امروز باید برویم به شوتزینگن (Schwetzingen) که قصبهایست. در آنجا عمارتی است قدیم و باغ بسیار خوبی پادشاهان قدیم باد [بادن – بادن]بنا کردهاند. در آنجا ناهار با گراندوک باید بخوریم.
از اینجا [تا]شوتزینگن یک ساعت و نیم با راهآهن راه است. از آنجا بعد از ناهار با کالسکه آهن باید رفت به شهر هایدلبرگ (Heidelberg) در آنجا اونیورسیطه معروفی هست تماشا کنیم. اگرچه ایام تعطیل است و متعلمین نیستند بنا و دستگاه را ببینیم و از گار [ایستگاه راهآهن]هایدلبرگ به بادنباد مراجعت کنیم.
صبح ساعت ده، دو ساعت به ظهر مانده به اتفاق گراندوک حرکت کردیم. میرزا رضاخان وزیرمختار هم در رکاب بود. راندیم به گار. بین راه هوا و صفای خوبی بود. ابر بود، اما نمیبارید. رسیدیم به گار، راندیم به گار. در کالسکه که عقب طرن بود نشستیم اطراف آن شیشه بود، گراندوک با ما بود با یک یاور [سرهنگ]از صاحبمنصبان خودش که جوانی است بلندقد، خوشصورت، چشمهای کبود و سبیل زردی دارد اگرچه یاور است در نزد گراندوک محترم است. اسم او از این قرار است از اهل هایدلبرگ است، اسم او این است: بارون شتوناوهر (Major Baron de Sthonau Wehr). امی السلطان، امی الدوله، عزیزالسطان [ملیجک دوم]، ادیبالملک، احمدخان، میرزا رضاخان وزیرمختار. دیگران که در کالسکههای دیگر نشسته بودند از این قرارند: اعتمادالسلطنه، معاونالملک، میزا محمدخان، آقا مردک، فخرالاطبا، ابوالحسنخان، دندانساز، حکیم فوریه، جهانگیرخان.
راندیم. همه جا طرفین راه باصفا و سبز و خرم است. ده دقیقه که راندیم به استاسیون [ایستگاه]اوس (Oss) رسیدیم. خط راهآهن که به بادنباد میرود از اوس میگذرد منحصر به همین رشته است از هرجا بخواهند به بادنباد بروند یا از بادنباد بخواهند به هرجا بروند گارلسروه [کارلسروهه]و هایدلبرگ باید از این استاسیون بگذرند و رودخانه کوچکی موسوم به اوس (Oss) از بادنباد سرازیر و از اینجا میگذرد.
در اوس خط عوض شد، راندیم به گارلسروه [کارلسروهه]، کوه بادنباد افتاد دست راست و ما از کوه دور بودیم و رشتهکوه تا هایدلبرگ کشیده میشود و تمام جنگل است. صحرا هم تمام زراعت و چمن و گل بود. قرقاول زیاد در آنجا هست، بلدرچین دیده شد و دو شوکا هم همراهان دیده بودند. در راه به کارخانه رسیدیم گراندوک گفت: «قندسازی است». زراعت چغندر زیادی دیدیم که از آن قند میسازند. از قلعه راستات گذشتیم، قلعه معتبری است، ولی میگفتند با وضع جدید و توپهای جدید این قلعه دیگر معتنابه [قابل اعتنا]نیست. از قلعه راستات (Rastath) که میگذشتیم شلیک توپ و احترام نظامی به عمل آوردند.
در دست چپ ده معتبری دیدیم که اسم آن را خواهیم نوشت. در آنجا کاتدرال [کلیسای جامع]معتبری است از کاتدرالهای معروف است. شهر راستات (Rastath) خیلی قدیم است، اما قلعه آن را در سنه ۱۸۴۰ مسیحی ساختهاند. مخارج آن را کنفدراسیون ژرمانیک که قبل از امپراطوری آلمان بوده داده است و مهندسین آن نمسهای [اتریش]بودهاند. چون قبل از جنگ آخری میان فرانسه و آلمان به سرحد [مرز]فرانسه در نیمفرسخی راستات واقع بود کنفدراسیون استحکامات و قلعه اینجا را مقابل فرانسه لازم میدانستند بنابرآن پولی جمع کرده و این قلعه را ساختند، ولیکن حالا به ملاحظه توپهای حالیه و علم جدید نظامی این قلعه را بیحاصل دانسته میخواهند خراب کنند و دست به خرابی آن زدهاند. رودخانهای به اسم مُرگ (Murg) از این شهر گذشته به رودخانه رن میریزد و سرچشمه آن در فورهنوار (جنگل سیاه) واقع است.
تفصیل کلیسایی که از دور دیدیم این است: منارهها و برجهای ضخیم دارد و بسیار عالی است، در عهد شارلمان در شهر سپایر (Speiers) ساخته شده و مدتی کشیشها که در آن زمانها استیلا داشتهاند در آن ملک حکومت داشتهاند. در وقت قتل سنط بارطلمی [سن بارتلمی]که در فرانسه واقع شد جمعی هوکنهها فرار کرده اینجا آمدند و جا گرفتند. یکصدوپنجاه سال قبل که قوت کشیشها تمام و ضعیف شدند این شهر و توابع جزو پالاتینا شده، در موقع تقسیم پالاتینا به باد رسید و حالا در تصرف امارات باد است.
شهر و باغ شوتزینگن تا هایدلبرگ یک ساعت مسافت دارد از بناها و آثار قدیم است. خود شهر در عهد قیاصر دایر بودند و آن وقت به زبان رمن موسوم به سولیسینیوم (Solicinium) بوده و در سنه ۱۶۳ مسیحی قیصر والانتینین [والنتینین](Valentinian) نزدیک اینجا با آلمانها جنگ سختی کرده است. در سنه ۱۷۶۵ مسیحی در اراضی که عمله کار میکرده و به وسعت باغ میافزودند قبور زیاد پدیدار شد که معلوم گردید قبور رومنها بوده است. تیغه شمشیر و سپر و سرنیزه رومی زیاد در آن قبور با ظرفهای مملو از خاکستر یافتهاند. عمارت آن در سنه ۱۳۵۰ مسیحی پانصد و سی و نه سال قبل از این احداث شده و سیصد و هشتاد و سه سال قبل بر وسعت آن افزودهاند و در ازمنه مختلف تعمیرات در آن کردهاند و متدرجا خرج نگاهداری باغ و عمارت هر ساله به شصتوشش هزار فلورن که پول حالیه ایران تخمینا پانزده هزار تومان میکند رسیده بود و یکی از جاهای دیدنی روزگار شده است. در سنه ۱۸۰۲ مسیحی شهر و باغ که جزو پالانتینا بود در تقسیم به مملکت باد رسید، اصل بانی باغ معلوم نیست ولیکن حکمرانهای باد بر آبادی و صفا و نزهت آن خیلی افزودند. از شوتزینگن به شهر هایدلبرگ باید برویم.
شهر «Heidelberg» در دره کنار رودخانه نکار (Neckar) واقع شده. یکی از شهرهای قدیم معتبر فرنگستان است و مدرسه بزرگ آنجا در تمام فرنگ سِیم مدرسه بزرگ عالی شمرده میشود و در این نقطه صفای رودخانه به قدری است که مثل نقش و نگار است. از قرار معلوم رومنها قلاع و برجهای دفاعیه در بلندیهای یمین و یسار شهر ساخته بودند و مخصوصا یک کلونی بزرگ رومن در آن طرف رودخانه محاذی [روبهروی]هایدلبرگ که موسوم به نوینهایم (Neuenheim) است، بوده است. در آن محل در سنه ۱۸۴۳ حفر و تجسسها شده و اشیای قدیمه رومن در آنجا یافتهاند. در اواخر سنه ۳۰۰ (سیصد) مسیحی آلمانها (ژرمنها) رومیها را از آنجا بیرون کردند و آنها را فرنگیها دویست سال بعد بیرون کردند. عمارت آنجا را که بسیار بنای عالی است و آثار بزرگ تاریخی و معظم و قابل تماشا است الکتورر رُدولف (Electereur Rudolph) اول ساخته و بانی آنجا بوده، در سنه ۱۳۰۸ مسیحی در آن مسکن داشته و بعد به تدریج وسعت یافته. در جنگ معروف به جنگ سیسال آن را خراب کردهاند و در سنه ۱۶۵۰ و سنه ۱۶۸۰ شارل لویی تعمیر کرده است. هشت سال بعد از آن سردار قشون فرانسه ملاک (Melac) عمارت و شهر را سوزانده و در سنه ۱۷۶۴ الکتر شارل تهاُودور [تئودور](Charles Theodore) باز تعمیر کلی کرده، ولی برق [رعد و برق]بر آن زده یک طرف را به کلی خراب کرده و از آن به بعد به صورت خرابی مانده است. اهل هایدلبرگ از روی تعصب و عداوتی که با ملاک (Melak) دارند اسم بعضی سگهای خود را که زشت و بدخو میشوند ملاک میگذارند و در موقع فحش به یکدیگر ملاک میگویند. دولت باد خیال دارد این عمارت را تعمیر نماید.
یکی از آثار غریبه آنجا دو چلیک [بشکه چوبی](Tonneau) شراب یکی بزرگتر و دیگری کوچکتر به جهت شراب ساختهاند که عشر مخصوص شراب را از رعیت گرفته آنجا میریختهاند، ظرف بزرگتر دو کرور شیشه بزرگ شراب و ظرف کوچکتر نصف آن شراب میگرفته است.
مهمانخانه بزرگی در بلندی دیدیم، عالی مهمانخانهایست. در آنجا چایی و میوه صرف شد. اسم آن آلبرتهتل است موسوم به اسم شخصی که کمپانی ترتیب داده آنجا را ساخته است.
از اهل خارجه در سال زیاده از شصت هزار نفر از همه جا به جهت تغییر آب و هوا به هایدلبرگ میآیند.
راهآهن دیده شد که از کنار رودخانه تا بالای کوه از زیر خانهها رو به بالا میکشند. ارتفاع آن از ته دره تا بالا از دویست ذرع متجاوز است.
مدرسه بزرگ هایدلبرگ بنایی عالی است و زیاده از هشتصد سال است بنا شده است. امروز زیاده از هزار نفر شاگرد از نقاط مختلفه اروپا و آمریکا به جهت تحصیل آنجا هستند. کتابخانه معتبری دارد معلمین و متعلمین به واسطه ایام تعطیل حاضر نبودند، بر حسب اتفاق یکی از معلمین حکمت حاضر است، حاضر شد گراندوک به حضور آورد معرفی کرد و تعریف کرد گفت: «در تمام اروپا این معلم معروف و بیمانند است، زیاده از دویست شاگرد دارد اسمش فیشر (Fischer) است.»
مجسمه مارشال بِرده عبورا دیده شد، این سردار اصلا اهل هایدلبرگ است. در جنگهای ناپلئون اول مادامی که ناپلئون غلبه میکرد با او بود، یعنی دولت باویر با ناپلئون اتفاق و همراهی داشت و مارشال برده (Berde) سردار قشون باویر بود. در اواخر باویر از ناپلئون برگشت و مارشال برده جنگ بزرگی بر ضد ناپلئون کرده است.
از پل بزرگ عالی که دولت ساخته و مبالغ گزاف خرج آن شده عبور کردیم و تماشا نمودیم. از مهمانخانه که پایین میآمدیم از پل کهنه گذشتیم که در وقت بنای عمارت قدیم ساخته شده و خیلی قدیم است. بعد که گردش کردیم و به گار میرفتیم از پل جدید گذشتیم که دولت به وضع جدیدی ساخته. راهآهنی که تفضیل آن را نوشتیم بالای کوه میرود فقط برای تماشای مسافرین و برای تفرج است به جایی منتهی نمیشود خیلی سربالا میرود. در وینه [وین]هم یک همچو راهآهنی دیدم که به یک هتل که در بلندی واقع است میرود، اما سربالایی آن به این تندی نیست، این راهآهن در حقیقت مثل آسانسور است خیلی سربالایی تندی است.
در کتابخانه مدرسه کتابهای خطی زیاد دیدیم؛ کتب ادعیه تورات و انجیل به خط قدیم، بعضی کتب خطی مصور، شاهنامه خطی بزرگ مصور، کتاب حافظ خطی خوب در آنجا دیدم. کتابی داشتند آوردند اسم و تاریخ دیدن مدرسه را به خط خودمان در آن نوشتیم به رئیس مدرسه دادیم.
تالار مدرسه را از تخته ساختهاند زیاد عالی است، دو سه سال است ساختهاند در اینجا جمع میشوند درس میدهند، به متعلمین درجه میدهند. گاهی در بعضی مواقع کنسرت میدهند. در بالای تالار پرده بزرگی گذاشته بودند که کار یکی از نقاشان جدیدی است، بسیار خوب پردهای است.
مهمانخانه که رفتیم در آنجا عصرانه خوردیم، چند دقیقه آنجا ماندیم. بسیار خوب جایی است در جای مرتفعی واقع چشمانداز خوبی دارد. عمارت قدیم هم در بلندی واقع است، اما همچو منظری ندارد.
شهر هایدلبرگ در میان دره واقع است دو طرف کوه و جنگل سبز و خرم از هتل تمام دره و شهر و کوه و امتداد رودخانه نکار و بعد در مقابل جلگه بزرگ بیانتها پیداست. همه سبز و خرم و آبادی و عمارت تا چشم کار میکند. باید تصور کرد که چه صفایی دارد. عمارت کهنه دیگر آبادی ندارد سقف آن تمام افتاده فقط دیوارها و جلوخان باقی است. حجاریهای خوب، مجسمهها در دیوارها خیارههای [کنگره]سنگتراش، گلهای منبت کردهاند خیلی عالی و تماشا دارد.
اهالی هایدلبرگ گویا هیچ ایرانی ندیده باشند ایرانی که هیچ ندیده سهل است گویا مشرقزمینی هیچ ندیده باشند حتی اهل اسلامبول را هم ندیدهاند. بادنباد، چون دو دفعه آمده بودیم ما را میشناختند، اهالی هایدلبرگ از دیدن ما خیلی تعجب کردند. از بالا و پایین ما را تماشا میکردند و بچهها دور ما را گرفته بودند معرکه بود. آلمانها هورا نمیکشند عوض هورا هو هو میگویند.
مالیات بادنباد چهل میلیون فلورن است که تقریبا ده دوازده کرور پول ایران میشود. اینجاها تنباکو خیلی کم میکارند. خلاصه سوار کالسکه اسبی شده رسیدیم به راهآهن، رفتیم داخل ترن شدیم. این دفعه، چون گراندوک آدم معقولی است پیش ما نیامد که اسباب زحمت باشد گفت: «من میروم جای خودم» که همان جای صبحی ما بود؛ و ما داخل واگن وسط شدیم و او رفت. عزیزالسلطان، مجدالدوله، میرزا محمدخان، احمدخان پیش من بودند و راندیم. صبح، چون باید به آن باغ برویم از این خط نرفتیم از خط زیردست رفتیم که کوه به ما دور بود. این دفعه از خط بالا آمدیم که کوه به ما نزدیکتر بود.
خلاصه راندیم، از شهر کارسلرو [کارلسروهه]که پایتخت است گذشتیم و رسیدیم به استاسیون اوس، آنجا قدری تامل کرده خط راه عوض شده و راندیم رسیدیم به گار بادنباد پیاده شده با گراندوک سوار کالسکه شده آمدیم منزل قدری راحت کردیم و دوباره لباس پوشیدیم و آمدیم پایین.
ما رفتیم به تماشاخانه و گراندوک رفت دوباره با راهآهن به کارسلرد [کارلسروهه]پایتخت زن گراندوک که دختر گلیوم بزرگ است اینجا نیست کنار دریاچه کنستان است. جزیرهای در وسط دریاچه است گراندوک آنجا عمارت عالی دارد. زنش آنجا است و بهترین ییلاقات دنیا و فرنگستان کنار دریاچه کنستان است که از اینجا ییلاق بهتر نمیشود. پسر گراندوک هم ناخوش است و حالا الحمدالله بهتر شده، در فریبورغ [فرایبورگ]که آن هم ییلاق خوبی است توقف دارد. یک پسر گراندوک هم که بیستویک سال داشت ولیعهد بود پارسال مرده است. حالا این پسر ناخوش که بهتر شده ولیعهد گراندوک است. نوه گلیوم بزرگ پادشاه پروس با وجودی که یک سال است پسرش مرده است از بس که شاهزاده نجیب معقول مهماننوازی است یک شب با ما آمد به تماشاخانه، تا امروز به تماشاخانه نرفته بود برای خاطر ما آمد. اگر ریش شاهزاده یعنی دوک قدری درازتر و پهنتر و سیاه بود رویتا خیلی شبیه بود به اسحاق میزرای مرحوم پسر دارا.
خلاصه شام را برای مراجعت گذاردیم. سوار کالسکه شده، امینخلوت، صدیقالسلطنه پیش من نشستند و راندیم. ساعت هشت رسیدیم و رفتیم لژ خودمان نشستیم. عزیزالسلطان هم آمد. بازی میکادو پادشاه قدیم ژاپون را درمیآوردند. پرده بالا رفت، زنها و مردها آمدند که لباسهای ابریشمی گلابتوندوز فاخر بسیار اعلیقیمت چینی پوشیده بودند، بادبزنهای بزرگ تمام در دست داشتند که هر وقت بادبزنها را بازی میکرند صدای... میداد. اینها میرقصیدند و میخواندند و بادبزنها را تکان میدادند. خیلی مقبول میخواندند. زبان انگلیسی حرف میزدند، اما به صورت ژاپن و چینیها. برای اینکه شبیه به ژاپن باشند یک پوست نازک سفیدی به سرشان کشیده بودند که طاس به نظر میآمد و از وسط آن کاکل بیرون آورده بودند. خود میکادو یک ترکیب و رویت و صورت غریبی خودش را ساخته بود که آدم از خنده ضعف میکرد. یک چیز غریبی به کلهاش بسته بود و تکان میداد و میرقصید و میخواند. این میکادو شده بود یک فرنگی بدذات متقلب لوطی فرنگی بود. هیچکدام ریش نداشتند به عینه ژاپنی. خلاصه خیلی رقصیدند و خواندند. خوب میخواندند، موزیک خوب میزدند الحق بازی بسیار خوب خوشمزه خوبی درآوردند. رقصشان خوب بود، آوازشان خوب بود یکی دو مرتبه پرده بالا رفت همین بازی میکادو ژاپنی بود و بسیار بامزه خوب بعد بازی تمام شد آمدیم منزل شام خوردیم و خوابیدیم اسامی اشخاصی که امروز در عرض راه و شهرها معرفی شدند از این قرارند:
در شوتزینگن (Schwetzingen): لیوطنان کلنل کماندان رژیمان ۲۲ سواره در اِکس مسیو د. ترسکوو (De Treskow)، رئیس عمله عمارات و باغات شوتزینگن «مسیو فیستر» (Pfister).
در هایدلبرگ: نایبالحکومه شهر مسیو «دو کرافت» (De Krafft)، و کد خدای شهر «ویتکینس» (Dr Wikens)، رئیس مدرسه هایدلبرگ که مقام عالی دارد «مسیو «فیسترن» (pfister). گویا این فیستر با آن فیستر دیگر که نایبالحکومه شوتزینگن است پسرعمو باشند.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۲۵۵-۲۶۱.