arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۲۴۹۷۶
تاریخ انتشار: ۴۰ : ۲۳ - ۳۰ دی ۱۳۹۸

یادداشت‌های علم، شنبه ۳۰ دی ۱۳۵۱ / مردکه به من می‌نویسد که در حفظ منافع کشور خودت دست نگهدار، تا من بگویم چه کار بکنی و اگر نکردی، روابط ما به هم می‌خورد

فرمودند: «فردا سفیر آمریکا را بخواه و... اظهار تاسف بکن از این‌که نیکسون چنین مطلبی را به من نوشته است، منتها از طرف خودت بگو.» عرض کردم: «چشم...» ضمنا عرض کردم: «جواب شاهنشاه دندان‌شکن بود، من خیلی سعی کردم آن را ملایم‌تر بکنم، ممکن نشد.» فرمودند: «مردکه به من می‌نویسد که در حفظ منافع کشور خودت دست نگهدار، تا من بگویم چه کار بکنی و اگر نکردی، روابط ما به هم می‌خورد. می‌خواهم صد سال سیاه این روابط نباشد...»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

یادداشت‌های علم، شنبه ۳۰ دی ۱۳۵۱ / شاه: مردکه [نیکسون] به من می‌نویسد که در حفظ منافع کشور خودت دست نگهدار

پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند

به گزارش «انتخاب»، در خاطرات امیر اسدالله علم در روز شنبه ۳۰ دی ۱۳۵۱ آمده است:

صبح شرفیاب شدم. عرض کردم: «دیشب که برگشتم، وزیرمختار آمریکا تلفن [و درخواست]کرد که صبح پیش من بیاید. نامه فوری از رئیس‌جمهور برای شاهنشاه دارد. این نامه را آورد که به نظر مبارک برسانم. به قراری که می‌گفت، از این که شاهنشاه روز کنگره ملی فرمایشاتی بفرمایید که خطوط قرارداد نفت روشن شود و بعد درباره آن هیچ مذاکره نتوان کرد، نگرانی زیاد دارند. [این کنگره به مناسبت دهمین سال انقلاب سفید برپا می‌شد.]، ولی راستش را به شاهنشاه عرض کنم، من از دریافت این نامه ناراحت شدم. گو این‌که خیلی لحن مودبی دارد، ولی خیلی شاه‌دستوری است.» چیزی نفرمودند. مدتی فکر کردند، بعد جواب دیکته کردند که من یادداشت کردم. عرض کردم: «.. اگر از آن نامه عصبانی شدم، از این جواب هم لذت بردم...» عرض کردم: «سفیر انگلیس هم صبح به غلام تلفن کرد و استدعای شرفیابی دارد.» فرمودند: «عصری وقت بدهید.» پرسیدم: «فرمایشات شاهنشاه را در کنگره ما ننوشته‌ایم.» فرمودند: «چیزی نمی‌خوانم، بیان خواهم کرد.» عرض کردم: «سفیر آمریکا برای گردش شمال رفته، وقتی برمی‌گردد، می‌خواهد برای کار‌های نظامی شرفیاب شود.» با عجله فرمودند: «مگر چطور شده؟» عرض کردم: «انجامش را می‌خواهد به عرض مبارک برساند.» آن وقت راحت شدند. عرض کردم: «فرمانده نیروی هوایی آلمان که به این‌جا می‌آید، می‌خواهد از این‌جا به هند برود. سفیر آلمان از غلام می‌پرسید، اگر مناسب نیست بگویم نرود، یا این‌جا نیاید.» فرمودند: «عجب خری است. ما که با هند جنگ نداریم. روابط ما عادی است. دیروز که نخست‌وزیر لهستان چند ساعت ماند و مهمان نخست‌وزیر بود هم که از هند می‌آید» ... عرض کردم: «رئیس‌جمهور ونزوئلا استدعا کرده به ایران بیاید.» فرمودند: «از پانزدهم آوریل به بعد.» عرض کردم: «وزیر تسلیحات فرانسه، میش دوبره، هم که می‌خواهد بیاید.» فرمودند: «آن هم از پانزدهم آوریل به بعد.» [منظور پس از تعطیلات نوروز است]آخری برای خنده عرض کردم: «ما قدغن کردیم روز عید غدیر پرحرفی نشود. دکتر امینی که امسال از طرف رجال تبریک عرض می‌کند، نطق تملق‌آمیزی تهیه کرده و ناراحت شده که گفته‌ایم نگوید.» فرمودند: «مختصر بگوید؛ تفصیلش را به رادیو بدهید...» بعد رفتم. جواب [نامه رئیس‌جمهور آمریکا]را آماده کردم... از یکی دو مطلبی که اضافه [کردم]، خیلی شاهنشاه خوش‌شان آمد...
بعدازظهر منزل ماندم و تمام کار کردم. سفیر انگلیس شرفیاب شده بود. با سبیل آویزان به من تلفن کرد که «جوابم را شنیدم. فردا نامه‌های [هیوم]وزیر خارجه را برای تو می‌فرستم که جواب را آن‌طور که مقرر می‌فرمایند، بدهید.» معلوم شد جواب او را هم سخت مرحمت کرده‌اند.
سر شام رفتم، فرمودند: «فردا سفیر آمریکا را بخواه و بگو این چه نوع روابط نزدیک است که بر اثر شکایت یک شرکت نفتی ممکن است به هم بخورد؟! مگر شما نمی‌گفتید ما نمی‌توانیم به شرکت‌های نفتی توصیه بکنیم، چون استقلال دارند و به حرف ما گوش نمی‌دهند؟ و اظهار گله و تاسف بکن از این‌که نیکسون چنین مطلبی را به من نوشته است، منتها از طرف خودت بگو.» عرض کردم: «چشم...» ضمنا عرض کردم: «جواب شاهنشاه دندان‌شکن بود، من خیلی سعی کردم آن را ملایم‌تر بکنم، ممکن نشد.» فرمودند: «مردکه به من می‌نویسد که در حفظ منافع کشور خودت دست نگهدار، تا من بگویم چه کار بکنی و اگر نکردی، روابط ما به هم می‌خورد. می‌خواهم صد سال سیاه این روابط نباشد. آن لحن ملایم‌تر را هم در اثر اصرار تو قبول کردم.» عرض کردم: «به هر حال لازم بود و تلگراف تبریک [دور تازه ریاست‌جمهوری]را هم گرم‌تر نوشتم.» فرمودند: «باشد، ولی ما از هیچ‌کس این‌طور خرده‌فرمایش قبول نمی‌کنیم. هر خری می‌خواهد باشد.» من واقعا کیف کردم. افسوس که مردم زیاد بودند وگرنه پایش را می‌بوسیدم.
سر شام صحبت از رفتار عالی ولیعهد در اهواز شد. شاهنشاه فرمودند: «قبلا ولیعهد چانه می‌زند که این کار یا آن کار را نمی‌کنم، چنان‌که گفت: به افتتاح فرستنده صد کیلوواتی رادیو نمی‌روم، ولی آن‌چه قبول کرد، خوب انجام می‌دهد.»

نظرات بینندگان