arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۵۴۳۴۸
تاریخ انتشار: ۵۹ : ۲۳ - ۱۹ خرداد ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین شاه یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۲۶۸ / روایت پادشاه قاجار از آلمان گردی و ملاقات با امپراتور را بخوانید / پسر بیزمارک عینه پدرش گنده است

در یادداشت‌های ناصرالدین شاه به تاریخ ۱۹ خرداد ۱۲۶۸ آمده است: به قدری مردم هورا کشیدند و خوشحالی کردند و جمعیت متصل بود که دست من خسته شد و گوش ما رفت. دست امپراطور هم خسته شد. دست چپ امپراطور علتی دارد که بی حرکت است، یا مادرزاد یا عارضی فلج مانند است، خیلی کم حرکت می‌دهد به اشکال، در گوش راست هم پنبه می‌گذارد. معلوم می‌شود در گوش هم علتی دارد. قد او زیاد بلند نیست. جوان است، صورت خود را می‌تراشد، سبیل کوچک زردی دارد و خوش صورت است، اما صورت او انگلیسی است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

 

سرویس تاریخ «انتخاب»: خاطرات روزانه ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، هر شب در «انتخاب» در اختیار مخاطبان قرار می گیرد.

در یادداشت های این پادشاه قاجار در یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۲۶۸ آمده است: امروز باید به برلن برویم. شب یکشنبه را که خوابیدیم اما نتوانستم خوب بخوابم نمی دانم چطور بود حرکت طرن که راحت نبود. تند می رفت. حرکت زیاد می داد. گاهی می پیچید، خرت و خرت می کرد، صدایی می داد که اذیت داشت. بالاخره هر طور بود خواب گرفت. خوابیدم اما ناراحت، صبح ساعت شش از نصف شب گذشته از خواب برخاستیم با کسالت زیاد، حالت خوبی نداشتم و کج خلق بودم. صورت شسته و رخت پوشیدیم، آفتاب برآمده بود، شب از چه جاها گذشته بودیم و چطور بود در خواب بودم ندیم اما حالا که روز است و آفتاب در وضع مملکت تغییری می بینم. در خاک آلمان است جنگل زیاد دیده می شود. از درخت های کاج و درخت های چیت، اما بیشتر کاج است. جنگل های انبوه وسیع زیاد، همه را از جنگل می گذریم. کمتر جایی است که جنگل و درخت نباشد. وضع صحرا شبیه است به خاک ورشو، همان طور چمن و زراعت دیده می شود و هوای این جا هم شبیه به هوای وارشوی است به همان حالت رسیدگی و زردی که زراعت را آن جا دیدیم. این جا همان طور است. تغییری که در این جا دیده می شود این است که آبادی این جا بیشتر است. در دو طرف راه آهن آبادی زیاد دیده می شود. متصل آبادی است و رفتیم و راندیم تا به فرانکفورت رسیدیم. فرانکفورت شهر معتبر خوبی است. در زمین مسطح واقع نشده در میان شهر پست و بلند و دره و تپه دارد و گار بسیار بزرگ معتبری دارد و برای عبور و مرور راه آهن این جا مرکز بزرگی هست در این جا باید ناهار بخوریم. ساعت هشت وارد گار شدیم. در خود این گار چند اطاق آپارتمان خوبی هست مهمانخانه مانند که مال دولت است. اجاره داده اند این اطاق ها را برای ناهار و راحت ما حاضر کرده بودند بسیار منقح و پاکیزه بود. در پایین میز بزرگی به جهت همه همراهان گذاشته، در بالا برای ما میز گذاشته بودند. معلوم می شد که خود مستاجر با اهل و عیال در همین جا منزل دارند. یکی دو اطاق در عقب اطاق های ما بود که تمام اسباب و مخلفات زن و شوهر و بچه های خودشان را آن جا جمع و روی هم ریخته بودند. قدری بعد از ورود راحت کردیم، ناهار آوردند، غذاهای آلمان ها خوب و ماکول بود. ناهار خوردیم، عزیزالسلطان آن جا بود او هم ناهار خورد. این اطاق ها از دو طرف پنجره دارد به بیرون نگاه می کند. شهر و خطوط راه آهن زیاد که در این گار هست پیدا است. آمد و شد زیاد است و امروز هم عیدی است که مردم تعطیل دارند و به دید و بازدید و گردش حرکت می کنند. متصل سوت لکموتیف بلند می شود و طرنی حرکت می کند. از این طرف به آن طرف و از آن طرف به این طرف. از بالاخانه ما لکموتیف های زیاد دیده با بارکش ها و واگن ها که انبار کرده اند برای حرکت قشون، و اگر یک مرتبه لازم شود فورا می توانند بیست هزار قشون از این نقطه حرکت بدهند. لکموتیف و واگن زیاد حاضر است. بعد از ناهار قدری کسل شدم و خواب ما را گرفت. در همان اطاق که مستاجر اسباب های خود را روی هم ریخته بود چون بالنسبه کنار بود و صدا آن جا کمتر می آمد خواستیم بخوابیم در وسط نیم تختی گذاشته جا انداختند خوابیدیم یک ساعتی خواب کردیم. بعد از خواب دست و صورتی شسته ساعت چهار بعد از ظهر باید رو به برلن حرکت کنیم. لباس رسمی پوشیده حمایل زرد آلمان و شمشیر انداخته حاضر شدیم و به طرن آمدیم. عزیزالسلطان وقتی ما در خواب بودیم به طرن رفته بود.

وقتی ما پایین می آمدیم دم پله آمد او را دیدیم و وارد طرن شدیم. از این جا به برلن دو ساعت راه است. همه جا راندیم و راندیم تا نزدیک برلن شدیم. آن دو سفر قبل برلن را دیده بودیم ولی وضع گار راه آهن درست در خاطرم نبود. همچو تصور می کردیم که مثل گار مسکو و پطرزبوغ در اول شهر طرن در گار به کناره متصل می شود. پیاده باید شد و با کالسکه باید رفت. این جا اینطور نبود. مدتی راه آهن از میان شهر می رفت، عمارت های عالی بزرگ در دو طرف بود راه آهن خیلی بالا عمارت ها و کوچه ها در پایین دیده می شدند. مدتی طرن همین طور در داخل شهر تند می رفت. از عمارت ها و خانه ها می گذشتیم و از گار ها گذشتیم که خیال می کردیم طرن می ایستد و رد می شدیم تا آخر طرن آهسته شد و در گار عالی بزرگی ایستاده امپراطور حالیه آلمان که پسر فردریک سوم نواده گیوم بزرگ و از طرف مادر نواده انگلیس است در گار حاضر بود با حالت تعظیم نظامی ایستاده طرن ایستاد.

با امپراطور ملاقات کرده دست دادیم و معانقه گرمی شد. تمام شاهزاده های خانواده امپراطوری حاضر بودند مگر برادر کوچکتر امپراطور که امیرال است و حالا در بالتیک هست به همه دست دادیم و برخورد کردیم. پرنس بیزمارک به واسطه ناخوشی و کسالت مزاج نتوانسته است بیاید. حقیقتا ناخوش است و در وارزین نه این است که  عذر آورده بود. اما پسر بیزمارک کنط هربط بیزمارک حاضر بود که خیلی به پدرش شبیه است. صورت و چشم و سبیل و قد و هیکل به عینه پدرش و همان طور گنده است. وزیر جنگ، مارشال ها، جنرال ها و صاحب منصبان بزرگ همه بودند امپراطور معرفی کرد به آن ها دست دادیم. دسته سربازها موزیکان به طوری که رسم است برای احترام ما در دست راست امپراطور در دست چپ نشسته راندیم به عمارت بل وو که در کنار شهر در پارک بزرگی واقع است. مسافت از شهر به این عمارت تقریبا مثل مسافت از باغ شاه طهران به شهر است.

در دو طرف کوچه جمعیت زیاد از زن و مرد اهالی برلن ایستاده بودند. پشت سر یکدیگر و بالاخانه های مشرف به کوچه پر از زن و مرد بود. همه با لباس های خوب، پاکیزه، اغلب خوش صورت و خوشگل. در تمام مسافت از گار به عمارت بل وو که قریب نیم فرسخ است جمعیت بود تمام هورا می کشیدند.دستمال ها تکان می دادند. اظهار بشاشت زیاد می کردند. من از یک طرف و امپراطور از طرف دیگر تعارف می کردیم.

به قدری مردم هورا کشیدند و خوشحالی کردند و جمعیت متصل بود که دست من خسته شد و گوش ما رفت. دست امپراطور هم خسته شد. دست چپ امپراطور علتی دارد که بی حرکت است، یا مادرزاد یا عارضی فلج مانند است، خیلی کم حرکت می دهد به اشکال، در گوش راست هم پنبه می گذارد. معلوم می شود در گوش هم علتی دارد. قد او زیاد بلند نیست. جوان است، صورت خود را می تراشد، سبیل کوچک زردی دارد و خوش صورت است اما صورت او انگلیسی است. معلوم است نوه ملکه انگلستان است. شباهت به آلمان ندارد. خیلی مهربان و متواضع و مودب است. چند زبان غیر زبان آلمان که زبان خودش است می داند. روسی و انگلیسی، فرانسه را خوب حرف می زند و تربیت شده و با کمال است. در بین راه از گار به عمارت، عمارت های عالی و بناهای بزرگ را از سربازخانه و سفارتخانه ها و وزرات خانه ها و غیره را امپراطور نشان می داد معرفی می کرد. آمدیم تا به کنار شهر که وارد پارک می شود و عمارت بل وو در آخر این پارک است در آن جا صدای شلیک سی چهل تیر توپ شنیده شد که برای تشریفات در همان میان پارک انداختند. این پارک بسیار وسیع و بزرگ و با صفا است. درخت های کهن انبوه دارد. زیر درخت ها همه جا چمن و سبز و خرم است. در حقیقت جنگل بزرگی است. اول هم در خارج شهر جنگل بوده. از قراری که امپراطور می گفت سابقا سباع در این جا شکار می کردند. حالا جنگل را پارک کرده اند. خیابان در میان آن ساخته اند. گرد شگاه شهر است. زن و مرد در آن جا تفرج می کنند. خیلی مفرح است. اطراف این پارک وسیع آبادی است. عمارت بل وو در یک طرف آن واقع است. در میان پارک هم جمعیت است. زن و مرد هورا و اظهار بشاشت می کردند. راندیم تا به عمارت رسیدیم. در جلو عمارت سرباز صف زده بود. موزیکان مارش ایرانی زد. احترام نظامی به عمل آوردند. با امپراطور از جلو صف گذشتیم و برگشتیم داخل عمارت شدیم. امپراطور خودش آمد منزل ما را حتی اطاق خواب خودش در باز کرده نشان داد و دست داد به عمارت شهر که سال بلانش در آن جا است رفت. در دو سفر اول ما در عمارت شهر سال بلانش منزل داشتیم. این دفعه خوشوقت ما را این جا منزل دادند. اگر به همان عمارت شهر منزل می کردیم همراهان از گرما تلف می شدند. هوای این عمارت خیلی بهتر است. در یک طرف عمارت پارک مخصوص ما خیابان و درخت و چمن و گل کاری برای گردش ما قرق است. جلو درب عمارت هم وسعتی دارد. باغچه بندی و گل کاری و یک فواره قشنگی دارد که آب مثل دود بیرون می آید. همه همراهان این جا منزل دارند دو مرتبه دارد. مرتبه بالا منزل ما است. در مرتبه زیر امین السلطان و همراهان جا دارند و اطاق غذای آن ها و غیره در آن جاست «این عمارت قدیم است سلاطین سابق آلمان بنا کرده اند» بعد از رفتن امپراطور چون خیلی گرم بود و عرق کرده بودیم قدری راحت کردیم. نفسی کشیدیم. آب سردی خوردیم، کالسکه هم حاضر بود که به عمارت شهر به بازدید امپراطور برویم. با مهماندار که جنرال کرولمن است رفتیم. این شخص در سی سال قبل از این اتاشه (وابسته) نظامی سفارت پروس بود که از جانب گیوم بزرگ به ایران فرستاده شده بود. با سفیر برای تماشای تخت جمشید به شیراز رفت. سفیر در آن جا مرد و قبر او در شیراز است. جنرال کرملن همشیره زاده آن سفیر است که موسوم به ملوطلی بود و حالا جنرال معتبر و مهماندار ما است.

در وقت رفتن به بازدید امپراطور مهماندار و میرزا رضا خان وزیر مختار برلن همراه ما بودند. امپراطور را در عمارت شهر که در دو سفر سابق آن جا منزل داشتیم دیدیم. وضع این عمارت را و این که کجا واقع است و چطور است در روزنامه های سفرهای سابق مفصلا نوشته ایم حالا لازم نیست بنویسیم. همین قدر می نویسیم که از عمارت بل وو تا آن جا یک ساعت راه است. درب عمارت امپراطور محوطه ایست. وارد آن جا شده از پله ها بالا رفتیم اطاق به اطاق از چند اطاق گذشتیم امپراطور در اطاق خلوتی بود. غیر از میرزا رضاخان کسی در اطاق نبود. در را بستند. قدری با امپراطور صحبت کردیم. برخاستیم. در کالسکه نشسته به منزل راندیم.

در خیابان های پارک رفتن و برگشتن همان طور جمعیت ایستاده هورا می کشیدند و اظهار خوشحالی می کردند. از بس با دست تعارف کردم خسته شدم. خلاصه خسته و مانده عرق کرده و ضایع به منزل آمدم. شام خوردم. بعد از شام در بالکن که به پارک مخصوص پشت عمارت نگاه می کند نشستیم در آخر این پارک خط راه آهنی است که از بالکن پیدا است. از روی پل های آهنی و چوبی می گذرد. متصل از این جا طرن می آید و می رود. اغلب این طرن ها به جهت آمد و شد شهری است که از یک محله با طرن به محله دیگر می روند مثلا از سنگلج به اودلاجان و سرچشمه یا از سنگلج به بازار بخواهند بروند در هر محله گار هست می روند در طرن می نشینند می روند. تا نشسته بودیم متصل طرن گذشت. هیچ قطع نمی شود. معلوم می شود کندوکطر و عملجات راه آهن دو ساعت به دو ساعت عوض می شوند. ممکن نیست بدون عوض شدن از عهده برآیند. یک سیر دیگر برلن وضع سیم های تلگراف است که تعجب دارد. یک سیم و دو سیم و ده سیم نیست. در بلندی های  عمارت های مرتفع میل های کلفت آهنی نصب کرده و به آن ها به عرض چند مرتبه میل و نقره گذاشته به هر طرف سیم ها کشیده اند مثل تار عنکبوت که اگر آدم بخواهد بشمارد چشم خیره می شود و ممکن نیست. خلاصه بعد از تماشای از بالکن خوابیدیم.

منبع: خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: رسا، چاپ اول، ۱۳۶۹

نظرات بینندگان