arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۴۰۱۱
تاریخ انتشار: ۳۲ : ۱۴ - ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۰
به بهانه روز بزرگداشت سعدي؛

"دگران روند و آيند و تو همچنان که هستي"

آدمی چگونه می تواند صدها سال زندگی کند، بی آنکه نامش، یادش و سخنش به کهنگی گراید؟ در کلام سعدی چه نهفته است که نه تنها مرز ملل، که مرز زمان را هم در نوردیده است؟
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
آدمی چگونه می تواند صدها سال زندگی کند، بی آنکه نامش، یادش و سخنش به کهنگی گراید؟ در کلام سعدی چه نهفته است که نه تنها مرز ملل، که مرز زمان را هم در نوردیده است؟

گلستان سرشار از حکایت ها و ضرب المثل های فارسی، بوستان حکمت آموز و غزلیات  عارفانه، آنجا که با خداوند راز و نیاز می کند و در اصل، معامله و داد و ستدش با خداوند است: 

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتاد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی سعدی شیرازی را چنین به خاطر می آوریم: شوخ طبع و بذله گو و دنیا دیده و سرد و گرم روزگار چشیده.

در بوستان و گلستانش از همه طبقات اجتماعی سخن رفته است: از عابد تا پادشاه از دزد و شحنه تا معلم و کاسب و کارگر. چنین است که سعدی؛ جان کلام و خلاصه فرهنگ ماست. زبانی فصیح و بیانی معجزه آسا دارد.

اهل سفر بوده و برتجربه های زندگی تاکید داشته است: بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا سرنکشد جامی زیرک بود و اهل مدارا.

آثارش را در زمان حکمرانی اتابک ابوبکربن سعد می سراید و از این رو، نامش را سعدی انتخاب می کند.

نام اصلی اش مصلح الدین است.

سال تولدش را571 تا 606 هجری قمری نوشته اند و تاریخ درگذشتش را، بین سال های690 تا 695هجری قمری احتمال داده اند.

خانواده اش اهل دین و علم بوده اند.

چنانکه خود گفته است: همه قبیله من، عالمان علم و دین بوده اند در نظامیه بغداد تحصیل کرد و شهرها و کشورهای زیادی را زیر پا گذاشت. سال های آخر عمر را در شیراز به تدریس اشتغال داشت و عاقبت در شیراز به خاک سپرده شد. آرامگاه او هم اکنون در40 کیلومتری شمال شرقی شیراز است جایی که محل عبادت او بود.

شعر قابل توجهی که در این مکان به چشم می خورد این است:

الا ایکه بر خاک ما بگذری                             بخاک عزیزان که یاد آوری

که گه خاک شد سعدی او را چه غم                            که در زندگی خاک بوده است هم

به بیچارگی تن فرا خاک داد                             و گر گرد عالم بر آمد چو باد

بسی بر نیامد که خاکش بخورد                                       دگر باره بادش بعالم ببرد

بزرگی که خود را به خردی شمرد                           بدنیا و عقبی بزرگی ببرد

تو آنگه شوی پیش مردم عزیز                             که مر خویش را نگیری بچیز

از این خاکدان بنده پاک شد                                   که در پای کمتر کسی خاک شد

نگر تا گلستان معنی شگفت                           در او هیچ بلبل چنین خوش نگفت

عجب گر بمیرد چنین بلبلی                         که بر استخوانش نروید گلی
نظرات بینندگان