arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۲۹۱۸۱
تاریخ انتشار: ۰۲ : ۰۰ - ۰۱ مرداد ۱۴۰۰

سفرنامه‌ی ناصرالدین‌شاه به خراسان، دوشنبه ۳۱ تیر ۱۲۴۶؛ چشمه‌ گیلاس مشهور این‌جا است

چهار ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. چمنی بود و چشمه‌ گیلاس مشهور این‌جا است. چشمه در دامنه‌ی کوه چسبیده‌ی ادرو بود. آب بسیار بسیار بدی می‌آمد. لجن، سنگین، بدرنگ، مثل مرکب سیاه، آبش زیاد بود. می‌گفتند سرچشمه‌ی آبش صاف است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ یک ساعت به دسته [شش] مانده از خواب برخاستم، رفتم حمام. جلال‌الدوله را والده‌اش آورد در سراپرده وداع کرد. امروز صبح اراض‌بکه، کنیز ما، را دادیم به جلال‌الدوله که پیش او باشد. چادر کرده بردند. کیفیت این از این قرار است: چهار شب قبل از این در ارک مشهد، زعفران‌باجی از دست اراض‌بکه شکوه کرد که من او را قدری زدم. دو شبانه‌روز خوابید و از اطاق بیرون نیامد، پُرحرفی می‌کرد. گفتم بده به توران‌آغا. خواستند به او بدهند، گریه کرد نرفت. زعفران‌باجی واسطه شد باز ماند. تا بالاخره به جلال‌الدوله داده شد، راضی شد رفت.

خلاصه سوار کالسکه شده راندیم. امروز منزل قلعه‌ی وکیل‌خان است که چهار فرسنگ راه است. امروز راه کالسکه بد بود، نهر و غیره زیاد داشت. بسیار گرم و گرد و خاک غریبی بود. همه‌ی جلگه از چپ و راست ده و آبادی بود ماشاءالله. همه‌جا زراعت را برداشته بودند، اما صیفی و شلتوک زمین بود. این‌جاها شلتوک هم می‌کارند زارعین می‌گفتند این‌جا گندم تخم آبی، پنجاه تخم هر تخمی می‌دهد، دیمی بیست تخم الی سی تخم.

طرف دست چپ به مسافت پنج فرسنگ منتهی می‌شود به کوه‌های شاندیز و چشمه‌ی سبز گلمکان و غیره. خلاصه راندیم. در باغی که مال آخوندی از مشهد بود به ناهار افتادیم. حکیم و غیره [و] پیش‌خدمت‌ها همه بودند. حاجی میرزاعلی با پسرش و غیره بودند. تیمورمیرزا با ترکیب غریبی آن‌جا بود، خیلی خنده داشت. شلیل خوبی داشت، خیلی چیدند.

ناهار خورده. بعضی احکام به ظهیرالدوله در باب فوج شقاقی نوشتم. بعد سوار شده باز راندیم با کالسکه. راه بد شد، سوار اسب شدیم. رو به شمال راندیم. اردو در دامنه‌ی کوهی پیدا شد. راه خیلی بود، پنج فرسنگ راه بود. چهار ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. چمنی بود و چشمه‌ گیلاس مشهور این‌جا است. چشمه در دامنه‌ی کوه چسبیده‌ی ادرو بود. آب بسیار بسیار بدی می‌آمد. لجن، سنگین، بدرنگ، مثل مرکب سیاه، آبش زیاد بود. می‌گفتند سرچشمه‌ی آبش صاف است.

حاجب‌الدوله گفت یک نفر ساربان رفته سر چشمه، به آب رود فرود رفت و مُرد. نعش را بعد از سه ساعت درآوردند. حرم خیلی دیر آمد. قدری دراز کشیدم. حسین‌خان بد کتاب خواند. عصری امین‌الملک آمد، گفت ظهیرالدوله نوشته است فوج امیریه هم بست رفته‌اند که ما سرتیپ نمی‌خواهیم. امین‌الدوله [و] شهاب‌الملک احضار شدند. حاجی مصطفی‌قلی‌خان احضار شد. بعضی احکام در نظم این فقرات صادر شد که حاجی صبح ببرد شهر.

آب همین چشمه است که از بالاخیابان به شهر مشهد داخل می‌شود.

امروز یک آهوی زبیده مرده بود، آدمش سر ناهار آورد نعش آهو را انداخت زمین. بسیار دلم سوخت. پیاده می‌آوردند، بی‌چاره مُرد. ارقالی را دادم آقادایی سوار کرد فرستاد منزل. امروز وقتی که آهو مرده را آدم زبیده آورد – سر ناهارگاه – محمدعلی‌خان گفت ارقالی‌ها را توی قفس بگذارید. خیلی خنده داشت.

شب قرق شد. بعد از شام بعضی احکام در باب فوج امیریه و غیره به ظهیرالدوله نوشتم بعد خوابیدم.

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه، از ربیع‌الاول ۱۲۸۳ تا جمادی‌الثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان،  تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، صص ۲۷۴-۲۷۵.

نظرات بینندگان