پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش انتخاب، در خاطرات علم آمده است:
صبح در منزل، دو نفر را که قبلا وقت داده بودم، پذیرفتم و دیگر هیچ. از روزی که جنجال عمومی را موقوف کردهام، واقعا اعصاب ارباب و نوکر و خانم، همه در منزل راحت شده. نمیدانم کار خوبی کردم یا بد. چون مردم از همان یک چای خوردن صبح در منزل من ولو اینکه مطلبشان را هم نگویند، راضی بودند. ولی چه کنم که یک عده سودپرست و فرصتطلب از این حسننیت من سوءاستفاده را شروع کردند و صبحها برای کارچاقکنی یا سیاستبازی به منزل من هجوم میآورند، به طوری که صورت نامطلوبی به خود گرفته بود. این بود که این کار را موقوف کردم وتر و خشک با هم خواهند سوخت.
شرفیاب شدم. شاهنشاه خوشبختانه سر حال بودند. چند تلگراف خارجی توشیح فرمودند. نامه [ای] از سفیر آمریکا در مورد معامله اسلحه به کشور سوم و همچنین خاتمه کار مستشاران آمریکایی ژاندارمری رسیده بود، به عرض مبارک رساندم. فرمودند: «اولی را برای طوفانیان بفرست و با دومی هم موافقت کن. (واقعا هم دیگر به این مستشاران احتیاجی نیست.) به وزارت کشور هم بگو از تجدید کنترات آنها خودداری کند.» تلگراف تبریک تولد ملک حسن دوم پادشاه مراکش را که تقدیم کردم توشیح فرمایند، عرض کردم: «راجع به امید موفقیت او در صحرا مطلبی ننویسیم؟» فرمودند: «ابدا، معلوم نیست عاقبت آن چه میشود.» عرض کردم: «با آنکه روزنامههای اروپا و بهخصوص انگلیس او را خیلی مسخره کردهاند، ولی فکر میکنم چیزی گیرش بیاید و بالاخره لااقل گوشه [ای]از صحرا را به او بدهند.» فرمودند: «ممکن است، ولی به هر حال شکست نسبی ملک حسن، موفقیت نسبی پرنس کارلوس بود که برای اول سلطنت او بسیار مهم بود.» (چون پرنس، پس از آنکه گفته میشد اسپانیا در مقابل مراکش و راهپمایی دویست هزار نفری مراکشیها تسلیم شده، به العیون مرکز آنجا رفت و علاوه بر تشویق سربازان اسپانیایی اعلام مقاومت کرد).
عرض کردم: «حسنی مبارک، معاون رئیسجمهور مصر، که به طور خصوصی به تهران میآید تا شرفیاب حضور مبارک شود، چون [در مصر] مامور پذیرایی والاحضرت همایونی بود، اجازه فرمایید حضور والاحضرت هم شرفیاب شود.» فرمودند: «بگو ولیعهد ناهاری به او بدهد.»
مصاحبه شاهنشاه را با Business Week تقدیم کردم. ملاحظه فرمودند: و فرمودند: «بگو منتشر شود، عیبی ندارد.»
عرض کردم: «یک عده سی هزار نفری در نارمک، خارج از محدوده تهران، منازلی ساختهاند و شهرداری دارد آنجا را خراب میکند. آنها چه غلط و چه صحیح منزل ساخته باشند، صحیح نیست سر زمستان منزل آنها را خراب بکنند. اجازه فرمایید موقوف شود تا بعد با نقشه و فکر صحیحی این کار انجام پذیرد.» اجازه مرحمت فرمودند. من بسیار خوشحال شدم و به شاهنشاه دعا کردم. نمیدانم چطور مسائل به عرض میرسد که همین مرد رئوف بزرگ که واقعا جنبه ملکوتی دارد، اجازه میدهد که مثلا خانهها را خراب کنند. لابد عرض کردهاند سیصد چهارصد نفری بیشتر نیستند و برای اینها هم جای دیگر خانه میسازیم.
عرض کردم: «رئیسجمهور رومانی که هفته آینده میآید، چندین نفر روزنامهنویس ما را خواسته است که قبلا آنجا بروند با او مصاحبه کنند.» فرمودند: «این مرد چقدر مواظب روابطعمومی خودش میباشد.»
بعد مرخص شدم. به کارهای جاری رسیدم. منجمله سناتورهای قالتاق آمریکایی را که پیش من آمده بودند تا از دولت ایران نامهای بگیرند مشعر بر اینکه مسئله از بین بردن واسطه در معاملات، شامل آمریکاییها نمیشود. من خندیدم. آنها خجالت کشیدند. گفتند: «منظور این است که برای شرکتها لازم است که چه در آمریکا و چه در ایران تشکیلات و نفرات داشته باشند و این مسائل خرج دارد. آن وقت ما باید حق خودمان را از کمپانیهای بزرگ مادر بگیریم.» گفتم: «به هر حال مطالب شما را به عرض شاهنشاه میرسانم.»
بعدازظهر تمام کار کردم. فقط یک ساعتی در کاخ سعدآباد راه رفتم. از بس این چند روزه از مهمانیها خسته شده بودم، دیگر امشب سر شام شاهنشاه نرفتم. از جزیره کیش خبری رسید که گردبادی عظیم خیلی خسارت به بار آورده و چند نفری را هم کشته و صد نفری را هم زخمی کرده است. بعضی عمارات را هم از بیخ و بن برکنده است. با تلفن به عرض شاهنشاه رساندم. خیلی تعجب فرمودند.
از اخبار مهم جهان، آمریکا اعلام کرد در روابط خود با کشورهایی که در رأی همطراز کردن اسرائیل با کشورهای نژادپرست شرکت کردهاند، تجدید نظر خواهند کرد. (گو اینکه نخواهند کرد!)، ولی به هر حال خود یک مطلبی است.