arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۱۹۱۹۹
تاریخ انتشار: ۴۶ : ۲۰ - ۲۴ اسفند ۱۴۰۱
یادداشت استفان والت، نظریه پرداز برجسته روابط بین الملل، در «فارن پالیسی»:

چرا توافق ایران-سعودی، یک بیدار باش برای آمریکاست؟ / اگر چین به عنوان حامی صلح شهرتی بهم بزند...

کاهش تنش بین عربستان سعودی و ایران یک تحول مثبت است که خطر درگیری جدی در یک منطقه استراتژیک را کاهش می‌دهد. بنابراین، حتی اگر بخشی از اعتبار این ماجرا نصیب چین شود، باید از این تنش زدایی جدید استقبال کرد. پاسخ مناسب ایالات متحده به این ماجرا این نیست که غصه بخوریم، بلکه باید نشان دهیم که آمریکا می‌تواند به همان اندازه یا بیشتر برای ایجاد جهانی صلح آمیز‌تر فعالیت کند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

استفان والت نظریه پرداز برجسته روابط بین الملل در نشریه «فارن پالیسی» نوشت: تنش‌زدایی بین عربستان سعودی و ایران - با نقش تسهیل‌کننده چین - به اندازه سفر ریچارد نیکسون به چین در سال ۱۹۷۲، سفر انور سادات به اورشلیم در سال ۱۹۷۷ یا پیمان مولوتوف-ریبنتروپ در سال ۱۹۳۹ مهم نیست. با این حال، اگر توافق پایدار بماند، مهم است. مهمتر از همه، این یک زنگ بیدارباش برای دولت بایدن و سایر نهاد‌های سیاست خارجی ایالات متحده است، زیرا این کار ناتوانی خودخواسته‌ای را که مدت هاست سیاست خاورمیانه‌ای ایالات متحده را فلج کرده است، آشکار می‌کند. این ماجرا همچنین نشان می‌دهد که چین چگونه تلاش می‌کند خود را به عنوان نیرویی برای صلح در جهان معرفی کند، ردایی که ایالات متحده در سال‌های اخیر عمدتا آن را رها کرده است.

به گزارش سرویس بین الملل «انتخاب»؛ در ادامه این مطلب آمده است: چین چگونه این کار را انجام داد؟ تلاش‌ها برای کاهش اختلافات بین ریاض و تهران مدتی بود که در حال انجام بود، اما آنچه سبب شد چین بتواند وارد عمل شود و به دو طرف برای دستیابی به توافق کمک کند، رشد اقتصادی چشمگیر آن بود که باعث شد نقش فزاینده‌ای در خاورمیانه به این کشور بخشیده شود.

مهمتر از آن، چین توانست میان ایران و عربستان سعودی میانجیگری کند، زیرا این کشور روابط صمیمانه و تجاری با اکثر کشور‌های منطقه دارد. چین روابط دیپلماتیک دارد و با همه طرف‌ها تجارت می‌کند: مصر، عربستان سعودی، اسرائیل، کشور‌های حاشیه خلیج فارس، حتی بشار اسد در سوریه. اینگونه است که یک قدرت بزرگ اهرم خود را به حداکثر وزن و قدرت می‌رساند: شما به وضوح آشکار می‌کنید که حاضرید با دیگران کار کنید، اگر آن‌ها هم راضی اند و همچنین روابط شما با سایرین، به آن‌ها یادآور می‌شود که شما گزینه‌های دیگری هم دارید.

در مقابل، ایالات متحده با برخی از کشور‌ها در خاورمیانه "روابط ویژه" دارد و با برخی دیگر، به ویژه ایران، اصلاً رابطه‌ای ندارد. نتیجه این است که کشور‌هایی مانند مصر، اسرائیل یا عربستان سعودی، حمایت ایالات متحده را بدیهی می‌دانند و با نگرانی‌های آن با تحقیر پنهان برخورد می‌کنند، خواه موضوع حقوق بشر در مصر باشد، یا جنگ عربستان در یمن، یا کارزار طولانی و وحشیانه اسرائیل برای استعمار کرانه باختری.

در عین حال، تلاش‌های عمدتاً بیهوده ما برای منزوی کردن و سرنگونی جمهوری اسلامی، واشنگتن را با شرایطی مواجه کرده که اساسا هیچ ظرفیتی برای شکل‌دهی به برداشت‌ها، اقدامات یا مسیر دیپلماتیک ایران در اختیار ندارد. این سیاست - (محصول تلاش‌های شدید ایپک، بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها و غیره، و تلاش‌های لابی‌گری توسط دولت‌های عرب) ممکن است روشن‌ترین نمونه از یک گل به خودی در دیپلماسی معاصر ایالات متحده باشد. در واقع، با نشان دادن اینکه واشنگتن نمی‌تواند کار زیادی برای پیشبرد صلح یا عدالت در منطقه انجام دهد، میدان برای پکن باز گذاشته شده است.

توافق عربستان و ایران همچنین ابعاد مهمی از رقابت نوظهور چین و آمریکا را برجسته می‌کند: آیا واشنگتن یا پکن توسط دیگران به عنوان بهترین راهنما برای نظم جهانی آینده نگریسته خواهند شد؟

با توجه به نقش جهانی بیش از حد ایالات متحده از سال ۱۹۴۵، آمریکایی‌ها عادت کرده اند که تصور کنند اکثر دولت‌ها از ما پیروی می‌کنند، حتی زمانی که نسبت به کاری که ما انجام می‌دهیم تردید دارند. چین می‌خواهد این معادله را تغییر دهد. تصویر سازی از خود به عنوان منبع محتمل‌تر صلح و ثبات بخش مهمی از این تلاش است.

به عنوان یک قانون و قاعده، اکثر دولت‌های جهان خواهان صلح هستند و نمی‌خواهند خارجی‌ها در امورشان سرک بکشند و به آن‌ها بگویند که چه کار کنند. در ۳۰ سال گذشته یا بیشتر، ایالات متحده بار‌ها اعلام کرده است که دولت‌های دیگر باید مجموعه‌ای از اصول لیبرال (انتخابات، حاکمیت قانون، حقوق بشر، اقتصاد بازار و غیره) را بپذیرند و به نهاد‌های مختلف تحت رهبری ایالات متحده بپیوندند. به طور خلاصه، تعریف ایالات متحده از «نظم جهانی» ذاتاً تجدیدنظرطلبانه بود: واشنگتن به تدریج تمام جهان را به سوی آینده مرفه و صلح‌آمیز لیبرال هدایت خواهد کرد. روسای جمهور دموکرات و جمهوری خواه از ابزار‌های مختلفی برای پیشبرد این هدف استفاده کردند و گهگاه از نیروی نظامی برای سرنگونی دیکتاتور‌ها و تسریع روند استفاده می‌کردند.

نتایج چندان مناسب نبوده اند: اشغال‌های پرهزینه، دولت‌های درمانده، جنبش‌های تروریستی جدید، افزایش همکاری بین خودکامه‌ها و فجایع انسانی. می‌توان تهاجم غیرقانونی روسیه به اوکراین را به این فهرست نیز اضافه کرد، زیرا تصمیم روسیه برای حمله، حداقل تا حدی پاسخی به تلاش‌های خوش نیت گونه، اما نسنجیده ایالات متحده برای وارد کردن اوکراین به ناتو بود. هر چقدر هم که این اهداف مطلوب بوده اند، نتایج مهم هستند و بیشتر فاجعه آمیز بودند.

چین رویکرد متفاوتی در پیش گرفته است. این کشور از سال ۱۹۷۹ جنگی انجام نداده است و بار‌ها تعهد خود را به حاکمیت ملی و عدم مداخله اعلام کرده است. این موضع بدیهی است که منفعت طلبانه است، تا جایی که انتقاد از اقدامات افتضاح حقوق بشری چین را منحرف می‌کند. حتی تعهد لفظی چین به حاکمیت ملی، آن را از پیشبرد ادعا‌های غیرموجه سرزمینی یا شرکت در درگیری‌های مرزی در چندین سرزمین باز نمی‌دارد. پکن همچنین در هنگام مواجهه با انتقاد با شدت غیرقابل توجیهی واکنش نشان داده و از رویکردی ستیزه جویانه برای دیپلماسی استفاده کرده است که موجب خشم و مقاومت فزاینده شده است. همچنین نباید کسی تصور کند که اگر رهبران چین احساس کنند شانس موفقیت به اندازه کافی زیاد است، هرگز از زور برای تغییر وضعیت موجود استفاده نخواهد کرد.

با این حال،خودکامگان در سراسر جهان با رویکرد چین راحت‌تر هستند تا میل شدید ایالات متحده به اخلاق‌سازی. تعداد حکومت‌های استبدادی هنوز از دموکراسی‌ها بیشتر است، شکافی که بیش از یک دهه است که در حال افزایش است. اگر شما یک دیکتاتور بودید که هدف اصلی او باقی ماندن در قدرت بود، رویکرد او به نظم جهانی را بیشتر دوست داشتید؟

علاوه بر این، اکثر کشور‌های جهان می‌دانند که جنگ برای تجارت بد است و اغلب بر منافع آن‌ها تأثیر منفی می‌گذارد. آن‌ها نمی‌خواهند ببینند رقابت قدرت‌های بزرگ از کنترل خارج می‌شود، زیرا معتقدند درگیری چین و آمریکا عواقب منفی برای آن‌ها خواهد داشت. همانطور که یک ضرب المثل قدیمی آفریقایی می‌گوید: "وقتی فیل‌ها می‌جنگند، علف‌ها هستند که رنج می‌برند. " بنابراین، در دهه‌های آینده، بسیاری از دولت‌ها ترجیح می‌دهند پشت سر هر قدرت بزرگی که به نظر می‌رسد احتمال بیشتری برای ترویج صلح، ثبات و نظم دارد، جمع شوند. با همین منطق، آن‌ها تمایل دارند از هر قدرت بزرگی که معتقدند صلح را مختل می‌کند، فاصله بگیرند.

ما قبلا این روند و گرایش را دیده بودیم. در حالی که ایالات متحده بیش از ۲۰ سال پیش آماده حمله به عراق می‌شد، متحدانش در آلمان و فرانسه با مجوز شورای امنیت سازمان ملل که اجازه استفاده از زور را صادر می‌کرد، مخالفت کردند، زیرا آن‌ها معتقد بودند که یک جنگ بزرگ در خاورمیانه در نهایت به آن‌ها ضربه می‌زند (و در واقع به آن‌ها صدمه هم زد). وقتی چین در دریای چین جنوبی جزایر مصنوعی می‌سازد و سعی می‌کند تایوان را با نمایش قدرت بترساند، همسایگانش متوجه می‌شوند و از چین دور می‌شوند و همکاری نزدیک‌تری با یکدیگر و با واشنگتن آغاز می‌کنند. اگر دیگران شما را جزئی از مشکل بدانند نه بخشی از راه حل، موقعیت دیپلماتیک شما احتمالاً از بین می‌رود.

درس آشکار برای دولت بایدن این است که به جای تعریف موفقیت در سیاست خارجی بر اساس تعداد جنگ‌هایی که برنده شده ایم، تعداد تروریست‌هایی که می‌کشیم یا تعداد کشور‌هایی که به سمت ما آمده اند، توجه بیشتری به تنش زدایی، جلوگیری از جنگ و پایان دادن به درگیری‌ها اختصاص دهد. اگر ایالات متحده به چین اجازه دهد که شهرتی به عنوان کشوری که قابل اعتماد است و دنبال صلح است، بهم بزند، (وبه عنوان یک قدرت بزرگ که مایل است در روابط خود با دیگران به حیات خود ادامه دهد و اجازه دهد در روابط خود با دیگران همین روند ادامه داشته باشد)، متقاعد کردن دیگران برای همسویی با ما دشوارتر خواهد شد.

کاهش تنش بین عربستان سعودی و ایران یک تحول مثبت است که خطر درگیری جدی در یک منطقه استراتژیک را کاهش می‌دهد. بنابراین، حتی اگر بخشی از اعتبار این ماجرا نصیب چین شود، باید از این تنش زدایی جدید استقبال کرد. پاسخ مناسب ایالات متحده به این ماجرا این نیست که غصه بخوریم، بلکه باید نشان دهیم که آمریکا می‌تواند به همان اندازه یا بیشتر برای ایجاد جهانی صلح آمیز‌تر فعالیت کند.

نظرات بینندگان