arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۷۶۱۷۷
تاریخ انتشار: ۲۲ : ۲۰ - ۰۲ مهر ۱۳۹۹
«۲۰ نامه به یک دوست»؛ خاطرات دختر استالین، قسمت ۸؛

معلوم نشد بازمانده میراث مادی پدرم را به کجا بردند

معلوم نشد بازمانده میراث مادی پدرم را به کجا بردند ولی در اندک مدتی فرمان «بریا» مورد اجرا قرار گرفت و بی‌درنگ همه به فعالیت پرداختند و خانه از یادگارهای دوران استالین خالی شد و همه اعضای کاخ نیز آن‌جا را ترک کردند. همه چیز تغییر و تبدیل یافت و همه اشیا به عنوان «امانت» به کارگزینی پلیس مخفی تحویل داده شد. آدم‌ها کسانی که در حدود ۱۰ تا ۱۵ سال در نهایت صداقت در این محیط خدمتگذاری و انجام وظیفه کرده بودند بی‌رحمانه طرد شدند و آن‌ها را به کوچه و خیابان ریختند و بسیاری از افسران نگهبان به شهرهای دیگر انتقال داده شدند و دو نفر از آن‌ها دست به خودکشی زدند و به زندگی خود پایان دادند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ محیط باغ با گل‌های عطرآگین و جنگل تنها وسیله آرامش‌ روحی و آسودگی خاطر پدرم به شمار می‌آمد ولی علاقه او به این پدیده‌های طبیعی موجب نمی‌شد که در پرورش گل‌ها و کار باغبانی شرکت کند به طوری که من هیچ‌وقت در دست او ابزار باغبانی را ندیدم و به جرأت ادعا می‌کنم که هرگز بیل را با انگشتان خود لمس نکرده است. فقط گاهگاهی که آن هم فوق‌العاده استثنائی بود پدرم با قیچی بزرگ باغبانی به بریدن گیاه‌های هرزه کناره بوته‌های گل می‌پرداخت و این تنها کار باغبانی او محسوب می‌شد.

بارها پدرم در باغ به گردش می‌پرداخت تا شاید گوشه آرامش‌بخش و ساکتی را برای خود بیابد ولی با تمام کوشش‌ها و جست‌وجوهایش به نتیجه نمی‌رسید و باز هم به حرکت بی‌هدف خود در باغ ادامه می‌داد.

تابستان‌ها در گوشه‌ای از باغ امور جاری کشور را انجام می‌داد و کارمندان حزبی و دولتی پرونده‌ها را به آن‌جا می‌بردند و روزنامه‌ها و مجلات تازه‌انتشار را در اختیارش می‌گذاشتند و او از تنها تفریح خود یعنی خواندن روزنامه و نوشیدن چای لذت غریبی می‌برد.

دو ماه پیش از بیماری پدرم که به مرگ او منجر شد با شگفتی شاهد منظره‌ای بودم که مدت‌ها فکر مرا به خود مشغول ساخت چون روی دیوار سالن و اطاق پدرم چند عکس زیبا از کودکانی را دیدم که گویا از تصاویر یک مجله برداشته بودند. این عکس‌ها یک کودک را هنگام بازی و دختر کوچکی را در حالی که بطری شیری را می‌نوشید نشان می‌داد.

بر دیوار سالن بزرگ تابلویی از نقاش هنرمند روسی «بارگراوچینکو» آویخته شده بود. هرچند این پرده نقاشی اصالت نداشت و کپیه‌ای بیش نبود ولی از زیبایی به معنی واقعی برخوردار بود به‌خصوص که چهره چند نویسنده معروف کشور مانند ماکسیم گورکی، شولوخف و عده دیگری که من آن‌ها را درست به خاطر ندارم و نمی‌شناسم نقاشی و مجسم شده بود.

تصویر دیگری نیز روی دیوارهای این سالن بزرگ نصب شده بود که پدرم به شدت به آن علاقه‌مند بود و یکی از آن‌ها اثری از نقاش چیره‌دست روسی «رپین» را نشان می‌داد که شهرت جهانی دارد و به نام «پاسخ قزاقان به سلطان» معروف است.

همچنین بر فراز این نقاشی تصویری رنگین و اصیل از لنین وجود داشت که از بهترین پرده‌های صورت لنین به شمار می‌آمد.

تا پیش از مرگ مادرم در کاخ کرملین عکسی از او در اطاق غذاخوری و اطاق کار استالین آویزان بود ولی همان‌طور که اشاره کردم پدرم را به سختی کسی می‌توانست در کرملین پیدا کند و او در تمام مدت دور از این کاخ می‌زیست و فقط ظاهرا دفتر کار او در کرملین قرار داشت.

زمان کوتاهی پس از مرگ پدرم یعنی درست دو روز پس از این واقعه و موقعی که هنوز مراسم تشییع جنازه و به خاک سپردن او انجام نگرفته بود محیط «کونسکور» تغییر محسوسی یافت و همه چیز دگرگون شد.

به دستور «بریا» در این روز همه خدمتکاران کاخ احضار شدند و در چند جمله کوتاه به آن‌ها تکلیف شد که تمام اشیای متعلق به پدرم را به جای دیگر منتقل سازند و به کلی ترتیب قدیم را به هم بزنند.

معلوم نشد بازمانده میراث مادی پدرم را به کجا بردند ولی در اندک مدتی فرمان بریا مورد اجرا قرار گرفت و بی‌درنگ همه به فعالیت پرداختند و خانه از یادگارهای دوران استالین خالی شد و همه اعضای کاخ نیز آن‌جا را ترک کردند.

همه چیز تغییر و تبدیل یافت و همه اشیا به عنوان «امانت» به کارگزینی پلیس مخفی تحویل داده شد. آدم‌ها کسانی که در حدود ۱۰ تا ۱۵ سال در نهایت صداقت در این محیط خدمتگذاری و انجام وظیفه کرده بودند بی‌رحمانه طرد شدند و آن‌ها را به کوچه و خیابان ریختند و بسیاری از افسران نگهبان به شهرهای دیگر انتقال داده شدند و دو نفر از آن‌ها دست به خودکشی زدند و به زندگی خود پایان دادند.

بعدها پس از وقوع حادثه‌ای که بریا از صحنه سیاست رانده شد قدرت او به زوال پیوست، به طور دقیق در سال ۱۹۵۳ بار دیگر همه اشیا را به این خانه بازآوردند و به ترتیب گذشته آن را منظم ساختند و از همه خدمتکاران و افسران قدیم کاخ کونسکور برای ادامه وظایف دعوت شد و این محل را رسما برای تاسیس یک موزه خصوصی استالین انتخاب کردند.

اما به سرعت دومرتبه موج جدیدی در تاریخ کشور به تلاطم آمد و خروشچف در سال ۱۹۵۶ با سخنان ضد استالینی خود در کنگره ۲۲ احزاب کمونیستی جهان تغییری در وضع موجود پدید آورد و دیگر طبیعی بود که کسی به این خانه قدیمی و اقامتگاه چندین‌ساله رهبر مغضوب کشور شوروی علاقه‌ای نشان نمی‌داد و محال بود افراد ساده ملت بخواهند به این خانه متروک نزدیک شوند.

نتیجه این وقایع صرف‌نظر از اثرات سیاسی بزرگی که در مسیر فکری نسل جوان و مردم روسیه داشت بیش‌تر در موقعیت این منزل کهن و خانه قدیمی آشکار شد چون بلافاصله کارکنان دومرتبه از آن‌جا رانده شدند و درهای کاخ مهر و موم شد و کاخی که روزگاری مرکز ثقل سیاست و محل تعیین‌کننده سرنوشت بیش از ۲۰۰ میلیون نفر بود به خانه‌ای تاریک و فراموش شده تبدیل گردید.

گاهگاهی من به یادبودهای خود می‌اندیشم و در رویای عمیق گذشته غوطه می‌خورم ولی کابوسی هراس‌آور، شیرینی این خواب و خیال را درهم می‌ریزد و با واقعیت زهرآلودی روبه‌رو می‌شوم و می‌بینم چگونه قصر آرزوهای طلایی، خانه یادگارها و یادبودهای من به مخروبه‌ای خاموش مبدل شده است.

در بچگی و ایام نوجوانی من به خانه دیگری علاقه‌مند بودم، خانه قصرمانندی که به فرزند جوان صاحب کارخانه نفت باکو و یکی از ثروتمندان آن دوران تعلق داشت و «سوبالف» نامیده می‌شود.

سوبالف این خانواده مقتدر و پرمکنت که در آن زمان پالایشگاه نفت باتوم و باکو را در اختیار داشت در سراسر خاک روسیه مخصوصا مسکو ساختمان‌های عظیمی را خریداری کرده بودند.

پدرم استالین و دوست او میکویان به علت رهبری اعتصاب کارگران نفت در سال ۱۹۰۰ و داشتن سال‌ها فعالیت سیاسی در این ناحیه از خصوصیات و حدود دارایی و مستغلات سوبالف اطلاع کامل داشتند.

انقلاب سال ۱۹۱۹ به فاتحین و در راس آن‌ها به افراد کمیته رهبری این امکان را داد که پس از سلب مالکیت از زمین‌داران بزرگ روسیه به خانه‌های زیبا و اشرافی سوبالف توجه کنند و از میان ارثیه وسیع او جایی برای خود انتخاب نمایند.

 

منبع: اطلاعات؛ سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۴۶، صفحه ۱۶.

نظرات بینندگان