arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۰۳۴۶۷
تاریخ انتشار: ۱۰ : ۰۰ - ۰۴ اسفند ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین شاه جمعه ۳ اسفند ۱۲۴۵؛ کسل بودم، احوالی نداشتم

سوار شدم با کسالت. امروز جَرگه ‌است در زیره‌چال... را نزدیک شکسته خوردیم اما بی‌اشتها. زبان بار داشت. کسل بودم. سینه خوب نشده ‌است... پانزده عدد من زدم، هفت عدد تکه، باقی بز و بزغاله؛ خیلی را هم من نمی‌زدم، ول می‌کردم می‌رفتند اما پایین آن طرف‌ها مردم می‌زدند. گلوله‌های خوب انداختم، از دور می‌خواباندم. حبیب‌الله‌خان هم انداخت یکی زد. تفنگ زیادی انداختم اما من کسل بودم، احوالی نداشتم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح سوار شدم با کسالت. امروز جَرگه ‌[محاصره شکار] است در زیره‌چال. همه مردم سوار شده‌اند. خواجه‌ها، غلام‌بچه‌ها، همه، هرکس در اردو بوده هست. ناهار را نزدیک شکسته خوردیم اما بی‌اشتها. زبان بار داشت. کسل بودم. سینه خوب نشده ‌است. بعد از ناهار تیپ [و] زیادیِ مردم همان‌جا ماندند، ما رفتیم لب شکسته. اسب نمی‌رفت، پیاده شده همه پیاده رفتیم. هوا خوب بود، تا رفتیم بالای کوه جای همیشه نشستیم. کسانی که دور و ور ما بودند: طولوزون، امین‌الملک، یحیی‌خان، محمدرحیم‌خان، رحمت‌الله‌خان، کلب حسین‌خان، حبیب‌الله‌خان، عبدالقادرخان، رچه‌رچه، تفنگدارها، تیمورمیرزا، آقا سلیمان، شوهری، غلام‌بچه‌ها، معمارباشی، پیش‌خدمت‌ها اغلب بودند؛ علی‌رضاخان، محمدعلی‌خان، آقا علی، افشاربیک، محمدتقی‌خان، عکاس‌باشی، شهاب‌الملک، حاجب‌الدوله.

خلاصه شکار آمد. ارقالی‌ها یک‌جا در رفتند، رفتند. تکه بز ماند میان جرگه. اول یک بز ماده آمد، با تفنگ چهارپاره میرشکار که دست آیی بود گرفته انداختم. خیلی پُر بود، لگد بدی زد، افتادم زمین؛ شکار هم جا‌به‌جا خوابید. دَهباشی سر می‌برید.

بعد از آن الی سه ساعت متصل تکه و بز آمد. پانزده عدد من زدم، هفت عدد تکه، باقی بز و بزغاله؛ خیلی را هم من نمی‌زدم، ول می‌کردم می‌رفتند اما پایین آن طرف‌ها مردم می‌زدند. گلوله‌های خوب انداختم، از دور می‌خواباندم. حبیب‌الله‌خان هم انداخت یکی زد. تفنگ زیادی انداختم اما من کسل بودم، احوالی نداشتم. عین‌الملک، ملک‌صور [و] هاشم پایین ایستادند که کبک که می‌رود، با قوش بگیرند. قوش هاشم هم مُرده بود امروز.

خلاصه بعد از اتمام جرگه باز پیاده از همان راه آمدیم پایین. یکی از تکه‌هایی که من زده بودم رفته بود در تاریخچه‌ سنگی مرده بود. همان‌جا مانده بود. محال بود کسی برود او را بیندازد زمین. یک پسره جاهل سرباز سوادکوهی، مهدی نام سَرخُرآبادی رفت و تکه را انداخت پایین، خیلی خیلی کار غریبی بود.

از آن‌جا سوار شده آمدم جای عمارت تازه [را] که باید ان‌شاءالله تعالی ساخته شود به معمارباشی نشان دادم، رفتم منزل. امروز ۲۶ عدد شکار شده بود، یکی را سیاچی می‌گفت من زده‌ام. پیش‌خدمت‌ها گفتند سیاچی با اهل طویله نزاع می‌کرد، گریه می‌کرد، سنگ می‌زد، آن‌ها هم شکار را نمی‌دادند. آخر ما گرفته به سیاچی دادیم.

الحمدلله خوش گذشت. شب را غذا کم خوردم، اما راحت خوابیدم.

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه، از ربیع‌الاول ۱۲۸۳ تا جمادی‌الثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۱۱۸ و ۱۱۹.

نظرات بینندگان