سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح از خواب برخاستم. باز کسل قی دیشب بودم. یک ساعت به دسته مانده سوار شدم، اسب را و کالسکه را دیر آوردند، خیلی کجخُلق شدم. به علت اینکه چادرها تَر شده است نمیتوان ببرند به سمنان. قرار شد که از لاسجرد به شهر سمنان، در عمارت برویم دو شبی بمانیم، از آنجا برویم اردو بزنیم.
خلاصه اسب رسید، سوار شدیم راندیم. راه گلآلود بود اما توی راه سفت بود. این طرف آن طرف راه باتلاق و گل است. قدری راه رفته سوار کالسکه شدیم راندیم. جمیع مردمِ اردو به علت باران هیچ کسی شب راه نیفتاده بود. همه همراه بودند. مردم متفرقه اردو جعده [جاده] را پُر کرده بودند، از هر جور؛ راه مثل بازار بود، اشخاص غریبی ملاحظه شدند. از قبیل پهلوان یزدی، قاری حافظ قرآن کور، قوجه من سَن قُربان اُلوم، سَنه بیر عنیات ایلَه [ جمله ترکی: پیرمرد، من قربان تو بروم. تو یک عنایتی به ما بکن.] معروف پیاده میآمد.
زوار، سرباز و غیره و غیره و غیره. مردم راه امروز را دور و بد و گرم شنیده بودند، الحمدالله بعد از فضل خدا باران و هوای خوش، نسیم خوب [و] ابر، مردم را به حال آورده بود؛ همه به خوشحالی و خرمی میآمدند. آب باران همه جا را غدیر [آبگیر] کرده بود. در جعده مثل رودخانه آب ایستاده بود. چشم و دل مردم سیر بود. طرف دست چپ صحرا بود، بوته اسفند و سایر بوته و علف داشت. یک میدان اسب نیم فرسنگ منتهی میشد به کوههای کوچک و بعد از آن به کوههای بزرگ. طرف دست راست صحرای وسیعی بود، کبیر [کویر] اما بوته موته داشت. سه فرسنگ چهار فرسنگ منتهی میشد به کوههای کوچک. اول به برج خرابه رسیدیم. بعد از آن به ده عبدلآباد که مال حاجی علیاکبر تاجر است. قلعه قدیمی بزرگ داشت اما خرابه بوده است. حاجی علیاکبر کاروانسرا و آبانبار ساخته، خانوار نشانده، زراعتی کرده است. آبانبارش آب صافی داشت.
به عبدلآباد ده قدم مانده، سیلاب پُرزوری میآمد از باران دیروز. چند جا سیلاب دیگر ملاحظه شد. اینجا دست چپ به کوه نزدیک میشود. یک میدان گذشتیم، در دامنه دست چپ به ناهار افتادیم. ناهار خوردیم؛ طولوزون روزنامه خواند.
حسینخان [۱] حاکم سمنان اینجا آمد، فرستادم برود عمارت شهر را درست کند. میرزا مهدی ذوله از طهران اینجا آمد. احوالم باز خوب نبود، کم چیز خوردم. این صحراها اسفند زیاد دارد.
خلاصه سوار شده راندم به جعده، سوار کالسکه شدم. از منزل که دهنمک است الی عبدلآباد سه فرسنگ راه است. خلاصه راندیم. بعد از ساعتی به یک دره یارلغانی [یارلغان/ یارلیقان؛ شکاف عمیق] رسیدیم، برج خرابه هم داشت. سوار اسب شده گذشتم. دوباره سوار کالسکه شدم، راندیم. باز به برجی رسیدیم خرابه. زیر برج پل کرپی مشهور پیدا شد.
من سوار شده از پل گذشتم. یارلغانی است سه ذرع عرض دارد اما ده ذرع گود بود؛ آن زیر آبی به قدر دو سنگ سه سنگ – گلآلود – میگذشت. نی و جگن زیادی داشت.
قدری با اسب از دم کال [گودال بزرگ] رفته تماشا کردم، دوباره سوار کالسکه شدم. راه منحصر به این پل است، غیر از پل راهی نیست. بلافاصله یارلغان دیگری مثل اولی پیدا شد، آن هم از گودی میآمد.
بعد از آن باز یارلغان دیگر پیدا شد، پل داشت اما آب نداشت، خشک بود. از آن هم گذشته راندیم. بالاخره گردنه و کوه کوچکی به نظر آمد. راه کالسکه از طرف دست راست گردنه ساخته بودند، من سوار شده از راه اسب رفتم بالا. گردنه هموار قشنگ کوچکی بود؛ به گردنه قوچک سوهانک قدری شبیه بود، اما خیلی از قوچک کوچکتر و پستتر است. سیلابی از دامنهاش میآمد. بالای گردنه که رسیدم، صحرا و جلگه سمنان و منزل لاسجرد پیدا شد، خیلی خوب و باصفا. قلعه لاسجرد مثل کوهی پیدا بود. باغات زیادی پشت قلعه پیدا بود.
طرف دست چپ رفته، پیاده شدم. قهوه خواستم. اشرک و غیره بودند. دوربین آورده، لاسجرد را تماشا کردم. قلعهای است مدور، بزرگ، بسیار محکم، سخت. دو مرتبه خانه و یک مرتبه زیر دیوار که سه مرتبه است و خانهها به ردیف، درها رو به صحرا باز است و به اندرون قلعه هم نگاه میکند و قلعه یک در دارد از سنگ و در مرتبهها مثل مَردروهای [گذرگاه] قلعههای محکم و مثل طُره، چوبهای بلند کلفت گذاشتهاند رو به بیرون. در حقیقت مثل حیاط و مهتابی است. سطح آنها برای اهل قلعه مثل غلامگردش [راهرو] خیلی جای عجیبی است و بالای پشتبام قلعه هم میروند راه میروند و مبرز اهل قلعه در روی همان چوبهاست؛ نشسته به پایین و دیوار زیرین قلعه میاندازند. کل دیوار پایین ملوّث است و سیاه شده. بسیار از این جهت کثیف است به طوری که به هر طرف نسیم و باد بوزد بوی تعفن قلعه را الی یک فرسنگ مسافت میبرد. به قدر سیصد خانوار در این قلعه جا دارد، مثل ییلاقهای خوب که دیده بودم هوا دارد. جزو سمنان است.
خلاصه سوار کالسکه شده راندم. از دم کاروانسرای خوبی گذشتیم که دم قلعه است. اردو پایین افتاده بود، رفته پیاده شدیم، قدری خوابیدیم. بعد از آن برخاسته عصرانه [و] چای خورده، روضهخوانها آمدند، قدری خواندند. سید خراسانی، میرزا جواد شیخی، ملا مصطفی ترک، پسر سلطانالذاکرین، ملا آقاجان کاشی و غیره بودند. بعد از اتمام روضه، طولوزون آمده قدری روزنامه خواند. هوا بسیار سرد شد.
کاشی را آن منزل گذاشتهاند، دو ساعت از شب گذشته آمد. بیچاره سوار شده بوده است به التماس. سپردم به آقا ابراهیم.
شب قُرُق شد، پیشخدمتها آمدند. همه صحبت از لطف خداوندی شد، از آمدن باران و هوای خوب؛ بعد خوابیدیم. محقق [و] محمدعلیخان رفته بودند لاسجرد را تماشا کرده بودند. میگفتند یکی رید به سر یک نفر سوارهنظام.
لاسگرد گوجه خوب داشت.
پینوشت:
۱- حسینخان یا محمدحسینخان پسر دوم میرزا محمدخان قاجار دولو سپهسالار اعظم که ابتدا داماد میرزا آقاخان نوری صدراعظم بود و سپس داماد ناصرالدینشاه و شوهر والیه شد. وی در سال ۱۲۸۲ به نیابت پدر خود به ریاست توپخانه منصوب شد. در سال ۱۲۸۷ ملقب به اعتضادالملک گردید. (شرح حال رجال ایران، ص ۹۴۷)
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص۱۵۰-۱۵۳.