arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۱۸۴۵۵۳
تاریخ انتشار: ۲۱ : ۱۹ - ۱۹ دی ۱۳۹۳

وقتی جبرئیل سینه پیامبر(ص) را می شکافد

داستان ‏«شق صدر» یا شکافتن سینه پیامبر اکرم صلى الله علیه واله كه توسط برخی از محدثین و سیره نویسان اهل سنت مانند «مسلم‏» در كتاب صحیح، و...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
  داستان ‏«شق صدر» یا شکافتن سینه پیامبر اکرم صلى الله علیه واله كه توسط برخی از محدثین و سیره نویسان اهل سنت مانند «مسلم‏» در كتاب صحیح، و ابن هشام در سیره و طبرى در كتاب تاریخ خود، و دیگران (1)، نقل شده، که مورد بحث و ایراد قرار گرفته است. ما در آغاز یكى از روایاتى را كه در صحیح مسلم آمده ذیلا براى شما نقل مى‏كنیم ‏و سپس مورد بررسی قرار می دهیم.

شرح داستان

مسلم از انس بن مالك روایت كرده كه روزى جبرئیل‏ هنگامى كه رسول خدا با پسر بچگان بازى مى‏ كرد نزد وى آمده و او را گرفت و بر زمین زد و سینه او را شكافت و قلبش را بیرون ‏آورد و از میان قلب آن حضرت لكه خونى بیرون آورده و گفت: این ‏بهره شیطان بود از تو، و سپس قلب آن حضرت را در طشتى از طلا با آب زمزم شستشو داده آنگاه آن را به هم پیوند داده و بست و در جاى خود گذارد...

پسر بچگان بسوى مادر شیرده او آمده و گفتند: محمد كشته شد!

آنها بسراغ او رفته و او را در حالى كه رنگش پریده بود مشاهده‏ كردند!

انس گفته: من جاى بخیه‏ ها را در سینه آن حضرت مى‏ دیدم.

و در سیره ابن هشام از حلیمه روایت كرده كه گوید: آن حضرت ‏بهمراه برادر رضاعى خود در پشت‏ خیمه‏ هاى ما به چراندن ‏گوسفندان مشغول بودند كه ناگهان برادر رضاعى او بسرعت نزد ما آمد و به من و پدرش گفت: این برادر قریشى ما را دو مرد سفید پوش ‏آمده و او را خوابانده و شكمش را شكافتند و میزدند!

حلیمه گفت: من و پدرش بنزد وى رفتیم و محمد را كه ایستاده و رنگش پریده بود مشاهده كردیم، ما كه چنان دیدیم او را به سینه‏ گرفته و از او پرسیدیم: اى فرزند! تو را چه شد؟ فرمود: دو مرد سفیدپوش آمدند و مرا خوابانده و شكمم را دریدند و بدنبال چیزى‏ مى‏گشتند كه من ندانستم چیست؟
علامه طباطبائى در كتاب شریف المیزان در دو جا داستان را نقل كرده، یكى در ذیل داستان اسراء و معراج در سوره‏«اسرى‏» و دیگرى در ذیل آیه ‏«الم نشرح لك صدرك‏» و در هر دو جا آن را حمل بر«تمثّل برزخى‏» نموده كه در عالم دیگرى‏ شستشوى باطن آن حضرت به این كیفیت در پیش دیدگان رسول‏ خدا مجسم گشته است

حلیمه گوید: ما او را برداشته و به خیمه‏هاى خود آوردیم.

 و در هر دوى این نقلها هست كه همین جریان سبب شد تا حلیمه آن حضرت را به نزد مادرش آمنه باز گرداند.

این داستان تدریجا در روایات توسعه یافته تا آنجا كه ‏گفته‏اند داستان شق صدر در دوران زندگى آن حضرت چهار یا پنج‏ بار اتفاق افتاده، از جمله هنگام بعثت و نیز در داستان معراج، و در این باره ‏اشعارى نیز از بعضى شعراى عرب نقل كرده‏اند(2) و بلكه برخى از مفسران سوره انشراح و آیه «الم نشرح لك ‏صدرك‏» را بر این داستان منطبق داشته و شان نزول آن‏ دانسته‏اند.(3)
 
ایرادهاى این داستان

این داستان بگونه ‏اى كه نقل شده و شما شنیدید از چند جهت مورد خدشه و ایراد واقع شده:

1. اختلاف میان این نقل و نقلهاى دیگر در مورد علت ‏بازگرداندن رسول خدا به مكه و نزد مادرش آمنه كه در این ‏دو نقل همانگونه كه شنیدید سبب باز گرداندن آن حضرت همین ‏جریان ذكر شده و این ماجرا طبق این دو روایت در سال سوم از عمر آن حضرت اتفاق افتاده، در صورتی كه در روایات دیگر و از جمله در همین سیره ابن هشام(ص 167) براى باز گرداندن‏ آن حضرت علت دیگرى نقل كرده.

و سال بازگرداندن آن حضرت را نیز در روایات دیگر سال ‏پنجم عمر آن حضرت ذكر كرده‏اند(5) و در كیفیت اصل داستان نیز میان روایت ابن هشام و طبرى و یعقوبى اختلاف است، چنانچه ‏در سیرة المصطفى آمده(6)،  كه همین اختلاف سبب ضعف نقل مزبور مى‏شود.

2. خیر و شر و خوبى و بدى قلب انسان، از امور اعتقادى و معنوى است و چگونه با عمل جراحى و شكافتن قلب و شستشوى ‏آن مى‏توان ماده شر و بدى را بصورت یك لخته خون بیرون آورد و شستشو داد؟ و آیا هر انسانى مى‏تواند این كار را انجام دهد؟ و یا این غده بدى و شر فقط در سینه رسول خدا بوده و دیگران‏ ندارند...؟ و امثال اینگونه سئوالها؟ از اینرو مرحوم طبرسى در مجمع البیان در داستان معراج فرموده:

اینكه روایت‏ شده كه سینه آن حضرت را شكافته و شستشو دادند ظاهر آن صحیح نیست و قابل توجیه هم نیست مگر به‏ سختى، زیرا آن حضرت پاك و پاكیزه از هر بدى و عیبى بوده و چگونه مى‏توان دل و اعتقادات درونى آنرا با آب شستشو داد؟(4)

و از این گذشته چگونه این عمل چند بار تكرار شد و حتى ‏پس از نبوت و بعثت آن بزرگوار باز هم نیاز به عمل جراحى پیدا شد؟ و آیا این غده هر بار كه عمل مى‏شد دوباره عود مى‏كرد و فرشته‏هاى الهى مجبور مى‏شدند به دستور خداى تعالى مجددا مبادرت به این عمل جراحى نموده و موجبات ناراحتى آن بزرگوار را فراهم سازند؟...

3. بگونه‏اى كه نقل شده این شكافتن و بستن بصورت اعجاز و خارق العاده بوده و همانند یك عمل جراحى و معمولى نبوده كه ‏احتیاج به زمان و مدت و ابزار و وسائل جراحى و نخ و سوزن و بخیه كردن و غیره داشته باشد.

4. چگونه مى‏توان معناى این روایت را با آیاتى كه در قرآن‏كریم آمده (5) و هر نوع تسلط و نفوذى را از طرف شیطان در دل پیغمبران و مردان الهى و حتى مؤمنان و متوكلان سلب و نفى كرده جمع كرد و میان آنها را وفق داد؟!
این داستان تدریجا در روایات توسعه یافته تا آنجا كه ‏گفته‏اند داستان شق صدر در دوران زندگى آنحضرت چهار یا پنج‏ بار اتفاق افتاده، از جمله هنگام بعثت و نیز در داستان معراج، و در این باره ‏اشعارى نیز از بعضى شعراى عرب نقل كرده‏اند و بلكه برخى از مفسران سوره انشراح و آیه «الم نشرح لك ‏صدرك‏» را بر این داستان منطبق داشته و شان نزول آن‏ دانسته‏اند

 و بهر صورت این روایت از جهاتى مورد خدشه و ایراد واقع‏ شده و حتى بعضى گفته‏اند: این حدیث ‏ساخته و پرداخته‏ مسیحیان و كلیساها است و مؤید روایت دیگرى است كه در صحیح بخارى و مسلم آمده كه جز عیسى بن مریم همه فرزندان‏ آدم هنگام ولادت مورد دستبرد شیطان واقع شده و شیطان در او نفوذ مى‏كند و همین سبب گریه نوزاد مى‏گردد... فقط‏ عیسى بن مریم بود كه در حجاب و پرده بود و از دستبرد شیطان‏ محفوظ ماند.(6)

توجیهی برای داستان

علامه طباطبائى در كتاب شریف المیزان در دو جا داستان را نقل كرده، یكى در ذیل داستان اسراء و معراج در سوره ‏«اسرى‏» و دیگرى در ذیل آیه ‏«الم نشرح لك صدرك‏» و در هر دو جا آن را حمل بر«تمثّل برزخى‏» نموده كه در عالم دیگرى‏ شستشوى باطن آن حضرت به این كیفیت در پیش دیدگان رسول‏ خدا مجسم گشته است، و داستانهاى دیگرى‏ را نیز كه در روایات معراج آمده مانند مجسم شدن دنیا در نزد آن حضرت با آرایش كامل، و انواع نعمت‏ ها و عذابها براى اهل ‏بهشت و جهنم، همه را از همین قبیل دانسته و به همین معنا حمل كرده است.(7)

داستانی معتبرتر

این داستان را محدث جلیل القدر مرحوم ابن ‏شهر آشوب بگونه‏ اى دیگر نقل كرده كه بسیارى از این اشكالها برآن وارد نیست و اصل نقل این محدث بزرگوار شیعه در كتاب مناقب اینگونه‏ است كه از حلیمه نقل كرده كه در خاطرات زندگى آن بزرگوار در سالهاى پنجم از عمر شریفش مى‏گوید:

من پنج ‏سال و دو روز آن حضرت را تربیت كردم، در آن هنگام روزى به من گفت: برادران من هر روز كجا مى‏روند؟

گفتم: گوسفند مى‏چرانند، محمد گفت: من امروز به همراه ایشان ‏مى‏روم، و چون با ایشان رفت فرشتگان او را گرفته و بر قله‏ كوهى بردند و به شستشو و تنظیف او پرداختند، در این وقت پسرم ‏به نزد من آمد و گفت: محمد را دریاب كه او را ربودند! من به نزد وى رفتم و نورى دیدم كه از وى به سوى آسمان ساطع بود، او را بوسیده گفتم: چه بر سرت آمد؟ پاسخ داد: محزون مباش كه خدا با ما است و سپس داستان خود را براى او بازگو كرد، و در این وقت از وى بوى مشك خالص به مشام مى‏رسید و مردم ‏مى‏گفتند: شیاطین بر او چیره شده ‏اند و او مى‏ فرمود: چیزى بر من‏ نرسیده و باكى بر من نیست...  (8)

گذشته از اینكه نقلهاى ‏گذشته مورد اشكال بود و با یكدیگر اختلاف داشت ‏با این نقل ‏هم مخالف است، و اگر بناى پذیرفتن این داستان باشد همین ‏نقل كه خالى از اشكالات است‏ براى ما معتبرتر است و نیازى ‏هم به توجیه و تاویل نداریم.‏

 
پی نوشت:
1) صحیح مسلم، ج 1، صص 101-102 ؛ سیره ابن هشام، ج 1، صص 164-165؛ طبرى، ج 1، ص 575.
2) الصحیح من السیرة، ج 1، ص 83 و پاورقى فقه السیرة، ص 63.
3) تفسیر مفاتیح الغیب، فخر رازى، ج 32، ص 2.
4) مجمع البیان، ج 3، ص 395.
5) همچون این آیات: «ان عبادی لیس لك علیهم سلطان»(اسراء/65)، «انه لیس له سلطان على الذین آمنوا و على ربهم یتوكلون‏»(نحل/99)، «...و لاغوینهم اجمعین الا عبادك»، (حجر/40-41)
6) الصحیح من السیرة، ج 1، ص 87.
7) المیزان، ج 13، ص 33 و ج 20، ص 452.
8) مناقب آل ابیطالب، ج 1، ص 33.
نظرات بینندگان