مترجمان روز خود را معمولا در «اتاقک» میگذرانند. این جایگاه ویژه از یک مکعب عایق صدا تشکیل شده که مترجمان در آن مینشینند و هدفون را بر گوششان قرار میدهند، یک گوش خود را کاملا میپوشانند و گوش دیگر تقریبا آزاد است. هر کدام از مترجمان به مدت ۳۰ دقیقه کار میکنند، به گفتهٔ یکی از آنها «بعد از یک ساعت احساس میکنم که مغزم در شرف انفجار است». توانایی ترجمهٔ همزمان یکی از معجزات بشری است: «هنوز نمیدانم که چگونه میتوانم همزمان گوش بدهم و حرف بزنم. یک اتفاقی در مغزم میافتد که نمیدانم چیست.»
همانند هنرپیشگان، بهترین مترجمان کسانی هستند که میتوانند کاراکتر و شخصیت فرد را منتقل کنند: احساسات احمدینژاد یا بیتفاوتی طعنهآمیز پوتین. (این به معنای تایید آنچه گفته میشود نیست، فقط وفاداری در تفسیر و ترجمه است.) آنها تلاش میکنند تا در ترجمهشان بیشتر از اصطلاحات استفاده کنند تا جملهبندیهای تحتاللفظی: «ما مجموعهای از اصطلاحات و لغات مترادف را در جیب خود آماده داریم.»
مترجمانی که در جلسات و مذاکرات بسیار مهم حضور دارند سعی دارند تا حد ممکن نامرئی و غیرمحسوس باشند. برخی اوقات کارفرمایان انتظارات مشخصی دارند. یکی از مترجمانی که قرار بود برای رالف لورن - طراح مشهور مد ـ ترجمه انجام بدهد با فهرست بلندی از دستورالعملها مواجه شد، از جمله اینکه چه لباسی باید بر تن کند (لباس مشکی) و چگونه موهایش را جمع کند و نحوهٔ آرایش صورتش چگونه باشد. او این کار را نپذیرفت.
در اینجا سه مترجم سختترین ماموریتهایشان را به یاد میآورند.
النا کید
النا کید پس از سقوط شوروی در سال ۱۹۹۰ به عنوان مترجم میخائیل گورباچف آغاز به کار کرد. او همچنین مترجم میخائیل خودورکوفسکی سرمایهدار مشهور و بازرگان نفتی روس بود که در سال ۲۰۰۲ به دستور ولادیمیر پوتین به زندان افتاد و در سال ۲۰۱۳ آزاد شد. او اکنون مدیر آموزشی کارشناسی ارشد در رشتهٔ مترجمی همزمان در دانشگاه بث است.
دههٔ ۱۹۹۰ بود. یلتسین به قدرت رسیده بود. او ساختمان عظیمی در مسکو را در اختیار گورباچف قرار داد تا بنیادش را تاسیس کند. گورباچف وارد ساختمانی شد که من در آنجا مشغول به کار بودم: موسسهٔ بینالمللی مطالعات اجتماعی. ۱۰۰ مترجم در آنجا کار میکردند. به ما گفته شد: «اگر مایل به انجام این کار هستید میتوانید درخواست بدهید.» چهار نفر از ما پذیرفته شدند.
رفتار گورباچف بسیار دوستانه بود. من هر روز او را میدیدم و او بسیار با محبت بود. همسر او رایسا را هم میشناختم: هنگامی که عازم ایالات متحده بودند به دیدارشان رفتم تا با آنها خداحافظی کنم. دوستان آمریکاییاش برایشان یک جت فرستاده بودند. به ما اجازه دادند که داخل هواپیما شویم، فوقالعاده بود و کاپیتالیست ۲ نام داشت.
گورباچف خدمات زیادی برای روسیه انجام داد. تنی چند از افراد مشهور مانند ونسا ردگریو نیز به دیدن او میآمدند. یک بار مردی آمد که میخواست دانشنامهٔ بریتانیکا را در روسیه منتشر کند. او و گورباچف با هم بحث کردند که چه کسی لامپ الکتریکی را اختراع کرده است. در روسیه پوپوف اختراع کرده بود، ولی آن مرد عقیده داشت که اختراع فرانکلین است.
ترجمهٔ سخنان گورباچف آسان بود. زبان روسی او که با لهجهٔ جنوبی آمیخته بود برایم قابل فهم بود. اما مشکل اصلی جملات او بودند: جملاتی بسیار بلند و پیچیده. میبایست نقل قول میکردم و جمله را شرح میدادم. در آن زمان فرهنگ سخنرانی عمومی در روسیه چندان شکل نگرفته بود. ژنرالهایی بودند که ۳۰ دقیقه صحبت میکردند. سخنانشان بسیار خستهکننده بود. اصلا شوخی نمیکردند و بلیغ و فصیح نبودند.
من در سال ۱۹۹۵ و ۱۹۹۶ با میخائیل خودورکوفسکی هم کار کردم. نکتهٔ بسیار جالب برایم نظم و ترتیب او بود. اگر میگفت ساعت ۳:۰۵ شروع خواهیم کرد، راس ۳:۰۵ حاضر میشد. او همه چیز را تحت کنترل داشت. به طور دائم کار میکرد. او بهترین افراد را از هاروارد و آکسفورد استخدام میکرد.
مترجمان همزمان میبایست تک تک لغات را تحلیل کنند. ترکیببندی جملات در زبان روسی با زبان انگلیسی تفاوت دارد. برای نقل قول باید تا اتمام جمله صبر کنید. میبایست شخصیتها را هم وارد کار کرد. ما بسیار مطالعه میکنیم. هیچ وقت نمیدانیم چه در انتظارمان است. یک روز تجارت بینالمللی مورد بحث است و روز بعد حقوق بینالملل. باید در زمینههای مختلف مطالعه داشته باشیم.
دانشجویان من باید تحلیل کنند؛ پیش از حرف زدن میبایست فکر کنند. ما از آنها میخواهیم که به «سخنران» تبدیل شوند. آنها به منبع گوش میدهند و سپس با واژگان خودشان، آن را به انگلیسی ترجمه میکنند. از اصطلاحات و دایرهٔ لغات خودشان بهره میگیرند. مخاطب باید حرف شما را بفهمد. نباید مخاطب را خسته و بیحوصله کرد.
ویکتور گائو
ویکتور گائو در فاصلهٔ سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۹ با وزارت امور خارجهٔ چین در پکن و دبیرخانهٔ سازمان ملل متحد در نیویورک همکاری کرده است؛ او مترجم انگلیسی دنگ ژیائوپینگ، رهبر فقید چین بوده است. گائو اکنون در یک شرکت خصوصی در پکن مشغول به کار است و مفسر امور بینالملل نیز هست.
در جریان انقلاب فرهنگی، دانشگاههای چین از سال ۱۹۶۶ به مدت یک دهه تعطیل شدند. من در سال ۱۹۷۷، نخستین سال پس از بازگشایی دانشگاهها، وارد دانشگاه شدم. پس از آنکه دنگ ژیائوپینگ مجددا به رهبری رسید دستور گشایش دانشگاهها را داد. دورهٔ دانشگاهی ما یک دورهٔ افسانهای بود. دانشجویانی داشتیم که بین یک تا ۱۰ سال صبر کرده بودند تا وارد دانشگاه شوند. من در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی فارغالتحصیل شدم. پس از پایان تحصیل در دانشگاه مطالعات خارجی پکن، برای مترجمی همزمان در سازمان ملل آموزش دیدم. در ۲۱ سالگی یکی از جوانترین کارمندان وزارت امور خارجه محسوب میشدم.
در دههٔ ۱۹۸۰، دنگ ژیائوپینگ در راس هرم حزب کمونیست قرار داشت. پیش از آنکه بتوانم برای او کار کنم میبایست برای رهبران دیگر کار میکردم. من توانستم با وزرای مهم کابینهٔ چین و رئیسجمهور و دبیرکل کار کنم.
دنگ ژیائوپینگ بسیار ریز قامت بود. من با ۱۷۰ سانتیمتر قد، بلند محسوب نمیشوم ولی قد او تا نوک بینی من میرسید. او ۱۵۲ سانتیمتر بود، نزدیک ۸۰ سال سن داشت و از من ۵۸ سال مسنتر بود. اگر در کنار هم راه میرفتیم معمولا کمی خم میشدم تا همقد او شوم. بر یک صندلی در پشت کاناپهٔ او مینشستم.
او مرد کم حرفی بود. هر لغتی که استفاده میکرد مانند یک گلوله پر نفوذ بود. او طفره نمیرفت. معمولا از عبارتهای مصطلح عامیانه استفاده میکرد و مردم سخنان او را به راحتی میفهمیدند. او بسیار مردمی و متواضع از گویش محلی سیچوان استفاده میکرد. او برای شفافسازی آنچه که مد نظرش بود از استعاره استفاده میکرد: «مهم نیست که یک گربه سیاه باشد یا سفید. مهم این است که بتواند موشها را شکار کند.» به طور معمول اینگونه نظر خود را شرح میداد.
دنگ معمولا روز خود را با ملاقات با مهمانان خارجی در ساعت ۱۰ صبح آغاز میکرد. ما ساعت ۹ میرسیدیم. در اتاق فوجیان در سالن بزرگ خلق منتظر میشدیم. او ساعت ۹:۲۰ - ۹:۱۵ از راه میرسید. من این افتخار را داشتم تا در ملاقاتهای دیپلماتیک رده بالا حضور داشته باشم.
در دههٔ ۱۹۸۰، دنگ مهمترین شخصیت جهانی بود. او منحصر بهفرد بود. مردم عقیده داشتند که او دانش و آگاهی آن را دارد تا چین را از درون این محفظهٔ سخت بیرون بکشد و اصلاحات را آغاز کند. او میگفت که مقامات دولتی میبایست بازنشسته شوند و ارتش چین میباید به تعداد یک میلیون سرباز و فرمانده کاهش بیابد. او گفت که جهش بزرگ در دههٔ ۱۹۵۰ یک فاجعه بوده است.
من کنار او مینشستم و با او راه میرفتم. در سال ۱۹۸۵ همراه با دنگ به بریتانیا رفتم و در داونینگ استریت مارگارت تاچر را دیدم. همچنین به نهار رسمی ملکه در قصر باکینگهام رفتم، اما نتوانستم غذا بخورم. به من یک چهارپایه دادند؛ پشت یکی از رهبران چینی نشستم.
موقعیت سیاسی تاچر در سال ۱۹۸۵ در اوج قرار داشت. مقامات دو دولت مشغول بحث جدی دربارهٔ تحویل قدرت در هنگکنگ بودند. اینگونه بحثها همیشه دراماتیک و مشکل بودند. رهبران چین، تاچر را رهبری مقتدر میشمردند. رهبر چین او را شخصی اصولگرا میدانست و عقیده داشت که میتوان با او همکاری موفقیتآمیز انجام داد. او بسیار برازنده و با وقار بود و به انگلیسی بسیار زیبایی سخن میگفت.
زمانی که نزد لی شیانیان، رئیسجمهور چین کار میکردم چندین بار رونالد ریگان را دیدم. در سال ۱۹۸۷ ریگان تحت جراحی پروستات قرار گرفت. نخستین باری بود که یک رئیسجمهور چین به آمریکا سفر میکرد. فضا بسیار تردیدآمیز بود. طرف آمریکایی اعلام کرده بود که هیچ تضمینی برای ملاقات با رئیسجمهور چین وجود ندارد.
من میدانستم که ریگان هنرپیشهٔ ماهری است. وقتی که با او در کاخ سفید ملاقات کردیم از یک هنرپیشهٔ هالیوود هم بهتر بود. بسیار شیک و خوش قیافه بود. او با وقار تمام از هیات چینی استقبال کرد. نخستین ملاقاتمان ۴۵ دقیقه به طول انجامید. او از روی گزارشی نکته به نکته مسائل را بازخوانی میکرد. جورج شولتز (وزیر امور خارجه) و کاسپار واینبرگر (وزیر دفاع) هم حضور داشتند. هر بار که مسالهای به بحث گذاشته میشد ریگان به آنها رجوع میکرد. او از آمادگی و تسلط چندانی در ملاقاتهایش برخوردار نبود. هنگامی که در سال ۱۹۸۷ به آمریکا رفتیم، ریگان بار دیگر میزبان ما شد. او کاملا به سخنرانیهای از پیش آماده اتکا داشت و نمیتوانست از این حیطه خارج شود.
در سال ۱۹۸۵ ریچارد نیکسون یک سفر پنج روزه به چین انجام داد. او تنها دو نفر را با خود همراه داشت. نیکسون، محافظش و دستیار شخصیاش. من زمان زیادی را با نیکسون سپری کردم. او در میان سیاستمداران آمریکایی یک استثنا بود. او از یک نظم فکری بالا برخوردار بود و راجع به تاریخ کنجکاوی نشان میداد.
دنگ ژیائوپینگ چشماندازی برای آیندهٔ چین داشت. او پیشبینی میکرد که جنگ جهانی به زودی اتفاق نخواهد افتاد و ما باید بر روی صلح تمرکز کنیم، موضوعی که امروز هم مطرح است. او چین را از دل تاریکی بیرون کشید.
بنفشه کینوش
بنفشه کینوش در دههٔ ۱۹۷۰ در لندن بزرگ شد، جایی که پدرش در سفارت ایران کار میکرد. او پس از انقلاب در تهران زندگی کرد و به صورت خودآموز با گوش دادن به رادیو بیبیسی ترجمهٔ همزمان را فرا گرفت. او مترجم چهار رئیسجمهور ایران بوده است که آخرین آنها رئیسجمهور اعتدالگرا حسن روحانی است که سپتامبر سال گذشته به نیویورک سفر کرد.
من به دبستان سنت آبوت در کنزیگتون در غرب لندن رفتم. (مدرسهای که نانسی - دختر جیمز کامرون - نیز در آن آموزش میبیند). هر دو پدربزرگم، عموها و برادرهایم برای وزارت امور خارجه ایران کار میکردند. این ماجرا به اوایل دههٔ ۱۹۷۰ باز میگردد، یعنی پیش از انقلاب ایران. هنگامی که به تهران بازگشتم به خوبی به زبان انگلیسی مسلط بودم. از سن هشت سالگی به سیاست علاقهمند بودم - بیشتر به سیاست خارجی تا سیاست داخلی. در طول جنگ ایران و عراق در تهران بودم، ما در روز بارها شاهد حملات هوایی بودیم؛ دورانی بود که این حملات به ۱۵ بار در روز میرسید.
چهارده سال داشتم، در اتاقم نشسته بودم و به این فکر میکردم که چگونه میتوانم آرزویم را برآورده کنم. به جلسهٔ شورای امنیت سازمان ملل برای تصویب قطعنامهٔ آتشبس نگاه میکردم که متوجه شدم دیپلماتها همه هدفون در گوش دارند. پدرم توضیح داد که آنها به ترجمهٔ همزمان گوش میدهند. با خودم فکر کردم: «آها! از این راه میتوانم به دنیای دیپلماسی راه پیدا کنم.» در ایران مدرسهٔ مترجمی وجود نداشت، در نتیجه هر بعدازظهر در ساعت ۸ به اخبار رادیو بیبیسی گوش دادم و آن را به صورت همزمان ترجمه کردم. با پایان دورهٔ دبیرستان علاقه داشتم که به تحصیلاتم در رشتهٔ روابط بینالملل ادامه بدهم. در آغاز دههٔ ۱۹۹۰ تنها مردان میتوانستند در این رشته تحصیل کنند. بسیار ناامید کننده بود. من لیسانس و فوقلیسانسم را در رشتهٔ زبان انگلیسی به اتمام رساندم.
پس از آن به سرعت مشغول به کار شدم. در ایران شناخته شده بودم. به عنوان استاد دانشگاه و مترجم همزمان کار میکردم. من مترجم رفسنجانی (رئیسجمهور ایران در سالهای ۱۹۹۷ـ ۱۹۸۹) بودم. به صورت مستقل کار میکردم؛ به احتمال زیاد در آزمونهای گزینش برای استخدام رسمی موفق نمیشدم. رفسنجانی منش باشکوهی دارد. او بسیار پراگماتیک عمل میکند.
پس از هشت سال متوجه شدم که عطش من برای مطالعات بینالملل فروکش نکرده است و به دانشکدهٔ فلچر در دانشگاه تافتس بوستون راه یافتم. هنگامی که خاتمی، رئیسجمهور جدید، برای نخستین بار به نیویورک آمد مترجم او شدم. خاتمی بسیار باشخصیت و شوخ طبع است. او اندیشمند است. او در گروههای کوچک احساس راحتی میکند ولی در کنار سیاستمداران چندان راحت نیست.
محمود احمدینژاد هر سال به نیویورک آمد و من برای هشت سال متوالی مترجمش بودم. اما هنگامی که حسن روحانی به نیویورک آمد بار دیگر با من تماس گرفته شد. میزان هیجان آمریکاییان و ایرانیان برای این سفر من را شگفتزده کرد. دوستان و خانوادهام در تهران به من میگفتند که: «بسیار اتفاق مهمی است.» من با چهار رئیسجمهور کار کردهام و میدانم معجزه اتفاق نمیافتد.
روحانی را بسیار آرام یافتم، او از تمامی اطرافیانش هیجان کمتری داشت. میتوانید افرادی که تحصیلات مذهبی داشتهاند را به آسانی تشخیص بدهید. آنها افراد آرامتری هستند.
روسای جمهور ایران روشهای متفاوتی دارند. رفسنجانی غیررسمی و با آرامش سخن میگفت. در واقع کمی بیش از حد آرامش داشت. احمدینژاد بریده بریده حرف میزد. با گذشت چندین سال میتوانستم حرفهایش را پیشبینی کنم. میتوانستم چشمانم را ببندم و چندان به حرفهایش توجه نشان ندهم.
کار با روحانی کمی مشکلتر است، زیرا انگلیسی میفهمد. او به ترجمهٔ سخنانش توجه میکند. دومین باری که برای او ترجمه میکردم در ملاقات با بان کیمون، دبیرکل سازمان ملل بود. آن روز برای نخستین بار در زندگیام مشکل شنوایی پیدا کردم. دبیرکل با صدای بسیار آرامی سخن میگفت. اتاق شلوغی بود و من پی در پی ترجمه کرده بودم. در آخر روحانی به آرامی گفت: «من میتوانم صحبتهای او (بان) را به تنهایی متوجه شوم.» بیدرنگ جواب روحانی را از فارسی به انگلیسی ترجمه کردم.
شغل من به عنوان مترجم آن است که نامرئی باشم. مخاطبین باید فکر کنند که خودشان بدون واسطه به سخنرانی گوش میدهند. تاریخ در برابر چشمانمان رقم میخورد. اما متوجه هستم که اختلافات و تفاوتهای فرهنگی و روشهای مختلف سخن گفتن باعث ایجاد اختلال در ترجمه میشوند. اختلاف بزرگی میان زبان فارسی و انگلیسی وجود دارد. من یک فرد احساساتی هستم. باید بتوانم احساسات را هم منتقل کنم. احمدینژاد تمایل داشت تا احساساتی سخنرانی کند و من این حس را انتقال میدادم. مردم از من میپرسیدند: «به نظر میرسد که با او همذاتپنداری میکنی. او مرد محبوبی نیست.»
من چندین دهه در سیاست ایران حضور داشتهام. میدانم که سیاستهای کلی ایران با تغییر رئیسجمهور عوض نمیشود. اگر از من بپرسید شباهتهای فراوانی در سیاستهای هستهای کنونی ایران و پیش از به قدرت رسیدن روحانی وجود دارد.
منبع: گاردین
من خود مترجم همزمان هستم.
بسيار عالي بود.