arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۴۸۴۵
تاریخ انتشار: ۲۴ : ۰۶ - ۲۳ مرداد ۱۳۹۰

رئیس اداره خلیج ­فارس وزارت خارجه در دهه ۵۰: در ماجرای بحرین سر شاه را شیره مالیدند

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
ماه نامه«نسیم بیداری» به مناسبت چهلمین سالگرد استقلال بجرین گفت وگویی با مجید مهران از دیپلمات‌های با سابقه پیش از انقلاب انجام داده است.

اهم مطالب طرح شده در مصاحبه با رئیس اداره خلیج فارس وزارت خارجه در ابتدای دهه 50 به این شرح است.

*شاه بعد از ۲۸ مرداد متوجه شد که باید هم سلطنت کند و هم حکومت. برای تحقق همین هدف، گام­به­گام به سمت دیکتاتوری و نزدیک­شدن به رویّه پدرش رضاخان قدم برداشت. این مسأله در کتاب «عوامل سقوط» علی دشتی که در سال ۱۳۶۲ به چاپ رسید، مورد اشاره قرار گرفته­است. این جمله کتاب که «محمدرضا شاه می‌خواست عین رضاخان باشد، اما دیکتاتوری قبایی بود برازنده پدرش، چون شاه متزلزل نمی‌توانست دیکتاتور باشد» بسیار به دل من نشست.

* محمدرضا پهلوی به موازات ضعیف‌ترشدن در عرصه سیاسی، بیشتر مناصب را در اختیار خود می‌گرفت و اصرار داشت که تمام کار‌ها با نظر وی انجام شود. به ترتیبی که نخست­وزیر، رؤسای ارتش و وزرای مهم باید توسط شخص او انتخاب می‌شدند. خلاصه این اقدامات آن­قدر گسترش یافت که شاه حتی در بسیاری از مسائل جزئی سیاست خارجی هم دخالت می­کرد و عملا همه دستگاه دیپلماسی و اقدامات آن زیر نظر مستقیم وی بود. بعد از تثبیت این روند و دخالت­های مستقیم شاه در وزارت خارجه، در واقع آقایان زاهدی، خلعتبری و آرام منشی‌های وی محسوب می‌شدند و از خود اختیاری نداشتند. در این دوره، اگر شاه دستوری را صادر می‌کرد، کسی جرأت نداشت بگوید که این اقدامات به صلاح کشور نیست.

*عباس آرام از کارمندی سرکنسول­گری ایران در بمبئی، به سفارت ایران در لندن منتقل شد. وی شخصا به من گفت که سهیلی او را به لندن منتقل کرد و زمانی­که وزیر امور خارجه شد، آرام را رسما به کادر سیاسی وزارت خارجه منتقل کرد. آرام از لحاظ ریشه خانوادگی، مطلقا اصل و نسب نداشت و آن­طور که شهرت دارد پدر یا مادرش بهایی بودند و توسط مردم یزد کشته شدند. او دوران جوانی خود را در آباده به سختی گذارند تا اینکه سرهنگی انگلیسی که آرام در استخدام او بود و در پلیس جنوب کار می‌کرد، از فرمان­برداری او خوشش می­آید و او را با خود به کلکته می‌برد. آنجا ضمن تحصیل و تکمیل زبان انگلیسی از دانشگاه محل تحصیل، درجه لیسانس می‌گیرد. او که در زبان انگلیسی تسلط یافته­بود، مدارج ترقی را تا مستشاری سفارت ایران در واشنگتن طی می‌کند. در زمان سفارت علا در آمریکا با او رابطه دوستانه‌ای پیدا می‌کند. چون کارمند مطیعی بود، مورد علاقه سفیر واقع می‌شود. لذا وقتی که علا وزیر دربار بود و پس از استعفای دکتر عبده، به شاه می‌گوید اگر وزیر خارجه سربه­راه می‌خواهید، بهتر از عباس آرام سفیر ما در ژاپن نداریم و چون شاه هم دنبال یک نوکر می‌گشت، این پیشنهاد را می‌پذیرد. وزارت او قریب به ۶ سال طول می‌کشد. زمانی­که آرام در دوران انقلاب اسلامی به تازگی از زندان‌‌ رها شده­بود و کسالت داشت، به ملاقات او رفتم. وی خیلی با احتیاط حرف می‌زد. روزی که شخص ثالثی نبود گفت می‌خواهم سرّی را به شما بگویم و آن این است که من در ظاهر، وزیر خارجه شاه بودم و هر وقت با هیأت رسمی به اتفاق او به خارج می‌رفتیم، قبل از شروع مذاکرات با رؤسای­جمهور به من می‌گفت لازم نیست شما به اطاق مذاکرات بیایید. من خودم بهتر می‌دانم چگونه صحبت کنم و این پیرمرد با دل پردرد می‌گفت این حرکت شاه، توهین علنی بود و نمی‌دانی چقدر مرا افسرده می‌کرد.

  

*شاه در سال ۱۳۴۹ یک سفر به هند داشت. در آن سفر، کنفرانس مطبوعاتی تشکیل داد و بدون مقدمه گفت اگر اهالی جزیره بحرین نخواهند جزئی از ایران شوند، ما حرفی نداریم و حاضر نیستیم حکومت ایران را به کسی تحمیل کنیم. درحالی­که همین اعلی­حضرت بار‌ها پیش از این تأکید کرده­بود که بحرین، استان چهاردهم ایران است و کسی نباید جز این حرفی بزند.

*شاه بار‌ها گفته بود اگر نماینده یا دیپلمات ایرانی در کنفرانسی شرکت کند که در آن کنفرانس نماینده بحرین وجود داشته باشد، یا پرچم بحرین بر فراز آن عمارت قرار گرفته باشد، من آن فرد را تعلیق می‌کنم، مگر این­که به سرعت آن مکان را ترک کند. هنوز هم مشخص نیست که چرا این تغییر موضع ۱۸۰ درجه‌ای رخ داد. البته یک زمزمه‌هایی بود که انگلیسی‌ها از نظر مالی، کسر بودجه دارند و نیروی خود را می‌خواهند از خلیج فارس بیرون بکشند. از سال ۱۹۶۸ دیگر انگلیسی‌ها بر خلیج­فارس نظری نداشتند. شاید پشت­پرده به شاه گفته بودند اگر به بحرین استقلال بدهید، می‌توانید مالک سه جزیره بشوید. احتمالا در این راستا، معامله‌ای صورت گرفت و بعد از یک سال مذاکره با حضور نماینده انگلیس «سر ویلیام لوس» که نماینده سیاسی ایران در بحرین بود، بالاخره شاه را راضی می‌کنند که یک یادداشت تفاهم با حاکم شارجه امضا کند. طبق‌‌ همان یادداشت، توافق شده بود تا بهره­برداری از چاه‌های نفت ساحل شارجه نشده­است، سالیانه یک و نیم میلیون لیره انگلیسی به حاکم شارجه کمک مالی شود.

*اعتراض من به یادداشت تفاهمی بود که رد و بدل شد. من به­شخصه با این یادداشت تفاهم از اول مخالفت داشتم. اما این اعتراض هیچ­گاه علنی نشد، زیرا نمی‌توانستم با هیأت حاکمه در بیفتم. من بر این باورم که این یادداشت تفاهم در واقع حاکمیت ملی ایران را زیر سؤال می‌برد و ‌ای­کاش شاه زیر بار آن نمی‌رفت. زیرا در مورد بحرین چیزی نصیب ایران نشد؛ نه پولی به ایران تعلق گرفت و نه امتیازی داده شد. به نظر من در مورد جزایر نیز نیازی به رد و بدل­کردن تفاهم­نامه نبود، چون بر طبق اسناد تاریخی، بحرین و سه جزیره، متعلق به ایران بوده و ما برای تصرف در مال خود نباید از مقامی اجازه می‌گرفتیم، ولی این اشتباه رخ داد. متأسفانه این اعتراض من از قوه به فعل درنیامد، زیرا نمی‌توانستم با هیأت حاکمه ایران در بیفتم. متأسفانه دلایل اعتراض را به علل سیاسی و حفظ منافع کشورم نمی‌توانم بیشتر توضیح بدهم.

*علی­رغم وعده­های داده شده، سازمان ملل به­دلیل نفوذ انگلستان رفراندومی برگزار نکرد، درحالی­که شاید نتیجه رفراندوم به نفع ایران تمام می‌شد. یکی از مقامات سازمان ملل که ایتالیایی بود با مسئولان بحرین دیدار کرد و آن‌ها را متقاعد کردند که همه­پرسی انجام نشود، درحالی­که عرف بین­المللی حکم می‌کرد که همه­پرسی برگزار شود. این رفراندوم برگزار نشد، زیرا می‌دانستند به نفع ایران است. به عبارت بهتر، سر شاه را شیره مالیدند. به نظر من الان هم همان ایرانیانی که نمی‌خواهند زیر نفوذ آل­خلیفه باشند، به نظام حاکم اعتراض می­کنند. این مردم بیش از دو قرن است که تحت سیطره آل­خلیفه قرار دارند و همین نخست­وزیر بحرین ۴۰ سال است که این منصب را در اختیار دارد. این حکومت برخلاف میل مردم بحرین استقرار یافته.

*از سال ۱۸۲۰، انگلیس به کل خلیج­فارس مسلط شد. البته پیش از آن هلندی‌ها و پرتغالی‌ها خلیج­فارس را در اختیار گرفته بودند. انگلیسی‌ها مقدمه­چینی کردند و گفتند برای مبارزه با برده­فروشی و حمل اسلحه قاچاق با شیخ­نشین‌ها قرارداد می‌بندیم، اما این قرارداد در واقع قرارداد استعمار و تحت­الحمایگی بود. به­عبارت بهتر به آن‌ها اجازه داده نمی‌شد که با هیچ دولتی قرارداد ببندند، زیرا تحت انقیاد دولت انگلستان بودند. در بحرین، انگلستان نماینده سیاسی داشت و آمریکا هم پایگاه نظامی ساخت. به­صورت علنی این دو کشور برای امنیت خلیج­فارس پا به میدان گذاشتند. در این شرایط، شاه دستور داد در این مورد با انگلیس مذاکره شود. به نظر من با وجود گذشت چندین سال، انگلیس همچنان در این منطقه و بین شیخ­نشین‌ها نفوذ دارد. البته بحرین چاه‌های نفت قابل ملاحظه‌ای ندارد، اما امنیت خلیج­فارس به بحرین بسیار وابسته است. این مسأله برای دنیای امروز و اتحادیه اروپا و امریکا بسیار قابل ملاحظه است، زیرا از تنگه هرمز روزانه میلیون‌ها بشکه نفت صادر می‌شود.

نظرات بینندگان