم توجه درستی نمی‌فرمایند. به هر صورت پنج دقیقه به عرایض جاری گذشت. بعد عرب‌ها و پرنس هنریک، شوهر ملکه دانمارک، شرفیاب شدند. باید شاهنشاه به نمایشگاه کالای بین‌المللی تهران تشریف ببرند.

چند دقیقه وقت باقی مانده بود. مرا احضار کرده و فرمودند: «بقیه کارهایت را بگو.» من هم باز شروع به عرایضم کردم و بر حسب تصادف صحبت اطبا شد که دیروز با آن‌ها ناهار خورده بودم و مدت سه ساعت در خصوص سلامتی شاه با آن‌ها گفتگو کرده بودم. دیدم ناراحتی شاه در این زمینه بسیار زیاد است و به خصوص از تورم طحال جدا ناراحت هستند عرض کردم: «به هیچ وجه اهمیتی ندارد و اگر اهمیتی می‌داشت من از شما پنهان نمی‌کردم. آن مقدار تجزیه‌هایی که از خون شاهنشاه در این‌جا امکان داشت همان روز صبح کرد و خوشبختانه کوچک‌ترین دغدغه‌ای نباید داشته باشید.» آن‌قدر با اطمینان سخن گفتم که باور شاه شد. واقعا خودم هم مطمئن بودم و هستم وگرنه این‌ها به من می‌گفتند که مطلب خطرناک است. عرض کردم: «سلامتی شما برای کشور آن‌قدر مهم است که نمی‌شود از این مسئله گذشت.» فرمودند: «راهی ندارد، خیلی فکر کرده‌ام.» عرض کردم: «راه دارد، اجازه بدهید من با علیاحضرت گفتگو کنم.» فکری فرمودند. فرمودند: «نه حالا باشد تا خودم فکر دیگری بکنم.» عرض کردم: «اعلیحضرت برای من، یعنی خود کشور من. چطور ممکن است ببینم قطعه‌ای از بدن کشور از دست برود و من به نظارت اکتفا کنم؟ این نمی‌شود.» خیلی تامل کردند. فرمودند: «بعد که برگشتیم، صحبت می‌کنیم.»

بعد به نمایشگاه رفتیم. مجددا من بعدازظهر شرفیاب شدم و کار‌های جاری را به قدر یک ساعت در سلمانی عرض کردم. فرمودند: «به سفیر آمریکا بگو مروان، نماینده سادات، آمد. به نظر می‌رسد خیلی حسن نیت دارند و به کلی خیال همکاری با ما و شما (آمریکایی‌ها) دارند.» من با کمال تاسف باز موضوع نان را عرض کردم که «نانوایی‌ها شلوغ است و به قراری که شنیده‌ام در سیلو هم گندم نیست.» فرمودند: «همین‌طور است، بیش از [مصرف]سه روز تهران گندم نیست.»

بعد مرخص شدم، تمام بعدازظهر در اداره و منزل کار کردم. سر شب اردشیر زاهدی از واشینگتن تلفن کرد که کیسینجر ادعا دارد از تاریخ ۲۸ اکتبر که برای آمدنش تعیین شده بود سه روز دیرتر بیاید. به شاهنشاه با تلفن عرض کردم، اجازه فرمودند: و جواب دادم.

شب دیروقت کار کردم که کاری قبل از حرکت موکب شاهانه معوق نماند.

یکی دیگر از مسائلی که امروز بعدازظهر شاهنشاه با من صحبت فرمودند: درباره مقاله‌ای بود که آیندگان راجع به ۳۳ سال سلطنت معظم‌له نوشته بود. فرمودند: ببین پدرسوخته چه نوشته، واقعا هم بازی عجیبی کرده است.

پیش از ظهر بر سر تاخیر در اقدام به خرید کامیون، در نمایشگاه به هویدا خیلی تندی کردند. من تعجب کردم. بعد فهمیدم که مقدار مهم آن این مسئله بود که فکر فرموده‌اند راهنمایی هویدا در کار بود.

نظرات بینندگان