arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۳۰۷۶۰
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۳۰ بهمن ۱۳۹۸
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛

به روایت جنابِ دزد؛ ماجرای سرقت فرش‌های منزل سپهبد آزموده و وقف آن در امامزاده یحیی!

سپهبد با من دست داد و نمی‌دانست که با دزد خانه‌اش دست می‌دهد. با تبسمی گفت: «این دزد پیدا می‌شود؟» مثل یک مدیرکل سَری تکان دادم و گفتم: «حتما پیدا می‌شود. تیمسار نگران نباشید.» تیمسار که تصور می‌کرد من شغل دولتی دارم و در آگاهی کار می‌کنم با تبسم گفت: «این قبیل سارقین را بفرستند دادرسی تا مردم را برای همیشه از شر آن‌ها راحت کنیم.» من با قیافه خوشحالی گفتم: «قربان آخرین راه چاره همین است»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

ماجرای سرقت فرش‌های منزل سپهبد آزموده و وقف آن در امامزاده یحیی!

سرویس تاریخ «انتخاب»: ژرژ اصلا اهل روسیه بود، بعد از انقلاب روسیه با یک هواپیمای شوروی به ایران فرار کرد و، چون دولت ایران به او مظنون شد، مدتی او را حبس کرد. همان مدت حبس موجب شد که ژرژ با دزدان هم‌نشین شده و بعد از آزادی، چون کاری نداشته شروع به دزدی کند. یکی از هم‌بندانش که حدود سال ۱۳۳۰ با او در زندان قصر آشنا شده، اول از سر و وضع درست و حسابی ژرژ خیال می‌کند که زندانی سیاسی است، اما به زودی متوجه می‌شود که او هم همکار خودش، یعنی دزد است. این هم‌بند و همکار و دوست ژرژ ده سال بعد، ۱۳۴۰، در مجله «امید ایران»، یکی از شاهکار‌های دزدی ژرژ را که از زبان خودش شنیده بود به قلم می‌آورد و مجله خواندنی‌ها آن را در شماره ۴۴، مورخ سه‌شنبه اول اسفند ۱۳۴۰، بازنشر می‌کند. شاهکار دزدی ژرژ سرقت از خانه سپهبد آزموده، دادستان وقت ارتش بود، که خودش آن را این‌طور برای هم‌بندش تعریف کرده بود:


بعد از بیست‌وهشت مرداد قانونی گذشته بود که سارقین پیشینه‌دار را بعد از سه دفعه سرقت به دادرسی ارتش می‌فرستادند و در آن‌جا در دادگاه نظامی محکوم به اعدام می‌شدند. این قانون موجب شده بود که ما دزد‌ها همیشه به یاد سرنوشت خودمان در دادرسی ارتش بودیم و سعی می‌کردیم بیش‌تر از دو پرونده قطعی نداشته باشیم که مبادا گذارمان به خدمت تیمسار آزموده برسد.

یکی از شب‌ها من و دو سه نفر از شاگردانم تصمیم گرفتیم کار کنیم؛ یعنی برویم دزدی. اوایل شب به دزاشوب رفتیم، درِ خانه‌ها قدم زدیم. روز جمعه بود و می‌خواستیم متوجه بشویم که کدام خانه خلوت است. چراغ‌های یک خانه بزرگ خاموش بود و آن خانه را نشان کردیم. همان شب از دیوار پشتِ خانه داخل منزل شدیم و چهار تیکه فرش سرقت کردیم. هیچ‌کس متوجه نشد و ما با خیال راحت فرش‌ها را به خانه بردیم. فردا صبح که من از منزل بیرون آمدم یکی از ماموران آگاهی به سراغم آمد و گفت: «رئیس گفته فورا بیا آگاهی.» رفتم آگاهی دیدم رنگ و روی رئیس آگاهی که آن موقع «سرهنگ ف» بود، پریده، با ناراحتی تمام از جا بلند شد، به منِ دزد که از نظر او ارزشی نداشتم تعارف کرد، به پیشخدمت سفارش کرد که کسی داخل نشود و در را بست و با التماس گفت: «موسیو ژرژ دستم به دامنت، دیشب از منزل سپهبد آزموده سرقت شد، اگر این مال پیدا نشود حیثیت و شرف ما می‌رود. هر کمکی می‌توانی بکن. قول می‌دهم هر کاری داشته باشی برایت انجام بدهم.» گفتم: «منزل سپهبد کجاست؟ ممکن است بروم محل را ببینم؟»

فورا مرا با یک افسر پلیس به محل فرستادند. رفتیم دزاشوب، اتومبیل جلوی خانه سپهبد آزموده ترمز کرد. متوجه شدم که به همان جایی آمده‌ام که دیشب خودم دستبرد زده‌ام. داخل خانه شدیم. اعضای منزل اطاق سالن را به من نشان دادند. خنده‌ام گرفت. روی دیوار اطاق یک عکس شاهنشاه بود و روی کاناپه عکس یک سپهبد لاغراندام. اطاق را نگاه کردم و به مامور گفتم: «برویم اداره.» موقعی که می‌خواستیم خارج بشویم تیمسار وارد منزل شد. افسر پلیس به او سلام کرد. من هم که دیشب خودم فرش‌های خانه تیمسار را جمع کرده بودم، به عنوان کارشناس تعظیمی تحویل دادم. سپهبد با من دست داد و نمی‌دانست که با دزد خانه‌اش دست می‌دهد. با تبسمی گفت: «این دزد پیدا می‌شود؟» مثل یک مدیرکل سَری تکان دادم و گفتم: «حتما پیدا می‌شود. تیمسار نگران نباشید.» تیمسار که تصور می‌کرد من شغل دولتی دارم و در آگاهی کار می‌کنم با تبسم گفت: «این قبیل سارقین را بفرستند دادرسی تا مردم را برای همیشه از شر آن‌ها راحت کنیم.» من با قیافه خوشحالی گفتم: «قربان آخرین راه چاره همین است» و خداحافظی کرده از خدمت تیمسار مرخص شدم. در راه خنده‌ام گرفته بود و فکر می‌کردم که اگر سپهبد آزموده می‌دانست که با سارق فرش‌هایش صحبت می‌کند و دست می‌دهد چه می‌کرد.

برگشتیم شهربانی. رئیس آگاهی گفت: «ژرژ به نظر تو سرقت خانه تیمسار آزموده مال کدام باند است؟» من گفتم: «جناب سرهنگ اجازه بدهید من خودم ۴۸ ساعت فعالیت کنم، قول می‌دهم که این مال پیدا شود.» سرهنگ مثل کودکی که برای نان شیرینی التماس کند، دستم را گرفت و با محبت خاصی گفت: «موسیو ژرژ من این مال را از شما می‌خواهم.» به او قول دادم که پیدا کنم و رفتم خانه.

آن روز تا عصر فکر کردم که چه کنم، اگر این مال را پس ندهم بالاخره با نفوذی که صاحبش دارد، پیدا می‌شود و آن وقت زندگی خودم و فرزندانم به خطر می‌افتد. پس از مدت‌ها فکر نصف شب بلند شدم، فرش‌ها را در یک اتومبیل گذاشتم و رفتم امامزاده یحیی. متولی امامزاده را از خواب بیدار کردم و گفتم: «حضرت حاج شیخ صادق این فرش‌ها را نذر امامزاده یحیی کرده برای شفای فرزندش.» متولی بیچاره که چنین نعمتی را به خواب هم نمی‌دید، قالیچه‌ها را از من تحویل گرفت و با تشکر کامل خداحافظی کرد. ساعت ۳ بعد از نصف شب از امامزاده یحیی برگشتم و با خیال راحت خوابیدم.

فردا صبح از دفترچه تلفن شماره منزل سپهبد آزموده را پیدا کردم و آن را گرفتم. صدای دورگه‌ای از پشت تلفن گفت: «بفرمایید.» گفتم: «تیمسار تشریف دارند؟» گفت: «من خودم هستم، بفرمایید.» گفتم: «قربان فرش‌های شما در امامزاده یحیی است، بروید بگیرید و فورا گوشی را گذاشتم.» وقتی این تلفن شد، فورا رفتم اداره آگاهی. رئیس آگاهی منتظر من بود. به محض ورود من باز اطاق را خلوت کرد و با التماس گفت: «موسیو ژرژ چه کردی؟ من همه دزدان پیشینه‌دار را دستگیر کرده‌ام، ولی هیچ‌کدام اعتراف نمی‌کنند.» خنده‌ای کرده و گفتم: «جناب رئیس قول شرف می‌دهی که اسم سارق را از من نخواهی؟» جناب رئیس قول داد و فورا قرآنی از جیبش درآورد و برای من قسم خورد. با تبسم گفتم: «سارق خانه تیمسار مهدی خندقی بوده، دیشب من او را وادار کردم مال‌ها را پس بدهد. امروز صبح گفت: قالی‌های تیمسار را برده در امامزاده یحیی گذاشته و به خود تیمسار تلفن کرده که برود و بگیرد.» صحبت من به این‌جا رسید که تلفن زنگ زد، رئیس آگاهی تا گوشی را برداشت در حالی که قیافه‌اش برافروخته شده بود گفت: «بله قربان تعظیم عرض می‌کنم، بنده هم خبر دارم. این هم بر اثر اقدامات شبانه‌روزی فدوی بوده. سر خودتان الان صد نفر از پیشینه‌دار‌ها در زندان هستند تا یک نفرشان اعتراف کرد. چشم.» بعد گوشی تفلن را گذاشت و گفت: «تیمسار بودند، فرمودند: به خودشان هم تلفن شده»، ولی بقیه حرفش را با من نزد و با سرعت از اطاقش خارج شد. بعدازظهر افسران اداره آگاهی در راهروی آگاهی با خنده و شوخی برای یکدیگر نقل می‌کردند که «سارقی قالیچه‌های سپهبد آزموده را شب برده و به متولی امامزاده یحیی سپرده و گفته این‌ها وقف حضرت است. صبح که رئیس آگاهی رفته امامزاده یحیی متولی با سماجت اموال حضرت را پس نمی‌داد تا با زور و فحش‌کاری اموال تیمسار را از متولی حضرت گرفته‌اند.»

نظرات بینندگان