سرویس تاریخ «انتخاب»؛ دیشب نوشآفرین بله شد، صبح رفتم حمام. امروز باید رفت شهر. هوا ابر است [و] برف کمی آمده است. زمینها تر است، هوا سرد است. بعد از حمام رخت پوشیده سوار اسب تیمورمیرزایی شده، از راه زیرهچال - یعنی بیددره - راندیم. همه در رکاب بودند: امیرآخور، عینالملک، ملکصور، دبیرالملک، نصرتالدوله، کیومرث میرزا، ابوالملوک، مملی، پسر نصرتالدوله، قوشچیها، تفنگدارها، ساریاصلان، قوللرآقاسی، محمدرحیمخان و غیره و غیره. امینالملک، حبیباللهخان، یحییخان، افشاربیک و غیره.
دو دست قوش به درّاج انداختم نگرفت. بعد سربالا شدیم. به گردنه نرسیده ولی آمد که «تکهها اینجا هستند، های های نکنند.» همه سواره ایستادند، شلوغ شد. میرشکار خودش هم آمد تازیها را بردند.
بعد ما سواره کمی رفتیم، با عینالملک، میرآخور، نصرتالدوله و غیره. میرشکار را دیدیم ایستاده است کلاه میکند. نزدیک که رفتم اشاره کرد تکهها گریختند. خفیف شدیم. بعد پیِ سوارهها فرستادیم آمدند. رفتیم در بیدچشمه به ناهار افتادیم. میرشکار این ور آن ور با دوربین نگاه می کرد. ناهار بیاشتهایی خوردیم. هوا بسیار سرد و بد بود و ابر؛ برف کمی هم میآمد. امینخلوت هم بود. بعد از ناهار سوار شدیم راندیم.
سر گردنه قطارتپه، تکه سفید نُه سال بزرگی پیدا شد. ابراهیمبیک و تازیها جلو بودند، تازی کشیدند؛ های های شد. تازیهای من- خمار [و] لاچین- تکه را خوب بردند در سوراخ سنگی نگاه داشتند خبر رسید. من رفتم. خیلی راه سرازیر پیاده رفتم. میرشکار هم رسید.
آیی، میرشکار و ابراهیمبیک زمین خوردند. معرکه شلوغ شد. خیلی راه پیاده رفتیم تا به زیر شکار رسیدیم. تازیها و ابراهیمبیک، آیی و غیره بالای سرش را داشتند. سر تکه، سفید از سوراخ پیدا بود. با چهارپاره تفنگ دراز انداختم، خورد آمد بیرون. باز چهارپاره گلوله زیاد انداختم. پدرسوخته نمیمرد و زمین نمیافتاد. رفت سوراخی خوابید. ولی رفت برخیزاند، باز چهارپاره زدم آمد پایین. توله چسبید. بعد از توله، دَهباشی و غیره چسبیدند. زنده بود مثل شتر صدا میکرد. بسیار تکه بزرگی بود. شکمش را پاره کرده به تازیها جگر دادم. بسیار ذوق کردم. عرق کرده بودم دستمال زیر کلاه انداخته برگشتیم. به سوارهها رسیدیم. تماشا کردند.
بعد راندیم الی آب بالای قنات رحمتاللهخانی. آنجا که آب درآمده باز به چاه فرو میرود افتادیم نماز کردیم. بسیار سرد بود. بعد توی کالسکه رفته چای و پرتقال خوردم. بعد راندیم رو به شهر.
نیم ساعت به غروب مانده از دروازه ناصری [یا دروازه ناصریه، در ضلع جنوب شرقی میدان توپخانه و در مدخل خیابان ناصریه (ناصرخسرو فعلی) قرار داشته است.] وارد شهر شده، میرزا فتحعلیخان صاحبدیوان [صاحبدیوان شیرازی، میرزا فتحعلیخان پسر دوم حاجی میرزا علیاکبر قوامالملک و نوه حاجی ابراهیمخان اعتمادالدوله شیرازی و متولد 1236 ق بود.] که حاکم عربستان بود از آنجا رفته بود فارس تازه آمده بود؛ دیده شد. من با کالسکه داخل شدم. رفتم شمسالعماره. معیرالممالک آنجا بود. در شمسالعماره قدری آنجا گشته، حاجبالدوله بود.
محمدعلیخان [و] عکاسباشی بودند. محمدعلیخان میگفت: «دیروز که میآمدیم، در راه به علیرضاخان خبر دادند پسرش مرده است. از جاجرود الی طهران گریه میکرد.»
رفتیم اندرون. زنهای شهری آمدند. الحمدالله زنها [و] بچهها همه خوب بودند. شکر خدا را کرده، شام خورده بعد خوابیدیم. زیاده چه عرض کنم.
اوایل ماه جمادیالثانی، گویا هفتم یا هشتم شهر ایضا سنه ۸۳ باریییل [۱۲۴۵ خورشیدی] اواسط عقرب [آبان] شب، سه ساعت یا چهار ساعت به طلوع فجر مانده، شُهُب [شهابها] زیادی در آسمان پدیدار شد که در کل آسمان از اطراف و وسط و از همه طرف مثل فشنگ آتشبازی به همدیگر میخوردند و این قصه الی دو ساعت در آسمان به طول انجامید. اکثری خود دیده بودند، اما من در خواب بودم و ندیدم و در میان آن شهاب بعضی نورها بود که خیلی بزرگ و بسیار روشن [بود]. در کرمان هم دیده بودند. در قم و اصفهان و سایر ممالک هم دیده بودند. به شیاع [همه از آن باخبر شدند] رسید.
زنهایی که این سفر [جاجرود] همراه بودند:
انیسالدوله، گلینخانم، شمسالدوله، تاجالدوله شیرازی کوچکه، عایشه، زهراسلطان، نوشآفرین، کُرده، تارچی، تاجگل، زبیده، خانسلطان، اقولبکه، خورشید، اراضبکه، هاجری، نظارهخانم - گربه کندی، گربه پسر کندی – زعفرانباجی.
[خواجهها:] آقا سلیمان، آقا عنبر، حاجی بلال، حاجی فیروز، آقا علی کوچکه.
[غلامبچهها:] سیاچی، ملیجک، میرزا عبدالله، کوچولو، پسر رضاقلیخان والی، شوهری، جعفرقلیخان، ماچکی، چورتی.
قراول فوج خوی است. آجودان باشی با اتباعش هستند. پیشخدمتها همه هستند. اغلبی در روزنامچه اسم برده شده است. اهل جاجرود مثل سنوات قبل همه هستند.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۹۳-۹۶.