پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش انتخاب، در خاطرات اعتماد السلطنه آمده است:
صبح خدمت شاه رسیدم. در این بین عریضه از نایبالسلطنه [کامران میرزا] رسید. شاه بسیار متغیر شدند، ندانستم چه بود. بعد از ناهار شاه، [به] منزل آمدم ناهاری صرف نمایم [به] شهر بروم. در این بین فخرالملک آمد. گفت: «مامورم شهر بروم.» گفتم با هم برویم. به اتفاق [به] شهر آمدیم. در بین راه دستخط شاه را با عریضه نایبالسلطنه به من نمود. معلوم شد دیشب آدمهای جلالالدوله مست کرده با سربازهای قراولخانه دم نگارستان دعوا کرده، چند نفر را مجروح ساخته، در و پنجره قراوالخانه را شکستهاند. شاه فخرالملک را مامور کرده که «برو آدمهای جلالالدوله را زنجیر کرده به سلطنتآباد بیاور.» فخرالملک دم دروازه شمیران از من جدا شد. من هم [به] خانه آمدم.
شیخ مهدی شمسالعلما، شیخ زینالعابدین پیشنماز و سید لاریجانی که از مقدسین است و سید مرتضی را خواستم. تفصیل را به آنها گفتم. برای اینکه شرعا بشناسند که اقرارکننده همان مریم سلطان ۱ پدرسوخته بوده [خدمتکار مادر اعتمادالسلطنه که ادعا کرده بود از او چهار ماهه باردار است – انتخاب] آقا شیخ زینالعابدین ضعیفهای که موسوم به خاله یزدی است که اعتماد کلی به او دارد فرستاد آوردند. به خانه والده [مادر اعتمادالسلطنه – انتخاب] رفتند و از ضعیفه محتاله [حیلهگر] اقرار شنیدند که این حمل که دارد از من نیست. استشهادی نوشته و همگی مهر و سجل نموده.
نیم ساعت به غروب مانده در صورتی که باران شدیدی میبارید از شهر مراجعت به سلطنتآباد کردم. شب دربخانه [دربار] احضار شدم. دیدم شاه خیلی متغیر است. تفصیل امروز را برای شاه نقل کردم. خیلی خندیدند. رفع تغیرشان شد. بعد از شام شاه، منزل آمدم. فخرالملک امشب منزل من مهمان بود.
پینوشت:
۱- اعتمادالسلطنه در خاطرات روز قبل خود درباره مریم سلطان چنین نوشته بود: «مریم سلطان نامی دزآشوبی قریب ده سال است خدمت حاجیه خانم والده من است. قریب به ۳۷-۳۸ سال دارد. یک دو شوهر کرده. بسیار زشت است که اگر بخواهند مجسمه زن زشتی را بسازند شبیه این محتاله را باید بسازند. [...] دو سال قبل من خواستم امتحان کنم که این زن پاکدامن است یا خیر، انگولکی به این کردم و معلومم شد از روسپیهاست. از آنجایی که خوشخدمت است مادر بنده به واسطه خوشخدمتی به این قحبه کمال التفات را دارند. نمیدانم از کی این ضعیفه حامله شده و نسبت این حمل را به من داده! در صورتی که زیاده از یک سال بود که من او را هیچ انگولک هم نکردم، تا چه رسد به عملی که باعث حمل شود. دو سه روز قبل به توسط عبدالباقی به من پیغام داده بود که من از شما آبستن هستم. تعجب کردم از این حرف که اگر پیش هرکس رسوا باشم پیش صاحب کار که روسفیدم. این محتاله [حیلهگر] پدرسوخته میخواست به خود من هم مشتبه کند و عجیب این بود که چهار ماهه بود. مادر من مطلع بود و به من هیچ نمیگفت و اهل خانه در این مدت وبایی که حسنآباد بودند این تفصیل را شنیده بود، ابدا از این بابت به من حرف نزد. اما به قدری ترشرویی و بدخلقی میکرد که من هرچه خیال میکردم جهت را نمیدانستم و حیران بودم که یقین زن من دیوانه شده، هرگز با من اینطور نبود، چرا در این مدت که میداند من از ناخوشی میترسم عوض اینکه مهربانی کند چراهمه بداحوالی مینماید. تا عبدالباقی این پیغام را به من داد. آن وقت ملتفت شدم که جهت این بدخلقی این بود و به روی من نمیآورد [..]»