arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۲۸۰۵۳
تاریخ انتشار: ۴۰ : ۲۳ - ۱۶ بهمن ۱۳۹۸

یادداشت‌های علم، پنجشنبه ۱۶ بهمن ۴۸ / سفیر آمریکا می‌گفت، قرض شما بالا رفته است!

ظهر سفیر آمریکا دیدنم آمد. از همه در سخن گفتیم. مطلب مهم ما بحث در امور مالی و خرید اسلحه از آمریکا بود. او می‌گفت: قرض شما بالا رفته است. به طوری که بازپرداخت شما ۲۰ درصد کل بدهی شده و این زیاد است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

یادداشت‌های علم، پنجشنبه ۱۶ بهمن ۴۸ / سفیر آمریکا می‌گفت، قرض شما بالا رفته است!

پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند

به گزارش «انتخاب»، در خاطرات اسدالله علم در روز پنجشنبه ۱۶ بهمن ۴۸ آمده است:

صبح سمیعی، رئیس سازمان برنامه، پیش من آمد که پاره [ای] اوامر شاهنشاه را به او ابلاغ کنم. راجع به گزارش لوله نفت می‌گفت، در این گزارش از لحاظ [توجیه] اقتصادی موضوع به اندازه کافی بحث نشده است.

بعد به وزارت خارجه رفتم. وزیر خارجه از من و نخست‌وزیر و یکی دو نفر از وزرا دعوت کرده بود که برویم در خصوص سیاستی که باید ایران در قبال افغانستان اتخاذ کند گفتگو کنیم. بحث مفصلی بود که خلاصه‌اش این شد: این قرارداد که افغان‌ها می‌خواهند ما با آن‌ها ببندیم به نفع ما نیست و اگر هم قراری نبندیم چیزی گم نمی‌کنیم (یعنی ۲۲ متر مکعب) که چهار متر هم قرار شده است پادشاه افغانستان اضافه کند، می‌شود ۲۶ متر (این ۲۶ متر را در ظرف سال به طرق مختلف می‌دهند یعنی در هر ماه یک مقدار، مثلا در شهریور فقط ۲ متر!). مگر آن‌که قرارداد تجارتی معامله آب را هم ببندند، که گمان می‌کنم شرح آن را سابق داده باشم. یعنی در هر پنج سال ما مقداری آب از آن‌ها بخریم که احتیاجات فعلی ما را تامین کند (حالا عملا خیلی بیش از مقدار پیشنهادی آب می‌گیریم). اما باید به افغان‌ها همه‌جوره کمک کنیم که در دامن روس‌ها و چینی‌ها نیفتند. یعنی راه بندرعباس به زابل را به آن‌ها بدهیم و کمک‌های دیگر از قبیل: فروش نفت و مال‌التجاره و ... بکنیم.

بعد به مسجد سپهسالار برای فاتحه مقتولین راه هراز رفتم. جمعیت واقعا کم آمده بود. جای تاسف شد که موضوعات شخصی که در بین نباشد، هیچ‌کس دیگر اهمیتی به اجتماع نمی‌دهد.

ظهر سفیر آمریکا دیدنم آمد. از همه در سخن گفتیم. مطلب مهم ما بحث در امور مالی و خرید اسلحه از آمریکا بود. او می‌گفت: قرض شما بالا رفته است. به طوری که بازپرداخت شما ۲۰ درصد کل بدهی شده و این زیاد است. درست هم می‌گوید. در خصوص مصر و شوروی می‌گفت: «شوروی حسن نیت ندارد. نه میل دارد در خاورمیانه جنگ عمومی بشود که پای خودش در بین بیاید و نه این‌که میل دارد کشمکش‌ها خاتمه یابد. زیرا به این صورت به تدریج بین اعراب نفوذ و اعتبار پیدا می‌کند.» من گفتم: «نظر ما هم همین است.»

بعدازظهر به دیدن والاحضرت عبدالرضا رفتم. شب در اداره و منزل کار کردم. با تلفن از علیاحضرت شهبانو و علیاحضرت ملکه پلهوی خداحافظی کردم.

سرشب با سرلشکر [حسین] فردوست، [قائم‌مقام] سازمان امنیت که دوست مدرسه و خیلی قدیمی شاهنشاه است، در خصوص مطلب مهمی صحبت کردم و آن این‌که داخل کاخ غفلتا یک نفر آدم ناشناس با اتومبیل پیدا شده است. از کجا این شخص رفته و چطور رفته و کی بود؟ خیلی جای وحشت من شد. گفت، گزارش را به شاهنشاه داده‌ام. چون مربوط به مسئولیت گارد بود چیزی نفرمودند. من قصد دارم جدا با شاهنشاه صحبت کنم یا مرا مرخص کنند، یا همه مسئولیت‌ها را به من بدهند. این‌که درست نیست خدای نکرده باز اگر اتفاقی بیفتد، چه خاکی به سر خواهم ریخت؟

نظرات بینندگان