سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح از خواب برخاسته، رفتم حمام. بعد از درِ بالای حرمخانه از قدمگاه سوار شده، با عینالملک، امینالملک، دبیرالملک و غیره صحبتکنان رفتم رو به درّود. از باغات قدمگاه گذشته به صحرا افتادیم. طرف دست چپ مزرعه و ده بود. کوه نرم خوبی هم بود. ده قدمگاه بالای تپه افتاده است؛ قلعه معتبر سختی دارد.
خلاصه راندیم. خیلی راه که رفتیم به اول درّود رسیدیم. محمدطاهرخان درّودی آمد جلو. شخصی است در درّود مینشیند. ده درّود معتبر است. خانوار زیادی دارد. باغات زیاد دارد. بلبل میخواند. امینخلوت هم بود. رودخانه آب میآید به قدر پنج ۶ سنگ. رودخانه را گرفته، همه جا راه خوبی داشت. درخت و اشجار خوب. راندیم تا رسیدیم جایی بود قدری وسعت داشت. چمن هم بود، آنجا به ناهار افتادیم. حاجی محمدحسنبیک، آقا علی، علی گرجی، محمدعلیخان، میرزا علینقی و غیره بودند. ادیبالملک هم بود، اشرک بود.
ناهار خوردیم. بعد از ناهار میرزا نصرالله، میرزا مسیح وزیر مازندران، دبیرالملک، امینالملک [و] عینالملک آمدند برای محاسبات مازندران. میرزاها از آن طرف رودخانه میآمدند. سبزعلی آفتابگردانچی یکی یکی را دوش گرفته به این طرف گذراند. خیلی خندیدم، آنقدر خندیدم که اشک از چشمهای من آمد.
بعد آمده نشسته، میرزا نصرالله قدری حساب خواند؛ میرزا مسیح قرچشم [چشمغُرّه] رفت.
دبیر قدری نامربوط گفت. عینالملک قدری مزخرف حرف زد؛ من قدری نفهمیدم چه میگویم. بعد برخاسته سوار شده بالاتر راندم. به قدر یک فرسنگ راندم. آب دو نهر شد: یکی از راه متعارفی که به مشهد و جاغرق میرود میآمد، یکی از دره دیگر. ما آبی که از دره دیگر میآمد گرفته بالا رفتیم. راه بعضی جا بد بود. پیاده شدیم، اسب شجاعالملکی را سوار بودم، بعد باز سوار شده راندم. اشرک، آقا علی، محمدعلیخان، ابراهیمخان، آقا دایی، یوسف، حسینخان، محمدحسنخان [و] ادیبالملک [بودند].
سربالا رفتم، خیلی راه رفتم، درختها تمام شد. بعد باز راندیم. سه تا درخت بزرگ پیدا کردیم، در زیر سایه آن فرش انداخته نشستیم. عینالملک هم از عقب رسید. آیی آمد گفت: «شکار بالای کوه هست.» دوربین انداختم، ده دوازده قوچ و میش دیدم، اما کوهش سخت بود راه نداشت. به آیی گفتم پیاده رفت بالا با یک نفر دیگر. آنها رفتند، من دراز کشیده لحاف سر کشیدم خوابیدم. بعد از ساعتی ۴ صدای تفنگ آمد. برخاستم، باز خوابیدم. بعد که بیدار شدم گفتند آیی آمده است. آمد. پرسیدم: «چرا نزدی؟» گفت: «نخورد.» بعد از انداختن تفنگش، شکارها ریخته بودند پایین، از آب زده به این کوه دیگر رفته بودند از نزدیک ما و من خواب بودهام.
خلاصه هوا خیلی سرد بود. گُلپر زیادی داشت. چای خورده، نماز کردیم. زردآلو و غیره خورده، سه ساعت به غروب مانده سوار شدیم رو به منزل سرازیر شدیم. آخر ده درّود، سوار درشکه شده راندیم. میرشکار رفته بود گردنه، آمد گفت: «گردنه خوب جایی است، شکار هم داشت؛ شهر مشهد، جلگه مشهد هم پیداست.»
نیم ساعت به غروب مانده وارد منزل شدم از قدمگاه. قدمگاه قُرُق بود، همه زنها آنجا بودند، شلوق [شلوغ] بود. ما هم رفته زیارت کردیم. محمدرحیمخان امروز مرخص شد، امشب با سپهسالار رفتند مشهد.
خلاصه شب شد، بعد از شام قرق شد، پیشخدمتها آمدند. آتشبازی بیمزه کردند بالای کوه. نورمحمدخان خلاصه عرایض [را] آورده بود، یحییخان قدری خوانده حکم نوشت. بعد زنانه شد خوابیدیم. باقری بله شد.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۲۲۰ و ۲۲۱.