arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۰۵۲۴۸
تاریخ انتشار: ۳۰ : ۱۸ - ۱۳ مهر ۱۳۹۸
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛

چرا امام تصمیم گرفت از عراق هجرت کند؟ / امام در جواب بزرگ‌ترین شخصیت امنیتی عراق چه گفت؟

امام خطاب به رئیس سازمان امنیت عراق: «اگر شما مرا تحمل نکنید، از عراق خارج می‌شوم.» او پرسید: «خوب به کجا خواهید رفت؟» [..]امام صریحا به او گفت: «به جایی می‌روم که مستعمره شاه و مستعمره ایران نباشد، یعنی تحت امر و فرمان شاه نباشد، از طرف او به من فشار نیاید.»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

چرا امام تصمیم گرفت از عراق هجرت کند؟ / امام در جواب بزرگ‌ترین شخصیت امنیتی عراق چه گفت؟

سرویس تاریخ «انتخاب»: امام خمینی روز دوازدهم مهر ۱۳۵۷ نجف را به قصد کویت ترک کردند. اما ماموران کویتی مانع ورود ایشان شدند، امام سیزدهم به به بصره بازگشتند و فردای آن روز راهی پاریس شدند.

به گزارش «انتخاب»، سید محمود دعایی از همراهان امام در ایام تبعید ایشان در عراق درباره علت ترک این کشور توسط امام چنین گفته است:

به طور کلی امام در عراق سه رژیم را درک کرده بودند، یعنی ناظر حکومت سه رئیس‌جمهوری در عراق بودند: عبدالسلام عارف، عبدالرحمن عارف و سرانجام حکومت بعثی‌ها به ریاست‌جمهوری حسن البکر. [..]در برخورد بعثی‌ها با امام نوسان‌های زیادی وجود داشت. رژیم قبل از بعثی‌ها ناسیونالیستی بود و تا حدودی با مذهب پیوند داشت. اگر امام با رژیم عبدالسلام و عبدالرحمن عارف برخوردی داشتند تلقی خیلی‌ها این بود که خشونت‌آمیز نیست؛ ولی نسبت به رژیم بعثی برخورد‌هایی داشتند که نشان‌دهنده این بود که امام در این رابطه از موضع ایدئولوژیک برخورد می‌کنند یعنی رژیم بعثی را از نظر فکری و ایدئولوژیکی صالح نمی‌دانند که با آن‌ها رابطه سالمی داشته باشند. خلاصه این نگرانی در میان دوستان امام بعد از روی کار آمدن بعثی‌ها به وجود آمده بود که به دلیل سرسختی امام در مقابل آن‌ها و ماهیت فاشیستی رژیم بعث، احتمالا ما هم مجبور به هجرت از آن‌جا می‌شویم. ولی برخورد‌های سیاسی بین رژیم شاه و رژیم بعثی عراق این نگرانی را برطرف کرد که عراقی‌ها اگر حبا برای امام هم نباشد بغضا برای شاه این کار را نخواهند کرد که نگذارند یکی از سرسخت‌ترین و برجسته‌ترین دشمنان رژیم فاشیستی شاه نتواند در عراق اقامت داشته باشد.
خلاصه سکوت آن‌ها در قبال امام و اجازه اقامت در آن‌جا این نگرانی را برطرف کرد که امام نتوانند در عراق بمانند؛ ولی آن‌ها شدیدا مراقب فعالیت‌های مذهبی و سیاسی امام بودند. مامورین امنیتی، ایشان را آشکار و غیرآشکار تحت نظر داشتند. در منزل امام و در منزل عمومی امام (چون در قسمتی از منزل امام خود و خانواده‌شان اقامت داشتند و در قسمت دیگر که دفتر امام یا به عبارت محلی بیرونی امام بود یعنی جایی که مراجعات عمومی می‌شد) افراد امنیتی عراق به اشکال مختلف به صورت فقیری که برای تکدی می‌آمد، حتی به صورت معممی که برای پرسیدن مسائل می‌آمد حضور داشتند. در جنبه‌های تبلیغاتی هم بعثی‌ها اصلا اجازه نمی‌دادند که امام در بین شیعیان عراق به عنوان یک شخصیت مذهبی برجسته، یک مرجع تقلید عنوان شود و این شنیدنی‌است که در حساس‌ترین لحظاتی که عراق خشن‌ترین رابطه را با شاه داشت و به اصطلاح در زمانی که روابط تیره آن‌ها به اوج خود رسیده بود، مصادف با فوت مرحوم آیت‌الله حکیم بود؛ که بعد از مرحوم حکیم باید مرجع برجسته و جدید حوزه بررسی و معرفی می‌شد. عراقی‌ها علی‌رغم اعتقادی که داشتند، از مطرح کردن امام که به عنوان یک شخصیت برجسته مذهبی می‌توانست ضربه‌ای به پیکر رژیم شاه باشد و در واقع دشمن اصلی شاه را معرفی کرده باشند، خودداری کردند [..]در آن هنگام آیت‌الله خوئی را به عنوان مرجع معرفی کردند، یعنی کسی که رژیم ایران هم مایل بود معرفی شود و این خود نشان می‌داد به همان ترتیب که رژیم شاه از بزرگ شدن و مطرح شدن امام می‌ترسید عراقی‌ها هم از این مسئله وحشت داشتند و در معرفی بالاترین شخصیت شیعه بعد از مرحوم آیت‌الله حکیم کسی را که معرفی کردند پیرامونش اشتراک نظر داشتند. [..]آن‌ها به شدت از تماس رسانه‌های گروهی با امام جلوگیری می‌کردند و اجازه نمی‌دادند که روزنامه‌ها و مجلات عراقی، خبرنگار‌های روزنامه‌ها و مجلات خارجی که در آن موقعیت به سوی مراجع و کاندیدا‌های مرجعیت می‌رفتند به دیدن امام بروند و خلاصه نهایت تلاش‌شان را می‌کردند که امام مطرح نشود.
[..]این مسئله ادامه داشت تا این‌که روابط ایران و عراق به مرحله حساسی رسید و سرانجام سران دو کشور در الجزایر آن پیمان معروف را بستند، که عراق در مقابل رژیم شاه تعهداتی کرده و رژیم شاه نیز متقابلا تعهداتی را پذیرفت و طرفین کوشیدند از یکسری مشکلاتی که در گذشته در روابط‌شان وجود داشته رها شوند؛ و رژیم عراق علنا تعهد کرد که امام هیچ‌گونه فعالیتی علیه ایران انجام ندهد و از آن تاریخ بود که فعالیت‌های مبارزاتی و سیاسی امام در عراق به صورت مخفیانه و سری انجام می‌گرفت.
امام در همان موضع قاطع همیشگی‌شان بودند پیام‌هایی صادر می‌کردند، به مناسبت‌هایی سخنانی خطاب به مردم ایران و مسلمین ایراد می‌فرمودند: و مواضعی را اتخاذ می‌کردند. انعکاس این صحبت‌ها و نقل آن‌ها به ایران به صورت مخفیانه صورت می‌گرفت. تا این‌که به جایی رسید که رژیم عراق پی برد ادامه مبارزات امام منجر به سقوط رژیم شاه خواهد شد و به دلیل هماهنگی در سیاستی که صدام با شاه داشت و طبق تعهدات متقابل، و هم نسبت به رژیم‌هایی که هریک به نحوی به آن‌ها وابسته بودند، احساس می‌کردند که تزلزل شاه ممکن است به نحوی او را در ایفای تعهداتش نسبت به عراق ناتوان بکند. این بود که بنا را بر کارشکنی و پیش‌گیری از مبارزات امام گذاشتند [..].
یک هفته قبل از آن‌که عراقی‌ها بیایند و جسارتی بکنند و از ایشان رسما بخواهند مبارزه‌ای نکنند، وزیر امور خارجه سعودی به جهان عرب هشدار داده بود که اگر اجازه دهید خمینی به همین نحو مبارزاتش را ادامه داده و با این روشنی و پویایی با مردمش در ارتباط باشد نه تنها رژیم شاه سقوط خواهد کرد، بلکه اوضاع منطقه به هم خواهد خورد.
یک روز قبل از آن‌که بزرگ‌ترین شخصیت امنیتی عراق با امام ملاقات کند مامورین امنیتی نجف مرا خواستند و گفتند فردا معاون رئیس‌جمهوری که نماینده شورای فرماندهی انقلاب عراق و نماینده حزب بعث عراق و حزب بین‌الاعرابی هم هست می‌خواهد رسما با امام ملاقات کند که من خدمت امام عرض کردم و ایشان صلاح دیدند که او بیاید و حرفش را بزند تا ببینند چه می‌خواد بگوید. او کسی بود که به جرئت می‌توانم بگویم خشن‌ترین و جسورترین شخصیت امنیتی عراق بود به نام سعدون شاکر که رئیس کل سازمان امنیت عراق بود [..]او خدمت امام رسید من در آن‌جا به عنوان مترجم امام حضور داشتم (البته خود امام عربی را خوب می‌فهمند و حتی قادر به صحبت کردن هم هستند منتها مناسب دیدند تا من آن‌جا باشم که به عنوان مترجم فرمایشات‌شان را ترجمه کنم.» او سعی کرد خیلی با احترام و صمیمیت با امام برخورد کند، ولی امام ابدا به او بهایی ندادند و به عنوان یک مراجعه‌کننده معمولی با او برخورد کردند. او گفت: «من به عنوان نماینده رئیس‌جمهو، عضو و نماینده شورای فرماندهی انقلاب عراق و نماینده حزب بعث عراق برای‌تان پیامی دارم و آن این است که ما نسبت به رژیم شاه تعهداتی داریم من‌جمله هر دو کشور موظف‌اند از فعالیت مخالفین در داخل کشور علیه دیگری جلوگیری کنند؛ و ما ضمن این‌که به شما احترام می‌گذاریم و می‌خواهیم شما در عراق سکونت داشته باشید، ولی مبنای عقیدتی ما این است که یک شخصیت روحانی صرفا باید در مسائل مذهبی دخالت کند و مسائل سیاسی را برای اهل سیاست بگذارد، لذا ما از شما می‌خواهیم به عنوان یک شخصیت مذهبی مورد احترام ما فقط در مسائل علمی و مذهبی خودتان دخالت کنید و اجازه ندهید مسائل سیاسی از عراق مطرح شود.» امام با قاطعیت و صراحت خاص خودشان او را ادب کرده فرمودند: «اسلام دین سیاست است و سیاست از مذهب جدا نیست و وظیفه هر فرد مسلمان است که از مسائل سیاسی آگاه باشد و در این‌گونه امور دخالت کند، چون سرنوشت جامعه سرنوشت خود اوست [..]من همان خمینی هستم که از اول تا به حال لحظه‌ای تغییر عقیده نداده‌ام و مردم را، وظیفه‌ام را فراموش نمی‌کنم، و شما هر کاری می‌خواهید بکنید.» [..]او پیشنهاد کرد که «شما در فعالیت‌های خودتان آزادید، ولی باید ترتیبی بدهید که از عراق منعکس نشود. شما کسانی را در خارج از عراق مامور بفرمایید که آن‌ها سخن‌گوی شما باشند تا ما در مقابل رژیم شاه بتوانیم مدعی باشیم که کاری در عراق علیه آن‌ها صورت نمی‌گیرد.» امام با لبخند ملیح و معنی‌داری فرمودند: «آن‌چه که تاثیر دارد موضع شخص من است، موضع خود من مطرح است و این صحیح نیست که من سکوت کنم و دیگران از جانب من صحبت کنند.» [..]و امام اضافه کردند که «اگر شما مرا تحمل نکنید، از عراق خارج می‌شوم.» او پرسید: «خوب به کجا خواهید رفت؟» [..]امام صریحا به او گفت: «به جایی می‌روم که مستعمره شاه و مستعمره ایران نباشد، یعنی تحت امر و فرمان شاه نباشد، از طرف او به من فشار نیاید.» در این‌جا مامور امنیتی عراق از شدت عصبانیت چهره‌اش سرخ و سیاه شد، ولی خوب نمی‌توانست عکس‌العمل نشان دهد و این قضیه گذشت و آن‌ها از این ملاقات نتیجه‌ای نگرفتند.
حکومت بعث کوشید در عمل مشکلاتی را برای امام به وجود آورد در عین حال که صریحا به امام نگفته باشند از عراق خارج شوید، ولی در عمل طوری به ایشان فشار بیاورند که خود امام احساس کند که دیگر عراق جای ماندن نیست. [..]در بدو امر کسانی که به خانه امام می‌آمدند بازداشت کردند. در یک روز عده زیادی از برادران ایرانی که به عنوان زوار کاروان‌های هشت‌روزه به عراق آمده بودند و به منزل امام نزدیک شده بودند بازداشت کردند حتی تعدادی از مراجعین عرب را هم دستگیر کردند. کار به جایی رسید که رسما برای خانه امام مامور گذاشته و مانع ورود اشخاص به خانه ایشان شدند. این جا بود که امام تعرض شدید و عکس‌العمل منطقی خود را نشان دادند و آن تحصن در منزل به عنوان اعتراض به رژیم عراق بود و دوستان امام در خارج با تلاش و پیگیری‌شان این عکس‌العمل امام را در سطح جهانی منعکس کردند. به وسیله برادران انجمن‌های اسلامی در خارج از کشور این موضوع در سراسر جهان مطرح شد و تظاهرات، تحصن‌ها و حملات به سفارت عراق شروع شد. این جریانات به قدری گسترده و فعال و سریع ادامه یافت که شاید به یک روز نکشید که مامورین عراقی عقب‌نشینی کرده و صریحا گفتند «کسی که چنین دستوری داده است از ما نبوده اشتباه کرده و مراجعین می‌توانند به منزل ایشان رفت و آمد نمایند» و درخواست عمده آن‌ها این بود که امام از منزل‌شان بیرون بیایند، چون امام روزی دو مرتبه از منزل خارج می‌شدند: ظهر‌ها برای نماز و شب‌ها که به حرم مشرف می‌شدند، موقع درس هم به مسجد می‌رفتند پس با مواقع درس روزی سه مرتبه. عمال حکومت عراق اصرار داشتند که امام از منزل خارج شوند حتی بروند حرم و برگردند و امام فرمودند: «من در صورتی این کار را می‌کنم که این‌ها قول بدهند که دیگر متعرض هیچ‌یک از کسانی که به نحوی با من در ارتباط هستند و قصد تماس با من را دارند نشوند.» عراقی‌ها حاضر شدند چنین قولی بدهند، ولی امام فرمودند: «این تضمین‌شده نیست و ممکن است پس از آمدن من از منزل دوباره این کار را بکنید.» و از منزل بیرون نیامند. [..][..]در فاصله ملاقات آن مسئول امنیتی با امام و برخورد قاطع امام و جواب دندان‌شکن ایشان تا هجرت رسمی امام، مسئول امنیتی عالی‌رتبه، سعدون شاکر، باز مرا احضار کرد. مرا از نجف تحت‌الحفظ نزد او بردند به عنوان کسی که مرتبط با امام بود و در آن جلسه حضور داشته است. او با لحنی ملتمسانه و مودبانه از من خواست که امام یک ماه سکوت کند و می‌گفت: «چون بالاخره ما هم نسبت به رژیم شاه تعهداتی داریم و صحیح نیست که ایشان از عراق خارج شوند.» [..]سعدون شاکر از من خواست که به نحوی از امام بخواهم کمتر فعالیت کنند و اعلامیه‌های‌شان در خارج از مملکت منتشر شود. اعلامیه صادر بکنند، ولی در خارج از عراق توزیع شود. گفتم: «با شناختی که من از امام دارم ایشان اجازه نخواهند داد حتی یک لحظه هم فعالیت‌های‌شان زیر فشار یک رژیم یا جناحی به نفع یک قدرت جبار محدود شود یا این‌که در روش‌شان تجدید نظر کنند. چون ایشان شخص بصیر و قاطعی هستند.»
من تصریح و التماس آن‌ها را نزد امام بیان کردم. به دنبال برخورد‌هایی که منجر به سکونت اعتراض‌آمیز امام در منزل شده بود و عقب‌گرد سیاسی عراقی‌ها (چون قول داده بودند که دیگر متعرض نشوند) امام به این نتیجه رسیدند که دیگر ماندن‌شان در عراق صلاح نیست و تصمیم گرفتند از عراق خارج شوند.

منبع: ضمیمه روزنامه اطلاعات، یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۵۹، صص ۱-۳.

نظرات بینندگان