خاطرات مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی را از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۵، هر شب منتشر میکند. پیشتر، خاطرات «آیت الله» از سال ۵۸ تا ۷۱ در «انتخاب» منتشر شده بود
به گزارش «انتخاب»؛ متن خاطرات آیت الله هاشمی در روز ۱۲ آبان 1371 تا 1375 در زیر آمده است
سال ۱۳۷۱
ساعت نُه صبح دانشآموزان و دانشجویان ممتاز بسیجی آمدند. گزارش دادند و سرود و دکلمهای اجرا کردند. من هم سخنان تشویقآمیزی ایراد کردم[۱] و جوایز را دادم. آقای [محسن] رفیقدوست، [رئیس بنیاد مستضعفان و جانبازان] آمد. گزارشی از وضع بنیاد جانبازان داد و از دفتر رهبری گله داشت که با تهیه گزارشهای منفی بر او فشار وارد میکنند و خستهاش کردهاند. برای وام بانکی استمداد نمود و در مورد سیاستهای ارزی سئوال کرد.
آقایان [حسین] محلوجی، [وزیر معادن و فلزات] و [علی] شمس اردکانی، [مدیرعامل منطقه آزاد قشم] آمدند. گزارش پیشرفت کار در جزیره قشم را دادند و برای اعتبار بیشتر جزیره، برای تضمین به سرمایهگذاران استمداد کردند. گفتم فکری برای جلوگیری از قاچاق بشود.
مدیران روزنامههای بزرگ آمدند. از کمبود کاغذ به خاطر کسر سهمیه ارز دولتی نالیدند؛ وعده رفع کمبود را دادم. دربارة سیاست ارزی و مسائل سیاسی منطقهای عراق، کردستان، ترکیه، آسیای میانه و بوسنی، توضیحاتی برایشان دادم.
عصر آقای [حمید] میرزاده، [معاون اجرایی رییسجمهور] آمد. برای هزینه جمعآوری لولههای پل بعثت در اروندرود پول گرفت و گفت، قرار شده است لولهها را برای تأمین هزینه ساخت مصلای تهران بفروشند؛ قبول کردم.
شب شورای عالی انقلاب فرهنگی جلسه داشت. مشکل دانشآموختگان دانشگاه آزاد اسلامی را حل کردیم؛ تصویب شد که مدارکشان هم تأیید شده تلقی شود. دربارة خطر فیلمهای ماهوارهها که با آنتنهای بزرگ قابل دریافت است، بحث کردیم؛ قرار شد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، طرحی برای علاج بیاورد.
سال ۱۳۷۲
دکتر [محمدعلی] نجفی، [وزیر آموزش و پرورش] به منزل آمد؛ برای افتتاح مجتمع آفرینشهای فرهنگی و هنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رفتیم. طرح عظیمی است که قبل از انقلاب شروع شده و بعد از انقلاب نیمه کاره مانده بود، سال گذشته گفتم فعال شود و امروز فاز اول آن، همراه با نمایشگاه بینالمللی کتاب کودک افتتاح شد؛ مجتمع مهم و وسیعی است با یک بازارچه جالب، انتشارات و سالن مدرن سینما و ساعت آفتابی. این نمایشگاه با مشارکت مرکز بولونیا[۱] بود. آنها هزار و هفتصد عنوان کتاب آوردهاند که بعد از پایان نمایشگاه، به ایران هدیه میشود؛ خزانه خوبی برای محققان ما خواهد بود. مصاحبه کردم و در جمع کارکنان سخنرانی نمودم.[۲] از یکی از کتابخانههای سیار برای روستاییان هم بازدید کردم. سپس فیلمی را که در مورد همین موضوع ساخته بودند، در سالن سینما تماشا کردیم؛ جالب است، اما یک بعدی و مشکلات کار را زیاد بزرگ کرده بود.
به دفتر رفتم. [آیت الله سیدابوالفضل موسویتبریزی]، دادستان کل کشور آمد. گزارشی از کار و وضع زندانها داد. از دفتر رهبری شکایت داشت و از دستور توقیف احکام دادگاهها در مورد اراضی کشت موقت؛ از گرانیها ابراز نگرانی کرد و برای مهدهای کودک برای کودکان زندانیان و برای مخارج متفرقه اربابرجوعاش استمداد نمود.
آقای [حسن تهرانی] مقدم[۳] از فرماندهان واحد موشکی سپاه آمد. گزارشی از وضع موشکهای زمین به زمینمان و انواع آنها داد و از حمایتهای من تشکر کرد و خواستار حمایت از گرفتن موشک اسکاد دی[۴] شد؛ آدم مثبت و دلسوزی است.
آقای [رولان] دوما، وزیر امورخارجه سابق فرانسه آمد. ملاقات غیر رسمی بود. دربارة توسعه همکاری ایران و فرانسه حرف زدیم. از عکسالعمل ضعیف دولت فرانسه در مقابل اخلالگریهایی که در مورد همکاری دو کشور میشود، انتقاد کردم؛ از قبیل مسأله [قتل شاهپور] بختیار که یک قاضی، سیاست فرانسه را دچار انحراف کرد. از سفر به اصفهان و ملاقات همسرش با فاطی تعریف کرد.
ظهر عفت و محسن، ناهار در دفترم بودند. عفت بعد از ماهها که به عنوان اعتراض به رییس دفترم به دفتر نمیآمد، با وساطت پاسداران و خواهش آقای میرمحمدی، [رئیس دفتر رئیس جمهور] آمده بود.
عصر در جلسه هیأت دولت شرکت کردم. بحث ارز و [تأیید] استاندار مازندران بود که ناتمام ماند و بحث جلوگیری از قاچاق کالا که آییننامهاش تصویب شد. ساعت نُه و نیم شب به خانه آمدم.
سال ۱۳۷۳
تا ساعت هشت و نیم صبح، کارهای دفتر را انجام دادم. برای افتتاح قسمتهای جدید به بیمارستان سینا رفتیم. دو سال پیش دستور دادم قسمتی از ساختمانهای مورد تصرف آموزش و پرورش را به بیمارستان واگذار کنند و چند خانه مجاور را بخرند. با تأخیر انجام شده و تقریباً تمام دستورها را به خوبی اجرا کردهاند. در ساختمانهای جدید، همه چیز را برای ۳۵۰ تختخواب آماده کردهاند و پناهگاه زیرزمینی را به رستوران تبدیل نمودهاند. راهی به اتاقهای عمل که آنها هم در زیرزمین به خوبی ساخته شده که در هنگام حوادث و جنگ هم قابل استفاده باشد و سالن زیبای محل برنامهها و قرعهکشی بلیتهای بختآزمایی را نیز مجهز کردهاند.
از اکثر بیمارها عیادت کردم؛ معمولاً راضی و از طبقات پایین بودند. کارکنان بیمارستان که در ساختمان مخروبه قدیمی افسرده بودند، اکنون همه شاداب و با نشاط و ممنون بودند. در آمفیتئاتر وزارت آموزش و پرورش در ساختمان چهارده طبقه که سالن کمنظیری است، در اجتماع پرسنل شرکت کردم. مدیران آموزش و پرورش هم آمده بودند. از آنها هم به خاطر همکاریشان تشکر کردم. دکتر [موسی] زرگر، [نماینده تهران در مجلس و نماینده وزیر بهداشت در طرح توسعه بیمارستان سینا] و دکتر [محمدحسن] باستانحق، [رییس دانشگاه علوم پزشکی تهران]، گزارش خوبی دادند. دکتر زرگر که اشک در چشمان داشت، با احساسات، از اینکه یک قهرمان در حال مرگ را نجات دادم، سپاسگزاری کرد؛ مقصودش بیمارستان سینا، با سابقه ۱۲۰ سال بود که پیشتاز آموزش و درمان است.
دکتر محسنی، رییس بیمارستان، قرآن خوبی قرائت کرد. من هم صحبتهای
دلگرمکننده کردم و به آنها وعده دادم، اگر نیروهای لازم را تدارک کنند، ساختمان چهارده طبقه وزارت آموزش و پرورش را هم برای ایجاد مرکز مجهزی برای سوانح و تصادفات که بیشترین تلفات را در کشور و بلکه در جهان دارد، تحویلشان میدهیم.[۱]
به دفترم رفتم. در مورد تأخیر پرداخت هزینههای دفتر حقوقی بینالمللی، دستور دادم فوراً پرداخت شود. آقای طالب، مسئول مراسم دفتر آمد؛ ناراحت است که کار او را به دیگری دادهاند.
شخصی عرب از شرق عربستان آمد. خود را مهندس معرفی کرد. دیروز نوشتهای توسط اخوی محمد، [قائممقام وزیرامورخارجه] فرستاده بود که حرفهای خیلی مهمی دارد و تقاضای ملاقات خصوصی و فوری داشت. محمد هم با او آمد. گفت مهندس است و شرکت ساختمانی دارد و اخیراً خداوند به او عنایت خاصی کرده و قدرت عظیم و معجزه داده که میتواند یهودیها و مسیحیهای جهان را تحت سلطه درآورد و مصداق آیه شریفه «إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بآیاتِنا لایُوقِنُونَ»[۲] را که در قرآن آمده، به دست آورده است. آن را با راهنمایی الهی در بیابان گرفته و در اختیار دارد که با تکلم آن آیه، مسائل عظیمی در جهان اتفاق خواهد افتاد. گفت پنج نفر را موکل به حفظ آن کرده است و ادعا کرد که خداوند علمی به او داده که میشود از آب به جای نفت، برای سوخت و تولید انرژی استفاده کند و میتواند با این قدرت، نفت سعودی را نابود کند و حاکم بر سعودی شود و راه تسلط بر یهود را بیابد.
در جواب سئوال من، از رواج زبان آنها و جلوه کردن به عنوان شاهی که آنها منتظر ظهورش برای نجاتشان هستند، گفت. گفتم چگونه به صحت ادعاهای او پی ببریم؛ گفت همان ماشین استفاده از آب به جای نفت را میتواند در ایران بسازد و برای این کار، یک مترجم راهنما برای خرید اجناس مورد نیاز از بازار و یک اتاق و یک ماه وقت خواست. به دکتر حبیبی گفتم، در اختیارش بگذارند. به ظن قوی، خیالباف و مریض است، ولی امتحانش ضرری ندارد. به محمد هم گفتم نظارت کند.
عصر زودتر به خانه آمدم. شب تفسیر آیه «أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ» را از تفاسیر شیعه و سنی مطالعه کردم.[۳] این شخص سُنی است، به نام زهیر.
سال 1374
در منزل بودم. بيشتر وقت به مطالعه تاريخ قرآن گذشت. پيش از ظهر، آقاي محسن ورزدار، پاسدار سابقمان آمد. به خاطر آوردن كالاها از كيش محكوم شده است. براي دادگاه تجديدنظر استمدادكرد. بعد از ظهر، آقاي [عبدالمجید] معاديخواه، [رییس بنیاد تاریخ انقلاب] آمد و از وزارت ارشاد، به خاطر ممنوعكردن كتاب تاريخ شفاهي شكايت كرد. ظهر و شب، بچهها جمع بودند. محسن اجازه گرفت، براي دفتر نشر [معارف انقلاب]، به فكر ايجاد بنگاه انتشارات جامع باشد.
سال 1375
به دفترم رفتم. تا ساعت نُه و نیم صبح كارها را انجام دادم. براى مراسم جشن ميلاد كوثر، به مناسبت روز زن و مادر، به ورزشگاه آزادى رفتيم. مراسم سرود و نمايشهاى هنرى، گزارش سرتيپ [علیرضا] افشار، [فرمانده بسیج مستضعفین] و خانم [شهلا] حبيبى، [مشاور رییسجمهور در امور زنان] و اعطای نشان به خانم دكتر [نسرین] معظمى و دو همسر جانباز -كه عفت به سينه آنها مدال را نصب كرد- و سخنرانىكوتاه من1 انجام شد. جمعيت زيادى آمده بودند؛ عمدتاً دختران دانشآموز بسيجى. برنامه پُرشورى بود. عصر عقد ازدواج آقاى [رضا] معلم، پاسدارمان را بستم؛ در یک تصادف، همسرش و فرزندانش كشته شدهاند.