arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۰۰۸۶۸
تاریخ انتشار: ۰۹ : ۲۳ - ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۴

مصطفی ملکیان: خشونت در اعتراضات نباید جایی داشته باشد

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

چندی پیش استاد مصطفی مکیان، در پاسخ یکی از معلمان که نظرش را درباره اعتراضات معیشتی معلمان پرسیده بود، سخنانی را عنوان کرد که جماران به شرح زیر انتشار یافت:



"باید به دو نکته اشاره کنم. نخست به هرم نیازهای مزلو که در آن به پنج دسته نیاز انسان اشاره شده است که در راس آن نیازهای فیزیولوژیک و بیولوژیک است و بنده هم آن را می پذیرم. اگر ضروریات زندگی که عبارتند از خوراک و پوشاک و نوشاک و ارضای غرایز جنسی و تا حدی تفریح برآورده نشود انسان به رفع نیازهای بعدی نمی رسد. اصلا نیازهای بعدی در انسان متولد نمی شود. اینکه گفته شده است شکم گرسنه ایمان ندارد به همین امر اشاره دارد، یعنی به نیازهای طبقه بالاتر نمی رسد. اعتراض معلمان به وضعیت معیشتی شان تا یک حدی قابل قبول است. اما به نظرم اگر اول مطالبات دیگری مطرح می شد بهتر بود. زیرا فکر می کنم برخی معلمان در حد نیازهای ضروری مشکلی ندارند و درصدی از آنان تا این حد هم وضع معیشت شان بد نیست. پس بهتر است مطالباتی طرح گردد که دانش آموزان با شنیدن آن به معلمان شان افتخار کنند. اگر تقویت بنیه علمی، فکری معلمان و تعمیق فهم و گسترش اخلاقی آنان در سطح ملی مطرح شود بسیار عالی است. "



سخنان پیش گفته استاد ملکیان سبب شد که تعدادی از معلمان بر ملکیان خرده بگیرند و برخی دیگر وی را متاثر از اخلاق لیبرالیستی بدانند و این که وی از مطالبات معلمان نااگاه است.
آن چه که در پی می آید متن گفت و گوی حمید جعفری از معلمان شهر تهران با مصطفی ملکیان درباره همین موضوع  است که جهت نشر در اختیار سایت جماران قرار داده شده است.
ملکیان در این گفت و گو تاکید می کند که از لحاظ اخلاقی به هیچ عنوان معلمان حق ندارند که کلاس های درس را به خاطر مطالبات معیشتی خویش تعطیل نمایند. گفت و گوی این معلم شهر تهران با این تذکر استاد ملکیان آغاز می شود که: 
 
شاید تعابیر من نارسا و فاقد رسایی بوده است و به گفته ی قدما بلیغ نیوده است.
سخن من دو چیز است: احقاق حقوق معیشتی و حقوق مالی و مادی، نه برای معلم بلکه برای هر صنف دیگری از اصناف، برای صاحبان هر حرفه و شغل دیگری لازم است و ضرور. هر کسی باید از حقوق خودش دفاع کند حتی اگر میلیاردر باشد. فقط نباید کسانی که فقیرند جویای حقشان شوند. شما اگر پنجاه برابر نان شب تان را  هم داشته باشید ولی جایی دارند حق تان را می خورند؛ باید حق تان را بروید بگیرید. بنابراین اگر معلم بسیار مرفهی هم داشته باشیم، حق داریم که حق خودمان را مطالبه کنیم. این هیچ شکی ندارد. اگر شما به پول معلمی تان هم نیازی نداشته باشید؛ اگر آموزش و پرورش حق تان را بخورد باید بروید حق تان را بگیرید ولو آن که بخواهید حقوقتان را به فرد دیگری ببخشید.


تعطیل کردن کلاس از سوی معلمان، به این دلیل که حقش را نداده اند از نظر اخلاقی و حقوقی درست نیست؟


نکته اول: جای احقاق حق را ما باید بدانیم؛ جای احقاق حق سر کلاس نیست. تو جای دیگری باید بروی حقوق خودت را بگیری، سر کلاس تو فقط و فقط باید وظیفه ات را انجام بدهی. بنابراین من معلم نمی توانم به استناد این که حقوق من یک سوم اش پرداخت می شود و دو سوم حقم خورده می شود؛ من هم سر کلاس یک سوم تدریس ام را انجام بدهم و دوسوم اش را انجام ندهم، نمی توانیم، چرا؟ چون کس دیگری حق معلم را می خورد، نه دانش آموزان سرکلاس، دانش آموزان سر کلاس که حق او را نمی خورند. بنابراین من معلم سر کلاس مطلقا نمی توانم نقطه ای و نکته ای در تدریس کما و کیفا فروگذار کنم، بگویم من یک سوم حقم را دارم می گیرم، دوسوم اش را کسانی دارند می خورند پس من هم یک سوم تدریس می کنم، نمی توانیم. آن چه واقعا حق است باید انجام بدهیم بنابراین کم کاری استاد و معلم و آموزگار به بهانه  اینکه حق من خورده شده، مطلقا از لحاظ اخلاقی درست نیست، نه فقط به لحاظ اخلاقی، به لحاظ حقوقی هم درست نیست. چون اگر من نمی توانم به همسایه ای که به من سیلی می زند، سیلی بزنم، درست نیست که بروم به همسایه دیگرم سیلی بزنم. بچه ها حق دارند از معلمی که نه به لحاظ کمی و نه به لحاظ کیفی در تدریس کوتاه نمی آید، استفاده کنند. و حتی حق ندارم وقت کلاس را صرف شرح بیدادهایی که از ناحیه دیگران به من وارد شده بکنم، بچه ها نیامده اند این نقدها را بشنوند، بچه ها آمده اند فیزیک یاد بگیرند ریاضیات یاد بگیرند زبان انگلیسی یاد بگیرند تاریخ یاد بگیرند یا هر چیز دیگری.


من خودم هم یک معلمم. البته یک معلم "بازنشانده”! اما خود من هم هیچ وقت به خودم اجازه نمی دادم سرکلاس، سر سوزنی وقت دانشجو را بگیرم و شرح مظالم دیگران را در حق خود بدهم. شرح ستم ها و بیداد هایی که از ناحیه ی دیگران بر من وارد شده، یا به خودم حق نمی دهم که بگویم چون که حق من را چنان که باید و شاید نمی پردازند پس من هم در تدریس کوتاهی می کنم.


معلم باید به دانش آموز بیاموزاند که علم از ثروت بهتر است


نکته ی دوم نکته ای اخلاقی است که خود دو شاخه دارد و آن این است که؛ اولا معلم باید قدر علم را بداند و به گونه ای با دانش آموز خود حرف نزند و گفتار و کرداری یا کنش و واکنش هایی حتی در جاهای دیگری نداشته باشد که وقتی دانش آموزانش از آن باخبر می شوند بگویند عجب! ما فکر می کردیم علم ارزشمندتر از ثروت است حالا فهمیدیم اشتباه است، ثروت ارزشمندتر از علم است.
حرمت امام زاده را لااقل متولی اش باید حفظ کند. بنابراین نکته ام که نکته ی اخلاقی ای است این است که من حق ندارم سر کلاس چنان سخن بگویم، یا در جاهای دیگری چنان سخن بگویم که وقتی به گوش دانش آموزانم می رسد دانش آموزانم در نظرشان علم و معرفت بی ارج شود. من معلمی داشتم که بعدها که من بزرگ شدم و معلم شدم و تدریس می کردم در دانشگاه، به من گفت که زمان معلمی وضع مادی ام به صورتی بود که هرگز نمی توانستم لباس نو بخرم اما سرکلاس هیچ وقت نمی گفتم که بچه ها معلم ها این هستند. برای این که بچه ها علم در نظرشان بی ارزش نشود، من می رفتم کت و شلوار نو از برادر مهندس ام قرض می گرفتم و با کت و شلوار نو می آمدم سر کلاس، تا وقتی که وضع مالی ام بهتر شد.


 من باید این گونه باشم که بگویم در عین اینکه فقیرم خوشحالم. چرا؟ چون خدا اگر به من ثروت برادر بنگاه معاملاتی ام را نداده است ولی به من علمی داده که به او نداده و این علم هر یک مثقالش به اندازه ی یک خروار بر آن ثروت ارزش دارد. این نکته ای اخلاقی است.


بنابراین، این که ما سر کلاس جوری حرف بزنیم که: بچه ها اگر می خواهید آینده ی علم را بفهمید به سرتاپای من نگاه کنید، بروید ببینید بچه های من چقدر وضعشان بد است، ببینید زن من چقدر ناراضی است، ببینید چه خانه استیجاری ای دارم و در چه زیرزمینی زندگی می کنم؟ در این صورت در ذهن بچه، علم قیاس می شود با ثروت؛ و نه فقط قیاس می شود، بلکه به سود ثروت حکم می شود. این به نظر من بد است. ما باید از اول به گونه ای رفتار کنیم که بچه ها بدانند، علم یک شرف است معرفت یک شرف است، یک کمال است و بعد بدانند که اگر این شرف و کمال هزینه های مادی هم می طلبد باید آن هزینه ها را داد. من هم می توانم بنگاه معاملات املاکی باز کنم اما من الان برای خودم یک شرفی قائلم که آن شرف را هیچ وقت حاضر نیستم با این که برادرم ماهی صدمیلیون تومان درآمد دارد، معاوضه کنم. من البته در این مقایسه نمی خواهم بگویم هر بنگاه معاملاتی بی اهمیت است. غرضم این است که ما در ارتباط با ثروت و علم باید دانش آموزان را به اهمیت و شرف و ارزش علم توجه دهیم. از اول بچه ها را از لحاظ فکری به حدی تقلیل ندهیم که در مقایسه میان ثروت و علم، به سود ثروت فتوا دهند. باید بچه ها بدانند که اگر چیزی یاد می گیرند این یک شرف است که اصلا قابل قیاس با ثروت نیست.


عزت نفسمان را باید حفظ کنیم


ثانیا ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم. انسان یک شرفش این است که اگر فقیر هست عزت نفسش را حفظ کند. علی بن ابیطالب در نهج البلاغه جمله ای دارند که گرچه فرصت نیست بخواهم همه ی جوانب جمله را بگویم، اما می توانم به یک نکته ی جالب آن جمله اشاره کنم. می گویند که ما اطیب تواضع الاغنیا علی الفقرا چقدر نیک است که اغنیا و ثروتمندان در برابر فقرا تواضع و فروتنی کنند. بعد می گویند اطیب منه کبر الفقراء علی الاغنیا و از آن زیباتر این که فقرا در برابر اغنیا کبر بورزند.


انسان اگر از لحاظ مادی هم افت کند، نباید عزت نفسش را از دست بدهد. عجز و لابه با عزت نفس یک انسان منافات دارد. معنای این سخن البته، آن نیست که انسان نباید حقش را بگیرد، تو باید بروی از آن وزیر، از کسی که رییس اداره ات هست، هرکس که هست، حقش را بگیرد. ولی چنان بگیرد که عزت نفسش محفوظ بماند. خودت را خفیف نکن. من اگر روزی بدانم که به خاطر فقیر بودنم، کسی پیشنهادی به من می دهد که با عزت نفسم منافات دارد؛ باید خودم را مقصر بدانم.
حتما من رفتاری داشته ام که طرف، مرا از لحاظ روحی در موضع ضعف دیده و اکنون پیشنهادی می دهد که با شأن من سازگار نیست.


می دانید که انسان از معلم یک اسطوره می سازد و معلمان الگوی آدمیانند. من خودم کسی بودم که اول بار که در حمام عمومی معلم ام را دیدم تا چند روز از بهت و حیرت بیرون نمی آمدم. به مادرم می گفتم مگر معمان هم بدنشان کثیف می شود؟! یا مثل ما رویشان گرد و غبار می نشیند و عرق می کنند؟! اصلا فکر می کردم معلمان از جهانی دیگرند. سیزده ـ چهارده ساله بودم؛ یکی از معلمان دبیرستان مان را دیدم که نان خریده بود و توی راه می خورد و می رفت؛ خیلی تعجب کردم. فکر می کردم معلمان سر سفره شان که می نشینند، باید افراد خانواده حاضر باشند و بعد با آداب و مراسمی دست دراز می کنند و غدا می خورند و نه مثل ما!
غرضم این است که ما این گونه به معلمانمان نگاه می کنیم. البته امروز به خاطر رادیو و تلویزیون و رسانه های جمعی و این ها، این توهمات کمتر در بچه ها هست، چون از طریق فیلم، زندگی همه را می بینند. اما می خواهم بگویم معلمان  این اندازه الگو هستند و اگر این گونه است؛ من فکر می کنم خوب است برای عزت نفس و الگو باشند. برای این که آبروی فقر و قناعت را نمی برند و هیچ وقت حاضر نیستند کسی علم شان را با ثروت تاخت بزند.
احقاق حق را به گونه ای انجام دهید که با عزت نفس تضاد نداشته باشد.


شرف من به این است که معلم هستم
وقتی انسان می گوید آرزو می کنم در مغازه ی بنگاه معاملاتی برادرم کار می کردم، این نشان دهنده ی این است که عزت نفسم را از دست داده ام. تو بگو ما ثروتمند نیستیم، اما عزت نفسمان سرجایش باقی می ماند. در برابر برادرم من اصلا کرنش نمی کنم. حالا اوضاع و احوال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشورم چنان شده که حق من استیفا نمی شود، اما من هنوز معتقدم که عالم بودن معلم بودن یک شرف است یک افتخار است و عزت نفسم را به خاطر این که حقم را نمی دهند؛ از دست نمی دهم. بنابراین در برابر بنگاه معاملاتی کرنش نمی کنم. من دارم توصیه می کنم، توصیه  برادرانه، چون خودم هم معلم ام، همسرم هم معلم است و شرفم هم به این است که معلمم. من هیچ چیزی را بهتر و بیش تر از معلمی دوست ندارم؛ اما می گویم ما معلمان باید عزت نفسمان را حفظ کنیم. برای این که یک وقت خویشاوندمان فکر نکند که حالا چون حقوق ما کم است ما عزت نفسمان را هم از دست داده ایم. آن وقت با ما رفتاری کنند که نه فقط مادیت را نداشته باشیم بلکه معنویت مان را هم از دست بدهیم. سعدی در گلستان می گوید که مردی سرمایه اش را از دست داد. به بچه اش می گفت که مبادا با همسایه در میان بگذاری که ما ورشکست شدیم تا دوتا مشکل پیدا نکنیم؛ یکی قلت مایه و دیگری شماتت همسایه.
بنابراین حق معلمان را باید از جایی که خورده شده گرفت، نه از جایی که حقشان را نخوردند؛ بچه های مردم حق من را نخوردند لذا سرکلاس باید درسم تام و کمال باشد کما و کیفا و حتی وقت بچه ها را با شکایت از حقوق نگیریم.


تا چیزها ندهی چیزکی به تو نمی دهند!


اما سوال این است که برای کسی که در تنگنا قرار می گیرد، و ناگزیر به مثلا سیگار فروشی هم می شود؛ نمی توان به راحتی این گزاره های اخلاقی را طرح کرد و ممکن است که در پاسخ شما بگوید نه آقا من با همین لباس پاره سر کلاس می روم و می گویم من همینم که می بینید! اگر این گونه آمدم سرکلاس، افتخار می کنم، ولی این به دلیل ظلمی است که در حق من و شما انجام گرفته است.


درباره بخش دوم این سخن که من هیچ مخالفتی ندارم. اگر کسی برود بگوید که بچه ها من افتخار می کنم که معلمم افتخار می کنم ایام نوجوانی و جوانی ام را صرف یادگیری علم کردم این لباس کهنه ام هم هزینه ی علم اموزی ام است که می پردازم و البته هیچ هم ناراضی نیستم، بالاخره هر چیزی در جهان هزینه هایی دارد به گفته ی نیما یوشیج تا چیزها ندهی چیزکی به تو نمی دهند جهان قاعده اش این است. توجه به هر چیزی روی کردن به هر چیزی تنها به قیمت پشت کردن به بقیه امکان پذیر است. شما که نمی توانید به من رو کنید مگر اینکه به هر چیز دیگری غیر از من باید پشت بکنید. اگر من توجه به علم کردم یکی از چیزها که باید بهش پشت بکنم ثروت است. اگر این را بگویی هیچ اشکالی ندارد و بگویی که این هم هزینه ای که پرداختم. این وضع لباس مندرسم هم هزینه ای است که می پردازم برای علم آموزی و افتخار هم می کنم. این اشکالی ندارد. اما عکس نکند که برود بگوید مردم آخر و عاقبت علم این است بروید از اول تو بازار بین الحرمین بایستید شاگرد مغازه بشوید چهار صباح دیگر هم یک مغازه ای و یک حجره ای و … این ها.
این که اشکالی ندارد اگر لباست همان لباس مندرس است، اما به شرط این که آن را سند افتخار خود بدانی نه سند و مدرک برای ذلت و خفت. و من به همکار خود توصیه می کنم که آن کت و شلواری که برای مهمونی می پوشی سرکلاس بپوش. چون سر کلاس تو بخواهی یا نخواهی، بدانی یا ندانی، آگاهانه و ناآگاهانه، خواسته و ناخواسته، تو اثری داری می گذاری که روی مهمان ها در مهمانی چنین اثری نداری. این هیچ مشکلی ندارد.


بدا به حال هر نظامی که به معلمانش رسیدگی نمی کند


اما آیا من معلم می توانم لباس مندرسم را سندی کنم تا ظلمی را که در حقمان کرده اند به دانش آموزان نشان بدهم؟
بله! ولی به هر حال من می خواهم بگویم بچه ها سر کلاس آمدند تا درس را بیاموزند، نمی توانیم تمام وقت شان را بگیریم.
نکته ی اول؛ نکته ی اول این که می گویید آیا معلمی که یک میلیون تومان حقوق می گیرد، می رود سیگار فروشی می کند اشکالی دارد؟ وقتی چاره ای دیگر ندارد و کار دیگر نمی تواند بکند من می گویم نه این هم اشکالی ندارد. اما دو نکته را می توان رعایت کرد: نخست این که بهتر آن است که همین سیگارفروشی را بچه ها باخبر نشوند، نه اینکه باخبر بشوند، اصل باید بر این باشد که بچه ها نفهمند که من دارم سیگار می فروشم نه این که برعکس من مدام به رخ بچه ها بکشم که می دانید معلم تان چه کار می کند؟ می رود سیگار فروشی می کند!. نه، همین را هم می شود با ظرافت دیگری انجام داد.


نکته ی دوم این که؛ سیگارفروش هم باید با عزت نفس سیگار بفروشد، اشکال ندارد. من معلم اصلا روزهای پنجشنبه و جمعه می روم کار عملگی می کنم، بنایی می کنم، این هم حتی اشکالی ندارد. البته بدا به حال یک جامعه و نظامی که معلمان اش مجبور به یک همچین کارهایی می شوند، یعنی شرم است، عار است برای یک نظامی که معلمانش این گونه باشند. باید از چنین نظامی پرسید که، شما اگر بیشترین حقوق را به کسانی که دارند نسل های آینده ات را می سازند نمی دهی، می خواهی به چه کسی بدهی؟ و بنابر این، این عار است، ننگ است برای یک نظام که بیشترین حقوق را به معلمانش ندهد.


با این همه، آن داستان دیگری دارد، به خود معلم می گویم: " توی معلم اگر به خاطر نقصانی که وجود دارد؛ سیگار فروشی هم می کنی، عملگی هم می کنی، باید با عزت نفس باشی. عمله هم می تواند یک عمله ی عزیز باشد.
بنابراین صرف اینکه کسی به من حقوقی می دهد دوبرابر حقوقی که آموزش و پرورش به من می دهد؛ نباید باعث شود که من در برابر او خضوع کنم، در برابر او خشوع کنم، حرف ناحقش را قبول کنم، بگویم آقا من در مقابل این بایستم، نانم بریده می شود.
من متاسفانه گاهی، کم البته، دیده ام کسانی را که می گویند این شخص دو برابر حقوق رسمی من را دارد بعد از ظهر ها به من می دهد، نمی توانم جلوش بایستم. آن وقت اگر ناحقی ازش دیدم چشم ام را هم می گذارم!؟ اگر ظلمی ازش دیدم در مقابلش نمی ایستم!؟ این، دیگر زندگی با "عزت نفس" نیست.
عمله گی هم بکن، ولی به خاطر این که کسی دو برابر حقوق رسمی ات را به تو می دهد؛ تن به هر کاری نده، تن نده به هر خاک پاشیدن روی هر حقی، یا تن نده به هر ظلمی را انجام دادن، بدون این که اعتراضی از جانب تو بشود. بنابراین نه اشکال ندارد؛ من رفته گرم، من بنا هستم، من عمله ام، من سرایدار یک ساختمان ام، اما با عزت نفس هستم، یعنی عزت نفس ام همان عزت نفس معلمی است که می رود سر کلاس. بعد از ظهر ها که می روم سرایداری می کنم عزت نفسم همان عزت نفس معلمی است. بنابراین در برابر هیچ عمل خلاف اخلاقی یا ابطال حقوقی، من سکوت نمی کنم به این بهانه که اگر این جا بخواهم سکوت کنم دو برابر حقوق آموزش و پرورش را از دست می دهم.


کار بکن و آن حقوق را هم ضمیمه ی دستمزد آموزش و پرورشت کن و زندگی ات را بچرخان. البته اصل این است که یک نظام سالم، آن هم نظامی که دائم می گوید: برای ما تعلیم و تربیت انسان ها مهم است، ما دغدغه مان فرهنگ جامعه است، دغدغه مان استعلا و ارتقای معنویت جامعه است، برای این نظام ننگ است که معلمانش مجبور باشند؛ برای شغل دوم بروند اینجا و اونجا. معلمان باید استغنایی داشته باشند که این استغنا از وجنات شان ببارد، این مناعت طبع باید از حرکات و سکنات شان ببارد. از گفتارشان، از کردارشان، حتا از زبان بدن شان.
نگاه یک معلم باید یک نگاه سیر باشد. به گفته ی مولانا :"چو دیده ی سیر است مرا/ جان دلیر است مرا ". باید معلمان دیده ی سیر داشته باشند تا جان های دلیر هم داشته باشند.
ما معلمان باید این گونه باشیم. والا باید احقاق حق کنیم و من بارها گفته ام باز هم تکرار می کنم مخصوصا برای جوامع و نظام های سیاسی ای که ادعایشان این است که من به تعلیم و تربیت، بیشترین بها را می دهم، به فرهنگ بیشترین بها را می دهم، می خواهم مردم ارتقا و استکمال معنوی و اخلاقی پیدا کنند.


خشونت در اعتراضات نباید جایی داشته باشد
در راهکارهای شما هرگز این راهکار نیست که مثلا خشونتی در اعتراضات یا اعتراضی نامتعارف صورت گیرد، یا اعتصاب و تحصن کنم، یا کلاس ها را تعطیل بکنم؟
به هیچ وجه، به هیچ وجه! من مطلقا معتقد به خشونت نیستم و معتقدم که هر گونه مبارزه ای که آدم می خواهد بکند، باید مبارزه ی بدون خشونت باشد. معتقدم مبارزه ی بدون خشونت، اولا با اخلاقی زیستن منافاتی ندارد، در حالی که مبارزه ی با خشونت، با اخلاقی زیستن منافات دارد.
ثانیا معتقدم مبارزه ی با خشونت، حتی اگر به نتیجه برسد چنان خشونتی را در مبارزان، ملکه کرده است و این مبارزان، همان روال قبل را ادامه خواهند داد. من در واقع همیشه با مبارزه ی بدون خشونت، که در واقع مبارزه ی اخلاقی فرهنگی است و نهایتا با آن چیزی که از آن به عصیان مدنی و مبارزه منفی  تعبیر می کنند، موافقم. خشونت اصلا در ذات و مخیله من نمی گنجد. من معتقدم ما باید به سمتی برویم که اگر سریع ترین راه موفقیت هم نیست ولی مطمئن ترین و بی عوارض ترین راه موفقیت است. آن هایی که سرعت را ترجیح می دهند بر امور دیگر، با این راه نا آشنا هستند.


تعطیلی کلاس را جزء نافرمانی مدنی نمی دانید؟
به نظر من جزء نافرمانی مدنی نیست به دلیل اینکه تعطیلی کلاس حق کس دیگری را ضایع کردن است؛ نه! نه! به هیچ وجه جزء نافرمانی مدنی نیست.


تعطیلی کلاس درس به هیچ وجه جایز نیست


اگر گمان کنیم با تعطیلی کلاس ها  حق دانش آموزان را می گیرم چطور؟
نه، من فکر می کنم که حق دانش آموز این است که از یک استاد خوب برخوردار باشد. بنابراین حق دانش آموز را باید ادا کرد. یک وقت کسی می گوید که من چون با این اوضاع اقتصادی ای که بر من تحمیل شده نمی توانم معلم خوبی باشم می خواهم از معلمی استعفا دهم، این داستان دیگری است. هر کسی حق دارد خودش تصمیم بگیرد. اما تا وقتی که من معلمم، دانش آموز از من درس و تعلیم و تربیت را طلب می کند و به هیچ قیمتی من نمی توانم کلاس را تعطیل کنم.

انتهای پیام /*

دیدگاه ها و نظرات

برای ارسال نظرات از فرم پایین صفحه استفاده کنید.
مسئولیت نوشته‌ها بر عهده نویسندگان آنهاست و گذاشتن آنها به معنی تائید نظرات آنها نیست.
فرستنده:
پست الکترونیک:
نظر:
کد امنیتی


نظرات بینندگان