arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۷۰۲۸
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۴۷ : ۲۰ - ۰۸ خرداد ۱۳۹۰
بخش نخست؛

اندیشه ی فلسفی علامه طباطبایی (1) - محمدمهدی فقیهی

طباطبایی در ساختارهایی که صورت بندی دانایی تازه ای برای حکمت دینی ایرانی ـ اسلامی به ارمغان آورده بود، به پدیداری گفتمانی می خواست اهتمام ورزد که بر هماهنگی کامل با کنش های غیرگفتمانی و زیرساخت های اجتماعی ـ سیاسی و اقتصادی ایران معاصر مبتنی بود
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
متن زیر مجموعه سخنرانی های آقای محمد مهدی فقیهی در آذرماه سال 1384 در مورد "اندیشه فلسفی علامه طباطبایی" است که توسط دانشجویان، از روی نوار، پیاده سازی شده است و ان شالله طی 10 بخش، به صورت اختصاصی تقدیم حضور بینندگان فرهیخته ی پایگاه خبری تحلیلی "انتخاب" می شود.

به گزارش سرویس دین و اندیشه پایگاه خبری تحلیلی "انتخاب" Entekhab.IR؛ بخش نخست این سخنان که حاوی مقدمات بحث است، در پی می آید:

تحلیل و تأمل در اندیشه ی فلسفی علامه سید محمد حسین طباطبایی در حقیقت خوانش دوره ای نوین از سیر فلسفه در دوره ی اسلامی ـ ایرانی به شمار می رود.

در این دوره ایده های فلسفی و معرفتی با شرایط دوران و وضعیت فرهنگی جدید درگیر شده و آموزه های حکمای پیشین در چالش با واقعیات انضمامی، از فرجام شناسی و سیستم الهیات بسته به وادی پرسمان های زمینی و انسانی فراخوانده می شوند؛ طباطبایی با گفتمان فلسفی خویش، انحراف فلسفه را به حکمت به راه استدلال و خردورزی نزدیک کرده و با جدا سازی حوزه های معرفتی، دانش فلسفی را در جایگاه حّقیقی خود قرار داد.

وی با تکیه بر روش منطقی و با طرح استدلال های عقلانی، گسترده ی بسته شده ی فلسفه را به عرصه های اجتماعی ـ اخلاقی و سیاسی می گشاید و فارابی-وار، فیلسوف را با مسائل عینی و ملموس مواجه می گرداند؛ از سوی دیگر طباطبایی به خوانش ابن سینائی ـ ارسطوئی از انگاره های صدرائی اهتمام می نماید و با پالایش آن از نقلیات و دوری از شهودگروی در حدود مباحث فلسفی، با دقت تام و تمام به خردورزی ناب نزدیک می شود.

علامه طباطبایی در بیان مسائل فلسفی اگر چه وام دار حکمت متعالیه ی صدرائی به شمار می رود، امّا با به کارگیری

الف) شیوه ی استدلالی

ب) جداسازی حوزه های معرفتی از یکدیگر و متمایز نمودن آموزه های عرفان و استدلال های برهان و انگار های قرآن از یکدیگر، مرحله ای دیگر را به وجود می آورد.

با این حال بازخوانی و سنجش آرا و افکار این فیلسوف تاکنون از دیدگاه تحلیل گفتمانی مورد توجه قرار نگرفته و آن چه در میان فلسفه آموختگان و مدرسان متون حکمت در چندین سال گذشته جریان داشته است، نوشته هایی از نظر علمی نازل و فاقد بنیان های تئوریک ودر حد بیان فضائل اخلاقی و برشمردن سطحی نظریات علامه طباطبائی، بدون توجه به اهمیت دوران ساز آن نظریات و تحولی که در مسائل فلسفی به وجود آورد، بوده است.

با تحلیل گفتمانی ایده آل های علامه طباطبایی می توان به طرح این نظریه نزدیک شد که وی فیلسوف دوران دگرگونی در فرهنگ فعلی ایران بوده و با آگاهی از تحول معرفتی که در جهان معاصر رخ نموده و شناخت مقتضیات زمانه، اندیشه ای را پی ریزی نمود که بنیادهای تجدید مطلع در فلسفه ی ایرانی ـ اسلامی را در خود جای داده و می تواند تجدد فلسفی را در عرصه ی خردورزی ایرانی به ارمغان آورد.

به این اعتبار می توان جایگاه فلسفی طباطبایی را با فارابی و ابن خلدون در فرهنگ و تمدن ایرانی ـ اسلامی مقایسه نمود، فارابی نیز گفتمان فلسفی خود را در دوران تثبیت تمدن اسلامی بنیاد گذارد و به خاطر علائق نو افلاطونی نتوانست به بازپرداختی از مدینه های نوبنیاد اسلامی نائل شود؛ و ابن خلدون هم در زمانی به خوانش علم عمران اهتمام ورزید که تمدن اسلامی دوران انحطاط را طی می نمود و وی با پیش فرض های ارسطوئی نتوانست راه استقرار و نهادینه شدن علم عمران را برای نجات اندیشه از زوال محتوم آن که سیطره ی شریعت برایش به ارمغان آورده بود، هموار نماید.

طباطبایی به درایت دریافته بود زمانه-ی حاضر غیر از زمانه ی حاضر غیر از زمانه ی ابن سینا، سهرودی یا صدرالدین شیرازی است و به تبع دگردیسی که در عرصه های اجتماعی ـ فرهنگی ـ اقتصادی و سیاسی به وقوع پیوسته است، فلسفه نیز ایده ها و گفتمانی دیگر می طلبد که جواب گوی خواسته ها و گفتمان های نوین باشد و در تأمین پرسش های تازه ی فکری به کار فیلسوف ایرانی بیاید، سرزمینی که بیش از سه دهه با همه ی زوایای وجودی خود واردگردونه ی جهان مدرن شده بود و در راهسپاری با دنیای صنعتی و غیر سنتی خود، در پی بازسازی میراث فرهنگی و زدودن غبار باستانی از آموزه های فکری و فرهنگی خویش برآمده بود.

طباطبایی در ساختارهایی که صورت بندی دانایی تازه ای برای حکمت دینی ایرانی ـ اسلامی به ارمغان آورده بود، به پدیداری گفتمانی می خواست اهتمام ورزد که بر هماهنگی کامل با کنش های غیر گفتمانی و زیر ساخت های اجتماعی ـ سیاسی و اقتصادی ایران معاصر مبتنی بود؛ شیوع اندیشه های شبه مارکسیستی، گسترش آموزه های فرهنگی مدرن از یک سو و تثبیت شهرنشینی و تحول در شیوه و ابزار تولید از سوی دیگر، چهره ی جدیدی از ایران و مسائل فرهنگی آن پدید آورده بود و این همه طباطبایی را به لایه روبی مسائل عرفانی و کلامی از وادی فلسفه و ساخت شکنی (Deconstruction) انگاره های باستانی و کهن حکمت متعالیه واداشت و زمینه های معرفتی ـ اجتماعی را برای بنیان پارادایم تازه ای که برآمده از ضرورت ها و مطالبات فرهنگی زمانه بود، فراهم ساخت.

طباطبایی آموزه های خویش را در قالب متونی به ثبت رساند و رژیم تازه ای از حقیقت فلسفی را از پستوی ذهن جمعی ایران زمین بیرون کشید که در آن از زبان فارسی ـ به عنوان مظهر هویت ملی ـ استفاده شده است؛ در این گفتمان استدلال پایه ی ایده های گفتمانی قرار گرفته و فلسفه از بن بست الهیات خارج شده و عرصه های انضمامی زیست ـ جهان ایرانی معاصر را در خود جای داده است؛ برای این که بتوان به بازخوانی و انتقال سالم و سازنده گفتمان فلسفی طباطبایی و تشریح اهمیت کنش گفتمانی که وی در سیر انحطاطی فلسفه ی ایرانی ـ اسلامی و میل آن به حکمت اشراقی و آمیختگی حوزه های معرفتی به کاربرده است، آگاه شد، یکی از شیوهایی که از کارآیی بالایی در قرائت متون طباطبایی برخوردار است، دستیازی به تأویل آرا و اندیشه های طباطبایی و ادغام افق معرفتی طباطبایی با افق معرفتی کنونی است که دانش هرمونوتیک با تحلیل گفتمانی آن، در اختیار ما قرار می دهد؛ همان طور که اشاره شد طباطبایی نیز به مانند دیگر اندیشمندان و فلاسفه ملفوف و پیچیده در صورت بندی دانایی زمانه ی خویش بوده و گفتمانی را که عرضه می داشت از زیر ساخت های غیر گفتمانی و ایده های گفتمانی دوران خود سیراب می-شده است؛ هدف این رساله دستیابی به گفتمان طباطبایی از ورای دریافت تأویلی و نگرش هرمونوتیکی است، روشی که پیش از هر کنش گفتمانی متون طباطبایی را به شکل یک گفتمان فلسفی می بیند و بر آموزه  های استدلالی و جداسازی حوزه های معرفتی که برای رهائی فلسفه از حکمت دینی به کار برده است، به عنوان متون تاریخمند می نگرد تا بر پایه ی آن به افق معرفتی و زیر ساخت های غیر گفتمانی آن برسد.

برای ورود به این مبحث است بد نیست بدانید سید محمد حسین طباطبایی به سال 1321/ 1281ش در خانواده ای اهل علم در تبریز دیده به جهان گشود. وی بعد از طی مراحل ابتدایی تحصیل در سال 1344ق عازم حوزه علمیه نجف شده و در محضر اساتید بنام آن روزگار چون: نائینی، اصفهانی و کمپانی نزدیک به هشت سال به تحصیل و تکمیل علوم عقلی و عرفانی اشتغال ورزید.

علامه طباطبایی خود در زندگینامه اش می نویسد: « در فلسفه نیز به درس حکیم و فیلسوف معروف وقت مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ای موفق شدم. در ظرف شش سال که نزد معظم له تلمذ کردم، منظومه سبزواری و اسفار و مشاعر ملاصدرا و دوره بوعلی و کتاب ائولوجیا و تمهید القواعد ابن ترکه در عرفان و اخلاق ابن مسکویه را خواندم.»

علامه طباطبایی در دوران بعدی زندگی خود، بعد از کسب علوم ظاهری در فقه و اصول و فلسفه، به سیر و سلوک عرفانی پرداخته و از محضر عارف وارسته میرزا علی آقا قاضی بهره های فراوان برده است؛ وی بعد از ده سال اقامت در نجف به سال 1354ق در اثر مشکلات مالی که دامنگیر خانواده ایشان شده بود، ناچار از مراجعت به تبریز می شوند و در زادگاه خود همراه با کار زراعی روی زمین موروثی خویش، تألیفاتی را در زمینه های فلسفی چون رسایل توحیدی و... به وجود می آورند.

علامه طباطبایی بعد از سپری کردن ده سال در تبریز، که از آن دوران با افسوس و حسرت نام می بردند، به سال 1356ق به قم عزیمت نموده و حوزه درسی خویش را دایر می کنند؛ علامه طباطبایی بعد از 80 سال عمر توام با تالیف و تدریس و تحّقیق به سال 1402/ 1360ش به درود حیات گفت.

همان طور که اشاره شد ایشان تعلیم دیده مکتب ملاصدرا بوده و به واسطه آشنایی با حوزه های معرفتی دیگر توانست حکمت متعالیه را از منظری دیگر به بازخوانی گذاشته و دوران نوینی را در سیر تاریخ فلسفه در ایران زمین پدیدار سازد؛ ابتکارات علامه طباطبایی در فلسفه دوره اسلامی عمدتاً از دو جایگاه فکری نشات می گرفته است و بخشی از یافته های ایشان معطوف به مباحث درون معرفتی در فلسفه ملاصدرا بود؛ بلافاصله باید یادآوری کرد گشودگی فکری علامه طباطبایی به معارف دوران خود، یکی از پایه های اصلی در گسترش بحث های فلسفی بود و وی را فراتر از شارحان و مدرسان حکمت متعالیه قرار می داد. بخش دیگری از تأملات فلسفی طباطبایی را آگاهی از دگرگونی دانش های انسانی و تحولی باعث می شد که در شرایط زیستی ـ اجتماعی به وجود آمده بود.

می توان بنیانی ترین و محوری ترین ابتکار ایشان را در الف ـ تفکیک حوزه های معرفتی (فلسفه ـ عرفان ـ کلام) از یکدیگر و ب ـ به کارگیری روش استدلالی در فلسفه دانست؛ وی برای اینکه بتواند به تنظیم منطقی از مباحث فلسفی رسیده و آن ها را به حوزه های معرفتی خود گسترش دهد، آموزه های عرفانی را از مسایل فلسفه جدا ساخته و با تمسک به شیوه برهان، به بیان فلسفی می پرداخت؛ از این جهت بایستی علامه طباطبایی را فیلسوفی سینائی مبنا و مشرب نامید.

همانطور که اشاره شد، تحول در چهره ی اجتماع ایرانی و دگردیسی در دانش ها و آموخته های فرهیختگان، بر ایده ها و کنش های طباطبایی که از تیزبینی فلسفی برخوردار بود، بی تأثیر نبود و او را در بازنگری مسایل فلسفی و بازخوانی مفاهیم سنتی به تامل وامی داشت. سرآغاز های تغییر در ذهن و زبان ایرانی به عصر پیشامشروطه و زمانی بر می گردد که سپاه ایرانی در مواجه با ارتش مدرن روسیه پذیرای شکست شد و بر تفوق دنیای جدید آگاه شد؛ این جریان از یک طرف بر کنش های اجتماعی ـ سیاسی ایرانیان تأثیر گذاشت و از طرف دیگر زمینه های بازاندیشی در افکار و ایده های سنتی را پیش کشید...

تحولاتی که در عرصه های اجتماعی ـ سیاسی ایران عصر مشروطه به وقوع پیوست، نتیجه ی منطقی و ملموس خود را در سال آغازین 1300 نشان داد؛ جامعه ای که در حال نوسازی و گذار از پارادیم های قبیله ای بود با ورود متفقین به ایران و جابجایی در مقام سلطنت، با ایده های جمع-باورانه و افکار شبه مارکسیستی، حیات اجتماعی ایران دهه ی بیست را تحت تأثیر قرار داده و علمای روشن بین و آگاه را درگیر حوادثی نمود که پیش از این در جامعه ی ایران سابقه نداشت؛ بنابراین برای درک بهتر وضعیت اجتماعی ـ فرهنگی ایران دهه ی بیست، بایستی دستاوردهای اجتماعی ـ فرهنگی انقلاب مشروطیت را که چونان گسستی در تاریخ ایران زمین رخ نمود، به مداقه گذاشت.

آشنایی با نظام های اندیشگی مدرن و آگاهی از تحولاتی که در زیست جهان انسانی در غرب رخ داده بود، باعث شد تا در میان عده ای فرهیختگان و رجال ایرانی اندیشه های تازه ای پدید آیند که پیش از آن در حیات فرهنگی ایران زمین سابقه نداشتند.

توجه به نظام حّقوقی و بذل عنایت به علوم از مواردی است که با گذار از سیستم متافیزیکی قدیم و رهایی از حکمت سنتی میسر بود و سردمداران اندیشه های مدرن و مدرن های ایرانی به آن اقدام نمودند. این اندیشه ها با گذار از چندین دهه در دهه ی بیست موجب شکل گیری گفتمان مدرنیته ی ایرانی گردیدند و به بنیاد های فکری روشنفکران ایرانی تبدیل شدند.

ایده هایی چون حّقوق طبیعی ـ فلسفه های انضمامی و مادیگرایی و... از مسائلی هستند که آموزه های سنتی حکمت الهیات پیشین را به چالش گرفتند. به وجود آمدن نواندیشان در میان علمای دینی که با استناد به مفاهیم و مقولات نوین به بازخوانی پدیدار های دینی می پرداختند و تألیفات آثاری در فلسفه های طبیعی ـ اجتماعی و... از طرف دانش آموختگان نظام های آموزشی مدرن به رقبای فرهنگی مدرسان حکمت متعالیه سنتی تبدیل شدند.

در ایران وقوع انقلاب مشروطیت که از عواملی چون بیدارگری سید جمال الدین اسدآبادی و حرکت سیاسی فقیهان در جنبش تحریم تنباکو و رواج علوم نوین و شکل تازة کشورداری در عهد ناصری و بعد از آن نشأت گرفته بود، فقهای روشن اندیش را با تأمل واداشته و نظریات سیاسی آنان را در شکل خاصی حول محور نقش مردم در حاکمیت و تأکید برای عمومی در مشروعیت نظام حکومتی، به منصة ظهور رساند.

از طرف دیگر انسجام حاکمیت در دولت ملی رضاخانی بر آموزه ها و سپهر فرهنگی ایران زمین تحول و دگردیسی را به ارمغان آورد و مفاهیم سیاسی و اجتماعی مدرن را در ادبیات نوستاری باعث شد.

آغاز فلسفه ورزی در جهان اسلام به دورانی برمی گردد که از یک طرف اندیشمندان و علمای مسلمان بر پایه ی آموزه های دینی، که پیروان معتقد خود را به تفکر و تعقل دعوت می کرد و دین خردمندانه را از آنان می خواست و با گسترش مرزهای جغرافیائی و فرهنگی دارالاسلام از طرف دیگر، به تدوین خردمندانه ای از آموزه های دینی و انگاره  های اعتقادی دست می یازیدند؛ تاریخ به یاد دارد که اوّلین فلاسفه در تمدن اسلامی به دنبال شکل گیری شهر های نخستین اسلامی و دستیابی به رفاه نسبی که از برکت مجاهدان بر سرزمین اسلامی حاصل شده بود، یافته های خود را از دیگر ملل و نحل و همسایه های سرزمین نوبنیاد اسلامی، پدیدار می ساختند.

در کنار علمای معتزله که در پی شرکت دین در ضیافت خرد بودند و با تمسک به ابزار منطقی، به تثبیت و اثبات اعتقادات دینی خود اهتمام داشتند، عده ای با آموزش باورهای فلسفی یونانیان، گفتمان فلسفی در دوره ی اسلامی را به وجود آوردند؛ الکندی جزو کسانی بود که همزمان با گروهای مترجمان، در پی شکل دهی به آموزه های فلسفی خود بود و بنیادی در حوزه ی معرفتی جهان اسلام پایه گذاشت که از آن امروزه با فراز و نشیب تاریخی اش، به گفتمان فلسفی نام برده می شود.

با این حال تنها با ظهور ابونصر فارابی بود که گفتمان فلسفی دوره ی اسلامی استقلال معرفتی خود را به دست آورد و آموخته های خود را از معارف و دانش های یونانی ـ سریانی ـ ایرانی و... در منظومه ی فلسفی جامعی پدیدار ساخت.

فارابی تحت تأثیر فرهنگ و جامعه ی زمانه ی خویش، به بازخوانی دینی از خردورزی یونانی به همان سبکی که پیش از او عده ای از معتزلیان پرداخته بودند، مبادرت نمود و از همان اوان شکل-گیری فلسفه ی دوره ی اسلامی ایجاد وفاق و هماهنگی میان دین و فلسفه و نقل و عقل را به یکی از اصلی ترین پرسمان های فلاسفه ی مسلمان تبدیل نمود؛ می توان به انتقال ناقص میراث فلسفی یونان، سیطره ی نقل گروی و پشتیبانی قدرت سیاسی از آموزههای دینی را به عنوان اساسی ترین پایه های معرفتی ـ اجتماعی که فلسفه ورزی را در جهان اسلام به طرف حکمت دینی سوق می دادند، اشاره نمود و تحّقیقات و گفتمان فارابی را از این منظر به تحلیل گذاشت؛ به هر حال اقدامّات اندیشگی فارابی در سیستم جامع و تام ابن سینا، دقایق و ظرایف فلسفه ی دینی شده را در زمینه های طبیعیات ـ الهیات ـ علم النفس و حتی منطق به نمایش گذاشت و ابن سینا با راندن فلسفه به زیر سیطره ی الهیات، بازخوانی سیاست از منظر نبوت و ادغام سیاست مدنی در ملک داری دینی، پایان فلسفه را با اشراقیگری و بازگشت به آموزه های شهودی در حکمت مشرقی و آرای اشراقی خود، اعلام نمود.

ابن سینا با استفاده از مواد فکری ـ کلامی عصر خود، نظام فلسفی منسجمی بنیان گذاشت که بعد از او، هیچ کدام از حکیمان مسلمان نتوانستند فراتر از آن رفته و پرسش جدیدی خارج از متون وی طرح کنند؛ فلسفه ی ابن سینا را می توان در چهار بخش که هر کدام از دیگری مایه گرفته و روی هم یک سیستم نظری را تشکیل می دهند، مورد تأمل قرار داد؛ مضامین وجودی ـ خداشناسی ـ جهان شناختی و نظریه ی روان شناخت، اضلاع چهارگانه ی فلسفه ی سینایی را تشکیل می دهند.

پرسمان وجود و پژوهش در زوایای کلی این مفهوم مبنایی، آغازگر اندیشه های فلسفی ابن سینا است؛ سنت پرسش از وجود و مسأله شناخت به آن  «Ontologie» به فلسفه ی ارسطو بازمی گردد و ابن سینا به پیروی از مشائین، پیش از هر مسأله دیگری، حدود دانش مورد تفکر خود را معرفی می کند؛ از نظر وی دانشی که از هستی شناسی سخن می گوید، شایسته ی نام متافیزیک بوده و موجود بما هو موجود، موضوع متافیزیک را تشکیل می دهد.

از نظر ابن سینا، مفهوم وجود شناخته ترین مفاهیم بوده و قابل تعریف به تعریفات منطقی که مبتنی بر شناخت حدود و رسوم مفاهیم هستند، نیست؛ «هستی را خرد خود بشناسد، بی حد و بی رسم که او را حد نیست که او را جنس و فصل نیست که چیزی از وی عامتر نیست و او را رسم نیست، زیرا که چیزی از وی معروف تر نیست .» با این حال، مفهوم وجود گستره ای به فراخنای وجودات محسوس و معقول داشته و شامل هر آن چه واژه ی بودن به آن تعلّق می گیرد، بوده و « حمل آن بر هر چیزی راست می آید، چه آن چیز جوهر باشد یا غیر آن.» از سوی دیگر صدق مفهوم هستی بر مصادیق خود، یکسان نبوده و هستی دارای مراتب تشکیکی است و صدقش بر افراد خود به شدت و ضعف و زیادت و کمی است.

«هستی معنایی است که به چیزها به پیشینی و پسینی افتد و برخی از هستی بهره استوارتری داراست، مانند جوهر و آنچه به خود قائم است و هستی در آن چه دارای وجود است، مختلف نیست. بلکه اگر اختلافی هست در استواری و ضعف است.»

از جمله مسائلی که از دیرباز برای محّققان فلسفه ی سینایی مطرح بوده و حل آن بر ارزیابی از سیر بعدی حکمت تأثیر معرفتی دارد، این است که آیا ابن سینا با طرح حکایات عرفانی و عنوان کردن حکمت مشرقی، از فلسف ی عقلانی به سوی دیدگاه اشراقی ـ عرفانی گذر کرده است؟ یا این که ابن سینا در پی فلسفه ی عرفان و تبیین نظری شهودات صوفیانه بوده و به عنوان یک فیلسوف، با تأمّل عقلانی، فلسفه ی خود را به عرصه های تازه ای گسترش داده است؟

هر دو این نظریه ها، مدافعانی برای خود داشته و هر کسی سعی کرده با نگاهی به آثار و تألیفات ابن سینا، یکی از دو نظر را اختیار کند؛ اگرچه به واسطه ی غلبه ی جریان اشراقی در ایران، اکثر حکیمان و علاقه مندان به فلسفه، از منظر اشراقی به قرائت فلسفه ی ابن سینا پرداخته اند، امّا بودند کسانی که با پی گیری سیر تحول افکار ابن سینا، به عرفان شناسی و توصیف وی از احوالات عرفانی رسیده اند و او را در مقام فیلسوف، حامل خردورزی در رموز عرفان و تصوف دانسته اند.

جریان شناخت در فلسفه ی ابن سینا و دیدگاه وی درباره ی مراحل مختلف خرد و قرائت شیخ از کمال خردورزی در اشراقات شخصی، مؤیدی بر روحیه ی اشراقی در فلسفه ی  او بوده و راه را برای چرخش اشراقی وی همواره کرده و و از رهگذر حدس به عنوان کاملترین مرحله ی شناخت در چارچوب منطقی (حد اواسط قیاسی) و پیوستن به عقل فعّال، به تأمّل در مسائل عرفانی رهنمون شده و در عین نمایان کردن رگه های گنوستیک اندیشه ی ابن سینا، او را در پی توصیف یافته های صوفیان به کنکاش وا می دارد.

به عبارت دیگر ابن سینا در پی بنیان حکمت مشرقی به معنای جغرافیایی و وطنی (ایرانی) آن بوده که غیر از حکمت یونانی (مغربی) است.

وی از آن جا که فلسفه را علم کلی و کاوش در مسائل جزیی دیگر معارف می دانسته، در کنار پرسمان های وجودی و خداشناختی، به یافته ها و سلوک صوفیانه پرداخته و به نوعی اشراق و عرفان را طرح نموده است؛ این نکته ای است که شارحان مکتب سینایی در تمدن ایرانی، آن را پرورش داده وبر پایه ی فرهنگ رسمی صوفیه در سده های بعدی، از آن تعبیر عارفانه نموده اند.

بر اساس این تغییرات آن جنبه هایی از اندیشه های عقلانی ابن سینا که ناظر به مسائل استدلالی و خردورزی فلسفی بوده، تا زمان حاضر در میان خردپژوهان و فلسفه آموختگان بدون پژواک مانده است؛ با تأمل در طرح فلسفی ابن سینا که از اندیشه های ارسطویی و نوافلاطونی نشأت گرفته و با تعدیلاتی در منطق شروع شده و جهان-شناسی ـ خداشناسی و روان شناسی فلسفی را در کنار متافیزیک (هستی شناسی) عرضه می دارد و بر محور عقلگرایی و قیاسات استدلالی دور می زند، تعبیر حکمت مشرقی به شیوه ی اشراقیان و چرخش نهایی ابن سینا به شهود و اشراق را دور از ذهن نمی نمایاند.

* محمد مهدی فقیهی
MohammadMahdiFaghihi@yahoo.com

ادامه دارد...




نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Austria
|
۰۲:۰۶ - ۱۳۹۰/۰۳/۰۹
45
1
آقا من دانشجوی فلسفه هستم هم با فلسفه غرب آشنایی دارم و هم با فلسفه اسلامی. این بنده خدا که سنگش رو به سینه می زنین فرد مهمی نبوده. اگه کاری هم کرده در واقع شرحی بوده بر آثار مرحوم صدر المتالهین...
ناشناس
|
Canada
|
۰۳:۲۴ - ۱۳۹۰/۰۳/۰۹
0
0
ااالله* ااالله* احسن ااالله* و مرحبا عزیز عاشق استاد عارف ولایتمدار * یاره بحق و اصیل مولا مقتدای امت واحده اسلام * شیعه ناب * یار ااالله* . ,,,
نظرات بینندگان