پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش انتخاب، در خاطرات علم آمده است:
امروز روز نجات آذربایجان است. به این جهت رژه ارتش از ساعت ۲ بعدازظهر آغاز خواهد شد. من فکر میکردم کوتاه شرفیاب خواهم شد، ولی یک ساعت و نیم به طول انجامید. دوستان من تعجب میکنند که من به شاه چه عرض میکنم، که اینقدر شرفیابیها طولانی میشود، نمیدانند که همه چیز میگویم، منتها طوری کار را مرتب میکنم که وقتی کار زیاد و ملالآور میشود با یک حکایت یا یک خبر مضحک یا از یک گردش و غیره صحبت میکنم که خستگی شاه کم شود، دوباره جدی صحبت میکنم.
امروز عرض کردم: «علیاحضرت به پوست سنجاب خاصی علاقهمند هستند که در مسکو هست، چون گران بود نخریدند. خوب است اعلیحضرت همایونی برایشان بخرید. پولش چهل هزار دلار است.» فرمودند: «دستور بده بیاورند.» مدتی راجع به وصیتنامه خود که تنظیم فرمودهاند با من حرف زدند. من حق ندارم اینجا چیزی بنویسم، چون خداینکرده ممکن است بر وصیتنامه اثر بگذارد. ولی مرقوم فرمودهاند: «در حال حاضر نوشته شده اشت.»
عصری رژه بود. باران به شدت میبارید ولی بسیار خوب بود. سرمای شدیدی خوردیم.
وقتی برگشتیم، فرمودند: «برو منزل تازه که حاضر کردهای، من میآیم آنجا.» من بیچاره سرماخورده سه ساعت سرپا ایستادم، آمدم منزل که یک کنیاک بخورم، تلفن زنگ زد که «فوری بیا با هم برویم، چون هنور راه آنجا را نمیدانم.» من دویدم رفتم رکابشان رفتم. هنوز اتاقاها حاضر نیست، فقط دفتر حاضر است. من کارهای خودم را هم بردم که آنجا برسم. در دستشویی نشستم که گرم بود چراغ داشت و کارها را یک ساعت و نیم با آن حال خراب دیدم. اتفاقا نامه به مونت باتن، نایبالسلطنه سابق هندوستان، امضا میکردم، در مستراح!
وقتی بیرون آمدیم که به کاخ بیاییم، فریده خانم دیبا، مادر علیاحضرت، از باغ روبهرو درآمد و ما را دید. یاللعجب! شب اتفاقا فریده خانم منزل خواهرم، خانم خزیمه علم، مهمان بود. من با آن حال باز هم رفتم ببینم آیا فریده خانم چیزی فهمیده است. اتفاقا از من پرسیدند که «چرا اینقدر کار میکنید؟ باز هم که تو را با اعلیحضرت در حال حرکت دیدم!»